سرویس اجتماعی فردا: بخشی از گفتگوی شرق با قاتل ستایش را در ادامه خواهید خواند:
الان در زندان بزرگسالان هستی؟ سخت نیست؟
اذیت که میشوم، اما بهخاطر کاری که کردهام تحمل میکنم.
امیرحسین، روزهای اول زندان واکنشها چطور بود؟
من تا پنج، شش ماه اول بهزور حرف میزدم، اصلا شوکه بودم و نمیدانستم چه میگویم. یک دیوانه روانی کامل شده بودم. هر شب کابوس میدیدم.
متلک میگویند؟
اسمم را صدا نمیزنند. اعصابم را که میخواهند خرد کنند میگویند ستایش: ستایش بیا، ستایش برو، ستایش بخواب، ستایش غذا بخور، ستایش بمیر.
از خانوادهات دلگیری امیرحسین؟
دلم برای بابام میسوزد، اما آنها را مقصر میدانم. بابام نمیگذاشت خواهرهایم قبل از ازدواج از خانه بیرون بروند. تا وقتی ازدواج کردند گوشی نداشتند، اما در اختیار من همهچیز گذاشت و پیگیر کارم نبود.
دیدگاه تان را بنویسید