مطلب پیش روی شما سومین مطلب ستون ویژه " تذکرة الرجال " سایت فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که در نظر دارند با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و .. بپردازند. در این مطلب به سراغ محمد رضا شجریان استاد آواز کشورمان رفته ایم.
آن سلطان آواز، آن بینیاز از ساز، آن دارای خط جمیل، آن پیر سالکان سبیل، آن بر پا کننده غایله، آن دارای چند سر عایله، آن کشتی موسیقی را ناخدا، آن خواننده قرآن و ربناّ، آن خوش صدای ایران، آن شاکی از صدا و سیما و کیهان، آن افتخاری و ناظری را استاد، آنکه شیوه قدما را داد به باد، آن دوستدار زر و سیم، آن آورنده «پیام نسیم»، آن سنتور نواز پیش از این، آن سرور موسیقی ایران زمین، آن استاد بی نیاز از حرکات احساسی، آن مایه داری که زمانی نداشت یک پاپاسی، آنکه به تابستان میداد «بوی باران»، آنکه تعلیم آواز برده سوی «رایان»، آن عاشق دار و درخت و گیاه، آن دارای موی پر پشت و همیشه سیاه!، آن سازندة «سازهای خامش»، آنکه بوده نام او قبلاً سیاوش، آن عاشق «شهناز» و «ام الکلثوم»، آنکه خوانَد شور و دشتی راحت به حلقوم، آنکه فرستد به هرجا «دل مجنون»، آنکه شهرت از او دارد «همایون»، آنکه «آسمان عشق» را بوَد «سپیده»، آنکه از خنده مرده هر کی از سازسازیش شنیده، آنکه دارد لطف سخن و شیوایی بیان، مولانا استاد الاساتید محمد رضا شجریان.
از اوتاد بود و آوازخوانی را استاد بود و از اولاد خود دل شاد بود.
از استادنا کرامات و عجایب بسیار نقل است.
از کرامات استاد آنکه مریدان هر چه بیشتر تلمذ وی کردند کمتر نام آوردند و هر چه کمتر مکتب استاد درک نمودند بیشتر شهره شدند.
نقل است روزی مولانا دو هزار نفر از لشگر دوستداران خود را در کلاسی گرد آمده دید، زانوی تلمّذ بر زمین ساییده، تا که در نظر آیند و مقبول افتند. از آن لشگر هزاران نفره سیصد تن برگزید و از آن میان نیز سی تن سوا نمود و از آن سی، سه تن و از آن سه همایون را و روی به وی کرد و فرمود بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری. و مریدان چند ساله دریافتند که به در میگوید که خود بشنود.
نقل است هنگامی که خبر مرگ مولانا مشکاتیان را به شیخنا دادند فرمود: شما دروغ میگویید من باور نمیکنم حتماً اتفاق بدی افتاده به من نخواهید گفتن. راستش را گویید چه اتفاقی افتادست؟
نقل است روزی چهارپایی به دشت، عرعر کنان میرفت. مریدی از صوت خر به تنگ آمده، استاد را گفت: با صدای بد ستوران چه باید کرد؟ فرمود: رمز آن در پوست ایشان نهفته است آن را عوض کنید تا اثر بینید. مریدان پوست از بیزبان کندند و در آن کاه کردند و صدای آن بریدند. پس از کیاست استاد در عجب بماندند. نقل است بعد پس از آن، از بر سازهای بد صدا نیز از این حکمت سود بردند.
از کرامات استادنا این بود که محضر دو هزار استاد پیش از خود ادراک نمود و هر چه داشتند بگرفت. این خصلت را تا آخر عمر با خود داشت که تنها دست بگیر داشت و دادن در کارش نبود.
نقل است روزی مریدی پیش استادنا آمد و از او پرسید: یا شیخ این چه حکمت است که جوانان در حلقه اکابر اندر نیایند مگر تقلید شما کنند؟ فرمود: حسود هرگز نیاسود!
پ. خالتور
دیدگاه تان را بنویسید