سرویس سبکزندگی فردا: خیره ماندهام به صفحه موبایل و پیشانیام چروک برداشته، انگشتهایم را به هم میفشارم و دستهایم میلرزد. برایم قابل درک نیست؟ انگار مفهوم کلمات برایم بسیار غریبند و از زمانهای دور میآیند. شلاق؟ لعنت خدا بر شیطان ..
کودکانی جلوی دوربین ایستادهاند با لباسهای زیبای محلی و به زبان شیرین کودکانهشان ماجرایی تلخ را بازگو میکنند. کودک خودش را معرفی میکند و در اوج سادگی برای ما، مایی که چند صد کیلومتر دورتر، در مرکز رفاه و امنیت کشور نشستهایم، از مظلومیت میگوید.
میگویند که روز گذشته مدیر مدرسهشان از هرکدام مبلغی پول خواسته و آنها نداشتهاند و به خاطر همین نداشتن شلاق خوردهاند. نفری ۸ ضربه شلاق برای نداشتن ۳۰ هزارتومان پول ناقابل.
سرم گُر میگیرد، ولی همچنان ساکت و خیره ماندهام. خیره به کودک خودم، که زیر خنکای نسیم پاییزی نشسته و دارد انشایی از مظلومیت مینویسد و در همین سرزمین، کودکانی آن طرفتر دارند با پوست و گوشتشان مظلومیت را صرف میکنند.
چه به روزمان آمده؟ چه به روز دلهایمان آمده؟ چرا میبینیم و ساکت ماندهایم؟ چه به روز غیرت و مردانگیمان آمده؟ که میبینیم کودکانی برای خاطر چند برگ اسکناس سبز شلاق میخورند و رگ گردنمان متورم نمیشود و خونمان به جوش نمیآید؟ خودمان را جای پدر و مادر آن کودک نمیگذاریم که ببینیم چه طعمی دارد فقر؟ و چه طعمی دارد تنبیه و تحقیر فرزند به دلیل فقر؟
نه به دولت مردان کاری ندارم که بر سر سفره انقلاب ظاهرا مشغولند و فعلا وقت ندارند. خودمان فریاد بکشیم و یکدست و هماهنگ بشویم پشت و پناه دل پدر و مادرهایشان. بشویم حامی خندههای زیبای آن کودکان که با وجود درد و سختی همچنان ادامه داشت و برویم کرمان. برویم کرمان و بگوییم برای ما فرقی نمیکند کودکان سرزمینمان اهل کدام شهر و روستا هستند. همهشان باید در آرامش و امنیت درس بخوانند و بخندند و زندگی کنند.
اگر زورمان نمیرسد برایشان رفاه و آسایش ایجاد کنیم، اقلا از حقوق مسلمشان حمایت کنیم و پشتشان باشیم.
دیدگاه تان را بنویسید