کپی نعل به نعل دیزنی از کلیشههای استودیو / معمولی ترین پرداخت برای «بهترین ساعات»
بهترین ساعات (The Finest Hours) یک فیلم نمونهای از کمپانی دیزنی است. فیلمی فرموله و بسته که تابع نعل به نعل کلیشههای استودیو. فیلم بدون هیچ اضافهکاری و خلاقیت یک مسیر بارها پیموده شده را دوباره میپیماید بدون اینکه چیزی به کلیشههای موجود در این گونه فیلمها اضافه کند.
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: بهترین ساعات (The Finest Hours) یک فیلم نمونهای از کمپانی دیزنی است. دیزنی که در بین ایرانیان با انیمیشنها و موزیکالها کودکانهاش شناخته میشود گاهاً دست به تولید فیلمهایی در مضامین و حال و هوای دیگر نیز میزند. فیلمهایی عموماً فرموله و منطبق با خواست و نگاه استودیوی دیزنی.
با دیدن لوگوی دیزنی در ابتدای فیلم متوجه میشویم قرار نیست با فیلمی پیچیده روبهرو شویم. بلکه قرار است شاهد فیلمی باشیم که منطبق بر باورهای استودیو سازنده اثر ساخته شده است.
فیلم خیلی سریع و بدون هیچ اضافهکاری شخصیتها را معرفی و روابط بینشان را جا میاندازد یک عضو گارد ساحلی بنام برنی با دختری که کمی بعد میفهمیم در مرکز مخابرات شهر کار میکند و نامش مریام است با هم قرار دارند. بلافاصله در سکانس بعد مریام از برنی میخواهد تا با هم ازدواج کنند. این مقدمه عاطفی سریع برای این است که قهرمان اثر یک وابستگی در خشکی داشته باشد تا بیننده نگران سرنوشت او روی خشکی باشد و عمل قهرمانانه او برای نجات خدمه یک کشتی آسیب دیده را بهتر درک کند.
مشکل فیلم دقیقاً از همینجا نشئت میگیرد اینکه ما، به عنوان مخاطب از همان ابتدا میدانیم که در انتهای فیلم چه اتفاقی قرار است بیفتد. زمانی که برنی برای این ماموریت خطیر انتخاب میشود انتهای کار مشخص است. این نه به خاطر این است که ماجراهای فیلم واقعی است بلکه به این خاطر است که فیلم مملو از کلیشههاست.
حتی اگر این فیلم داستانی کاملاً اُرژینال داشت از نشانهها درون فیلم تا نحوه روایت و شخصیتپردازی میشد به راحتی فرجام کار را حدس زد. کلیشه انسان متوسطی که درست سربزنگاه تصمیم بزرگی میگیرد و این تصمیم بزرگ از او یک قهرمان میسازد الگوی متداولی در بین فیلمهای هالیوودی است.
این طرز تلقی از قهرمان سازی به راحتی بیننده را به سوی برداشت مشخصی سوق میدهد و آن برداشت مشخص این است که قهرمان فیلم نماد آمریکاست و قرار است ما از خلال رفتارهای او الگو/نمونه یک آمریکایی خوب را بهتر بشناسیم. گاهی استفاده از این خط کلیشهای داستانی با بهرهگیری از خلاقیت نویسنده و کارگردان بدل به فیلم جذابی میشود اما در بسیاری از موارد مثل ساعات افتخار نویسندگان و کارگردان صرفا نقش یک مجری صرف را بازی میکنند.
در چنین مواقعی فیلم به چیزی بیشتر از یک بیانیه اجتماعی/تاریخی در ستایش از آمریکا بدل نمیشود. بهترین ساعات (2016) دقیقاً چنین فیلمی است. فیلمی فرموله و بسته که تابع نعل به نعل کلیشههای استودیو است. فیلم بدون هیچ اضافهکاری و خلاقیت یک مسیر بارها پیموده شده را دوباره میپیماید بدون اینکه چیزی به کلیشههای موجود در این گونه فیلمها اضافه کند.
فیلم حتی از لوکیشن دریا و جلوههای ویژه به حدی استفاده میکند که نیاز بازتولید آن کلیشههاست. در مواجه با چنین فیلمی بیننده احساس نااُمیدی مفرطی میکند. چون فیلم هیچ چیز برای به یاد ماندن ندارد. نه آنقدر درخشان است که بشود بعدها از آن به عنوان خاطرهای خوب یاد کرد. نه آنقدر فاجعهبار است که به سبب بدبودنش در یادها بماند. یک فیلم از همه جهات معمولی است که بلافاصله بعد از اتمام از یاد میرود. طبعاً چنین فیلمی چیز زیادی به عوامل فیلم هم اضافه نمیکند چون خلاقیتی از آنها نمیخواهد.
عوامل(از کریگ گیلسپی کارگردان تا تمام بازیگران) صرفاً مجری فرامینی هستند که از قبل توسط مدیران استودیو مشخص شده است. در واقع استودیو از آنها نه خلاقیت، که صرف حضورشان را میخواهد. بهترین ساعات نمونه کامل اینگونه فیلمهاست. یک کلیشه فرموله شده و بدون خلاقیت که اجزایش بهطور مکانیکی کنار هم چیده شدهاند بدون اینکه خلاقیت و نبوغی در این چیدمان به کار رفته باشد. فیلم به درد یکبار تماشا میخورد. اما بینندهای که تجربههای وسیعتری را از سرگذرانده باشد ممکن است از خود بپرسد: تمامش همین بود؟ بله. فیلم در همین سطح است و برای هم میزان از تاثیرگذاری هم ساخته شده. یک کلیشه متوسط از دیزنی که قرار است حامی و مشوق ملت آمریکا باشد و برای آنها از دل همین کلیشههای مستعمل قهرمان بیافریند.
دیدگاه تان را بنویسید