سینمای امید باید اول سینما باشد؛
*گیتا (مسعود مددی)
نخستین فیلم مسعود مددی که با حمایت مرکز گسترش سینما مستند و تجربی و با مشارکت موسسه تصویر شهر ساخته شده است بر خلاف جریان معمول سینمای ایران سعی در روایت قصه ای امیدوارانه و روشن برای مخاطب خود دارد. فیلم روایت جریان طبیعی زندگی با تمام اتفاقات کوچک و بزرگ در مسیر آن است. قصه اگر چه تم امیدوارانه دارد اما در بیان و منطق فیلمنامه لکنت دارد. فیلم می تواند در 30 دقیقه خلاصه شود اما فیلمساز می کوشد تا با خرده اتفاقات و سکانس هایی مخاطب را 90 دقیقه به دنبال خود بکشاند که البته جز دست و پا زدنی بی حاصل نیست. تدوین نیز کوشیده است تا ریتم را تند کند اما قصه در نیمه دوم فیلم کشش لازم را ندارد و این کار نیز ثمر خود را ازدست می دهد . با این حال زن و شوهری که در فیلم به مخاطب نشان داده می شوند طبیعی هستند و به مانند سایر فیلم هایی که در سینما شاهد آن هستیم ناکجاآبادی نیستند. عصبی می شوند، خوش حال می شوند، برای خاطر هم کارهایی را انجام می دهند و کاملاً تصویری زیبا و عاشقانه از روابط همسری را شاهد هستیم. بازی خوب حمیدرضا آذرنگ و مریلا زارعی از نقاط قوت و جذاب فیلم به حساب می آیند و توانسته اند آن چه باید را به
اندازه اجرا کنند. فیلم حرف های خوبی دارد، حرف هایی که شعاری به نظر نمی رسند اما از بد حادثه این بار مشکل محتوا نیست و فیلمساز باید بیشتر فیلمسازی را تمرین کند. سینمای امید به جز محتوا، سینما هم لازم دارد. اما در مجموع این احتمال وجود دارد که این فیلم به خاطر محتوای امیدوارانه آن مورد توجه هیئت داوران قرار بگیرد.
پرچم خیانت همچنان بالاست
* نقطه کور (مهدی گلستانه)
شاید تنها نام فیلم درست انتخاب شده است. نقطه کور دقیقاً جایی که است که زندگی زن و شوهر فیلم به آن رسیده است . شک و خیانت تم اصلی قصه این فیلم به حساب می آید . غلظت سیاهی در لحظاتی از فیلم چندش آور می شود و اگر تک صحنه های طنز محسن کیایی در فیلم نبودند به واقع این فیلم قابل تحمل کردن نبود. هیچ زندگی سفید و خانواده سالمی در میان کاراکتر هایی که در این فیلم روایت می شود و جود ندارد و همه متهم به خیانت و قابل شک کردن هستند . کاراکتری که محمدرضا فروتن بازی می کند شببیه هیچ چیز نیست. شاید این تعبیبر درست تری باشد تا اینکه بگوییم شبیه هیچ انسانی نیست. به نظر می رسد مشکل فیلم آن جایی است که نویسنده به این نتیجه رسیده که هر چه از ذهن او به روی کاغذ بیاید همان فیلم است. اما اینگونه نیست. کاراکتر ها از هیچ منطقی پیروی نمی کنند. خیلی خوش بینانه است که به راحتی بگوییم این یک فیلم روان شناسانه برای توجه دادن به نوعی از بیماری های کودکان است که این هم نیست. چرا که مجموع سکانس هایی که به بیماری کودک اشاره می شود تا سکانس هایی که ما در حال کشف خیانت های جدیدی هستیم قابل مقایسه نیست. این فیلم را می توان در کنار خیل
فیلم هایی گذاشت که در این چند سال کاملاً اتفاقی بنای بدبختی خانواده را غیرت مرد ایرانی معرفی می کنند فیلم هایی که اگر چه حرف آن ها تکراری است اما به تعبری باید پرچم آن ها در جشنواره همیشه بالا باشد.
قصه خوب است اما تکراری اش نه؛
* نیمه شب اتفاق افتاد (تینا پاکروان)
فیلم را می توان به دو نیم تقسیم کرد و دو قضاوت متفاوت کرد و همین خود اشکال بزرگی است. فیلم نیمه ای شاد و خوش رنگ و لعاب دارد و نیمه ای تلخ و پر تنش . این در حالی است که در قصه باید آمیزه ای از تمام این احساس ها در طول فیلم باشد که در این اثر این گونه نیست.
فیلم قصه می گوید اما حرف نمی زند. شاید هم ما نمی فهمیم چه می گوید یا حتی شاید حرف فیلم آن قدر تکراری شده که دیگر شنیده نمی شود. هر کدام از این ها که باشد باز فرقی نمی کند مخاطب می ماند و حسرتی که چرا اینبار که کسی قصه می گوید، تکراری می گوید. عشق پسر جوان به زن بزرگتر از خود و مخالفت اطرافیان و مزاحمت های آن و نهایتاً یک اتفاق و فراغ ابدی این همه چیزی است که نیمه شب اتفاق افتاد را تشکیل می دهد . حال شما تصور کنید فیلمساز همین قصه را 90 دقیقه برای شما روایت می کند. بدون شک حوصله مخاطب از یک جایی سر می رود و ارتباطش با قصه قطع می شود.
دیدگاه تان را بنویسید