سرویس سیاسی فردا: ماهنامه پاسدار اسلام به گفت وگو با آیت الله امینی ازمبارزان و شخصیت های برجسته انقلاب اسلامی پرداخته است. که در بخشی از آن آیت الله امنیتی راجع به ماجرای تلاش رژیم برای اعدام امام خمینی صحبت میکند که در ادامه آن را می خوانید. حضرتعالی جزو مجموعهای بودید که وقتی حضرت امام در سال ۱۳۴۲ دستگیر شده بودند، در حالیکه هنوز مرجعیتشان در میان عامه مردم مطرح نشده بود، مرجعیت ایشان را به جامعه اعلام کردید. دلیل این کار چه بود و چه بازتاب و نتیجهای داشت؟
بعد از دستگیری حضرت امام و انتقال ایشان به تهران، این احتمال جدی وجود داشت که هدف رژیم شاه از این اقدام، محاکمه ایشان است. شنیده میشد که رژیم میخواهد برای ایشان دادگاه صحرایی تشکیل بدهد. طبعاً با آن شرایط به نظر میآمد امام را اعدام خواهند کرد! طلبههای علاقمند به ایشان و فضلا و اساتید، از این وضع شدیداً نگران بودند و در صدد برآمدند که کاری کنند تا این محاکمه انجام نشود، چون به هرحال شرایط خطرناک بود. یکی از راههایی که به نظرشان آمد این بود که کاری بکنند تا امام مصونیت داشته باشند و نتوانند ایشان را محاکمه کنند. در آن زمان هم، جایگاه مرجعیت تقلید، حرمت و مصونیت داشت؛ بالاخره مرجعیت همیشه جایگاه خاصی داشته است.
در این جهت، یکی از کارها این بود که مرجعیت ایشان را اعلام کنند، اما این کار هم در زمانِ خفقان رژیم شاه، کار سادهای نبود؛ لذا عدهای از فضلا و اساتید انقلابی در صدد برآمدند تا متنی تهیه کنند و مخفیانه شروع به کار کردند. یکی از طلاب، متصدی شد این اطلاعیه اعلام مرجیعت امام را به منزل آقایان ببرد و از آنها امضا بگیرد. البته غیر از این، کارهای دیگری هم انجام میشد، ولی اقدامی که خیلی ضروری به نظر میرسید، همین کار بود. هر کسی هم حاضر نبود این کار را بکند، ولی همیشه طلاب انقلابی در این زمینه بزرگترین نقش را داشتند. این طلبه مخفیانه به منزل تکتک آقایان میرفت و جریان را میگفت: که: تنها راه برای حفظ جان حضرت امام، امضای این متن است. به منزل ما هم آمدو ما هم امضا کردیم. تعدادی از آقایان امضا کردند. پس از گرفتن امضا، چاپ آنها مسئله مهمی بود. طلاب انقلابی به شکل مخفیانه وسایلی برای تکثیر داشتند و این اعلامیه را تکثیر کردند. اما نشر و توزیع این اعلامیه هم کار سادهای
نبود، ولی طلبههای انقلابی با ارتباطاتی که با شهرستانها داشتند، این کار را انجام دادند و پی کار را گرفتند و اطلاعیه به سرعت در تمام ایران پخش شد و ساواک نتوانست کاری بکند. این سرعت عمل، بسیار موجب آشفتگی و شگفتی دستگاه اطلاعاتی رژیم شاه شد که اینها چگونه و با چه وسیلهای این اعلامیه را چاپ و به این شکل توزیع کردهاند و حتی یک نفرشان هم گیر نیفتاده است؟ با این همه، صرف این کار برای جلوگیری از محاکمه حضرت امام کافی نبود. وظیفه دیگری که فضلا و جمع طلاب علاقمند به امام انجام دادند، این بود که عدهای از آقایان قم و شهرستانها را ترغیب کردند که به تهران بروند و در آنجا مانع از محاکمه امام شوند. خود من به همراه آیتالله منتظری در این قضیه نقش فعالی داشتیم. درِ خانه تکتک مراجع رفتیم و جریان را گفتیم که قضیه از این قرار است که شاه میخواهد امام را محاکمه و اعدام کند و شما بهتر است به تهران بروید و از نزدیک جلوی این کار را بگیرید. به خیلی از آقایان گفتیم. بعضیها قبول میکردند، برخی هم قبول نمیکردند، ولی اکثراً تحت تأثیر قرار میگرفتند. آیتالله مرعشی نجفی از قم، آیتالله میلانی از مشهد، آیتالله بهبهانی از
اهواز، آیتالله محلاتی از شیراز و خلاصه علمای بلاد از شهرهای مختلف به تهران آمدند. به هر حال و به هر طریق ممکن توانستیم عدهای از آقایان را متقاعد کنیم که به تهران بروند. طبعاً این گردهمایی برخلاف نظر ساواک بود و نمیخواست علمای بلاد در تهران جمع شوند. مرحله مهم و مشکل بعد این بود که حالا باید چگونه این جمع را هماهنگ کرد. در آنجا بحث شد که آقایان اقدامی کنند. عمده این بود که آقایان در آنجا اطلاعیهای بدهند و جلوی اعدام حضرت امام را بگیرند. وقتی در جلسات صحبت میشد، هر کسی نظری میداد که این کار و آن کار را بکنیم و اینکه بتوان کاری کرد که آنها یک اعلامیه رسمی بدهند، کار سختی بود. مثلاً وقتی که قرار شد آقایان اطلاعیهای بدهند، متن اطلاعیه که تهیه شد، هر یک از آقایان نظری داشت. یکی میگفت: تند است! یکی میگفت: صلاح نیست و... من و آقای منتظری چند متن تهیه کردیم و پیش آقایان بردیم. همگی هم که در یک جا نبودند و در جاهای مختلف اقامت داشتند. وقتی میگفتند این تند است، متن دیگری را جلوی دستشان میگذاشتیم و میگفتیم این یکی چطور؟ بالاخره در جایی میپذیرفتند و امضا میکردند. همه آقایان تحت نظر ساواک بودند و به
امضا رساندن این اطلاعیه هم کار دشواری بود، ولی به هر حال هر طور که بود، اطلاعیه را این طرف و آن طرف میبردیم و امضا میگرفتیم. این را هم بگویم که آیتالله مرعشی نجفی از همه بیشتر همراهی میکرد. آخر سر هم اطلاعیه را بردیم حضرت عبدالعظیم «ع»، چون آقای [سید کاظم]شریعتمداری در آنجا اقامت داشت. رفتیم که از او امضا بگیریم که این هم کار مشکلی بود، چون از بیت ایشان افرادی به آنجا آمده بودند که بعضاٌ با نهضت و امام همراه نبودند. به هر صورتی که بود، آقای منتظری اطلاعیه را نزد او برد و امضا گرفت. مراقب بودیم هر جور شده کار این اطلاعیه را تمام کنیم، چون احساس میکردیم زیر نظر هستیم؛ و ظاهراً عُمال ساواک هم خبر داشتند که اطلاعیه نزد آقای منتظری است. خاطرم هست قبل از اینکه وارد حرم شویم، آقای منتظری را دستگیر کردند و بردند. منتهی کاری که ما کرده بودیم، این بود که اطلاعیه را زیر کاجهای مدرسه برهان پنهان کرده بودیم. آقای منتظری را گرفتند و بردند زندان، ولی نتوانستند چیزی از ایشان بگیرند و بعد از مدتی هم آزادش کردند. ما رفتیم و اطلاعیه را برداشتیم و بردیم منتشر کردیم.
دیدگاه تان را بنویسید