بنام جهان پهلوان امید عباسی؛ رخصت
ناجی قهرمان و جوانمرد وقتی شاپرک کوچک را در میان اخگر پرحرارت می بیند شاید درنگی دختر خود را بچشم دیده است. بی تعلل ماسک تنفس خود بر صورت دخترک می زند و پروانه وار گرد شمع محبت دامن گیرش، جان می دهد. جانش را به قیمت عیاری خرج احیای فتوت می کند.
محسن مهدیان در الف نوشت: زبانه های آتش از طبقه دهم ساختمان بالا می کشد. اتاق پر دود و حرارت نفس ها را بریده است. صدای جیغ زنان و کودکان استرس آتش سوزی را ده چندان کرده است. مادر دل دل می کند. خودش بیرون آتش است اما همه جانش در میان زبانه های شعله. بالابر ساختمان از کار افتاده است. فرشتگان نجات با زحمت خود را به طبقه دهم رسانده اند. نازدانه ۸ ساله همچنان در میان شعله و مادر میان آتش وحشت و اضطراب. دقایقی بعد مادر دختر رعنایش را با ناباوری به آغوش می کشد. دست بر گیسوانش می برد و صورتش را می نوازد تا دلش قرص شود که بسلامت است. آرزوها برایش دارد. خدا را شکر می کند. در انتظار روزی است که دخترش را در لباس عروس ببیند. اما بر دخترک چه گذشته است. لختی سکوت حاکم می شود. ناگهان صدای "غمین ناله ای" از میانه شعله ها چشم ها را می کشد و نگاه ها را جلب می کند. گوشه ای افتاده و نای نفس کشیدن ندارد. حرارت آتش کلامش را منقطع می کند. فرشته آسمانی، جانش را به زندگی ریحانه ۸ ساله تاخت زده است تا جامعه رنگ ایثار بگیرد. بوی فداکاری دهد. شکل وجدان بیابد. ساز قلندری نوازد. روح جوانمردی پیدا کند. ناجی قهرمان و جوانمرد وقتی شاپرک کوچک را در میان اخگر پرحرارت می بیند شاید درنگی دختر خود را بچشم دیده است. بی تعلل ماسک تنفس خود بر صورت دخترک می زند و پروانه وار گرد شمع محبت دامن گیرش، جان می دهد. جانش را به قیمت عیاری خرج احیای فتوت می کند. مرد بی یال و کوپال قصه قهرمانی ما جسدش به بیمارستان می رسد و تپش های قلبش نیز آنقدر است تا به اهدای اعضایش بیانجامد. گرمای قلبش در دل دخترک و امروز بر جان چند بیمار دیگر است. روحش قرین رحمت. نامش بر بلندای پهلوانان تاریخ. نام "امید عباسی" را باید از این پس در کنار پوریای ولی خواند. خاکستر نشین اما پاک باز پاک باخته ما، آموزگار جوانمردی شد و امدادگر قلندری که این روزها از افسردگی غمبار خاک گرفته است. شهادت مردانه امید، تنفس مصنوعی به جامعه ای بود که بیمار نفسانیت و انانیت است. سودای رفاه طلبی و خوش نشینی و بی عاری رنگ غیرت را از آن ربوده و ظاهرگرائی و نقش بازی ریاکارانه را بر آن نشانده است. مرگ آسمانی تهمتن دلاور، تکانه ای روحانی و طنین تکان دهنده به پیکره جامعه غفلت زده ای بود که هویت اش را از فتوت و جوانمرمدی گرفته است. پیکر سوخته و کوفته اش فروغستان ایثار گشت و نامش بر گذرگاه تاریخ و زمان و بر مشعلگاه ایثار و شهادت حکاکی گردید. همراه او نام پوریای ولی زنده شد. فرهنگ جهان پهلوان تختی دوباره جان گرفت. عطر روح افزای رسول ترک فضا را معطر ساخت. طیب حاج رضائی خاطره اش زنده شد. همت و باکری و خزاری و باقری و باقی شهدا نامشان درخشید. این همه ثنا و مرثیه تنها تبرک کردن این صفحه و قلم به نام پهلوان عباسی نیست. گمشده تاریخی عصر ما فتوت است. راهی جز بازگشت به اخلاق پهلوانی نیست. تمدن امروز مولود و مولد فراموشی عیاری و اخلاق قلندری است.هیمنه بی غیرتی نهادینه شده از فرهنگ مدرن، تنها به روح اخلاق از هم می پاشد و خمودی سرمایه داری حیوان مآب و بازار مکاره اسلام آمریکائی تنها به حلقه محبت و طوق مرام می شکند. روحش قرین رحمت و نامش بر بلندای تاریخ و شرفش بر قامت جوانان این دیار. نیست در بازار عالم خوش دلی ور زانکه هست/ شیوه رندی و خوشباشی عیاران خوش است
دیدگاه تان را بنویسید