دل نوشتههای دختر جانباز مهابادی
الناز میگوید با وجود از دست دادن یك چشم و نگرانی از افت بینایی چشم دیگر اما به انتظار روزی نشسته است تا انقلاب، ریشه تمامی تروریستها را از زمین بركند و جهان به باغ زیبایی برای زندگی گلها تبدیل شود.
برنا: روز 31 شهریورماه به همراه مادر، همكلاسیها و همسایگان برای تماشای رژه سربازان اسلام به میدان مركزی مهاباد رفته بود، اما تركش بمب تروریستها بدنش را غرق خون و بینایی یك چشم را از او گرفت. به گزارش دفتر امور رسانههای ریاست جمهوری، الناز 13 ساله اكنون پیمان بسته است همه 31 شهریورهای عمر خود را با قاب عكس مادر شهیدهاش به تماشای رژه سربازان اسلام برود. الناز میگوید با وجود از دست دادن یك چشم و نگرانی از افت بینایی چشم دیگر اما به انتظار روزی نشسته است تا انقلاب، ریشه تمامی تروریستها را از زمین بركند و جهان به باغ زیبایی برای زندگی گلها تبدیل شود. او همه حرفهای خود را در قالب «دلنوشتهای» در همایش حقوق بشر و خانوادههای قربانی تروریسم مهاباد اینگونه بیان كرد: به نام خدا خدای فرزندان آدم و حوا؛ خدایی كه هابیل مظلوم و قابیل برادركش را آفرید. خدایی كه روز 31 شهریور را در تقدیر عمر من قرار داد. روزی كه تركش تروریستها چشمم را از من گرفت تا حتی نتوانم در شهادت مادرم گریه كنم. 31 شهریور همان روزی بود كه من و مادرم برای نثار گل به سربازان اسلام و تبریك سالروز دفاع مقدس به مراسم رژه آمدیم. آمده بودیم تا به همرزمان پدرم «خسته نباشید» بگوییم. آمده بودیم تا به رهبر عزیزم بگوییم هر چند جنگ تمام شده اما ما هنوز رزمندهایم. من نمیدانستم این در نگاه دشمن جرم بزرگی است. من نمی دانستم عشق به انقلاب آنقدر گناه بزرگی است كه تاوانش را باید با بدن غرق خون مادرم بدهم. من نمیدانستم تماشای عزت ایران؛ آنقدر برای دشمن سخت است كه در مقابلش چشمم را از من میگیرند. فكر میكردم چون من كوچكم این چیزها را نمیدانم. اما بعد از شهادت مادرم، پدرم و مردان بزرگ شهرم را دیدم كه برای آنها هم این چیزها قابل درك نبود. مسوولین كشورم از پایمال شدن حقوق بشر میگفتند. اما من نمیدانستم آیا من و مادرم هم از حقوق بشر سهمی داشتیم یا نه. نمیدانستم آیا یازده شهیده دیگر كه همسفران مادرم در بهشت شدهاند؛ معنی حقوق بشر را میدانستند یا نه. برای همین من در غروب این جمعه ماندگار با دنیایی از سوالات بیجواب؛ با كسی كه انتقام خون شهیدان را از دشمنان خدا خواهد گرفت؛ پیمان میبندم كه همه 31 شهریورهای عمرم را با قاب عكس مادرم به تماشای رژه سربازان اسلام بیایم. بیایم و به همه مردم كشورم به دختران سرزمینم كه مادر دارند؛ به جوانهای وطنم كه چشم دارند یا حتی به آنها كه مثل من؛ چشم و مادرشان را به آسمانها سپردهاند؛ بگویم: من یك چشم دیگر هم برای تماشای سربلندی ایران دارم و با همین چشم به انتشار دیدن روزی نشستهام كه انقلاب ما ریشه تمامی تروریستها را از زمین بیرون بكشد و تمام جهان باغ زیبایی برای زندگی گلها باشد.
دیدگاه تان را بنویسید