فشار به کودک برای بهترین بودن کودکآزاری است
برخی والدین فرزند خود را برای بهترین بودن و موفقیت تحت فشار میگذارند. مرز میان کشف استعدادهای کودک و فشار روانی، نیازمند بررسی است. شیوا دولت آبادی، فعال حقوق کودک در گفتوگو با «آرمان» میگوید: «برخی والدین هر لحظه کودک را مورد مراقبت قرار میدهند و انتظاراتی فراتر از توان و استعدادها از او دارند. چنین رویهای از سوی والدین، هر قدر هم از روی حسن نیت باشد، میتواند آسیبهایی برای کودکان به همراه داشته باشد.»
برخی والدین فرزند خود را برای بهترین بودن تحت فشار قرار میدهند، برای شروع بحث از خطرات این مساله برای کودکان بفرمایید.
پدر و مادر خوب بودن یکی از سختترین کارهاست، چون نه محبت کردن بی دریغ راه درستی برای فرزند پروری است و نه فشار آوردن برای ارضای نیازهای خود مثل نیازهایی که والدین دارند برای اینکه بتوانند مفتخر باشند به داشتن فرزندانی که دستاوردهای بزرگ دارند. میتوان گفت هر دوی اینها مصداقهایی از آزار کودکان است، به این معنا که هر لحظه کودک را مورد مراقبت قرار میدهند و انتظاراتی فراتر از توان و استعدادها از او دارند. بنابراین چنین رویهای از سوی والدین، هر قدر هم از سر حسن نیت باشد، میتواند آسیبهایی برای کودکان به همراه داشته باشد. در مورد اول بدون شک مساله عدم کفایت اجتماعی مطرح میشود که در این بحث به آن نمیپردازیم. در مورد دوم نیز کودک را با احساس عدم شایستگی مواجه میکنند، به این دلیل که معیارهایی که برای کودک در نظر گرفته میشود، به هر دلیلی فراتر از توان کودک در آن زمان باشد، او با بازخوردی که از خودش به خود میدهد، دچار یک خودپنداره ناموفق میشود و هرکاری در راستای انتظار والدین خود انجام دهد، ناکافی است و در نتیجه هیچگاه احساس رضایت فردی و قدم به قدم رشد کردن را در خود تجربه نمیکند. حتی مساله تلاش متناسب را یاد نمیگیرد، به این دلیل که او همیشه دچار اضطراب است که مبادا بهترین نباشد. بنابراین والدین آگاه، والدینی هستند که هم بتوانند استعدادهای فرزند خود را شناسایی کنند و هم تواناییهای او را متناسب با ظرفیتهایی که برای یادگیری دارند و همچنین سن آنها و سایر نیازهایی که دارند، به درستی بسنجند. پس اگر ما بیشتر از توان کودک خود انتظار داشته باشیم، او را دچار یک اضطراب دائمی میکنیم و این اضطراب مانع یادگیری و رشد میشود.
گاهی اوقات کودک در آن واحد به چند کلاس مختلف فرستاده میشود که این مساله ناشی از جریانهای حاکم بر جامعه است. برای مثال در دورهای، خیلی از والدین فرزند خود را به کلاس زبان میفرستادند، این موضوع را که کودک به چه کلاسی فرستاده شود چطور باید مشخص کرد؟
مساله استعدادیابی و استعدادسنجی که به آن اشاره کردم، یکی از انتظاراتی است که از والدین آگاه میرود، به این معنا که کودکان را به شکلهای مختلف، در آن حیطههایی که امکان رشد دارند، قرار دهیم. باید این فرصت فراهم باشد که برای مثال آن کودک خردسالی که علاقه دارد یک شعر را به زبان دیگری بخواند، به علاقه خود دست یابد؛ این امر به او نشاط میدهد و او را ارضا میکند. این مساله نشان میدهد که چقدر حواس کودک برای دریافت واژگانی که با آنها غریبه است، خوب کار میکند. اینها نمونههایی بسیار ساده هستند تا بتوان آمادگی کودک را در حیطههای مختلف سنجید. اگر قرار است کودکی در ورزش رشد کند، گرفتن نظر یک مربی ورزش زمانی که برای مثال او در جمع ورزش میکند، میتواند توانایی یا استعدادهای زمینه ساز او در ورزش را نشان دهد. نظر معلم، مربی و کسانی که میتوانند بچهها را با بچههای دیگر مقایسه کرده و در این باره اظهارنظر کنند، حائز اهمیت است. میشود کودکان را با تمهیداتی ساده، در حیطههای مختلفی که دوست داریم فرزندمان در آنها رشد کند، مواجه و ارزیابی کنیم که چقدر این یادگیریها برای کودک نشاط دارد و چقدر او در این نوع یادگیریها موفق است. همچنین میتوان ارزیابی کرد چقدر روی انگیزهای که از این راه ایجاد میشود، میتوان حساب کرد.
القای «تو باید بهترین باشی» میتواند به گوشه گیری کودک منجر شود؟
بله، اگر کودک به طور دائم زیر این فشار باشد و این اضطراب همراه او شود که انتظاراتی فراتر از تواناییهای او وجود دارد و نتواند این شایستگی را در عمل نشان دهد، دچار ناکامی مرتب میشود که به درماندگی میانجامد. این درماندگی در عمل نوعی از افسردگی است و افسردگی میتواند خود را در گوشهگیری و افت تحصیلی نشان دهد.
چه فرقی میان علاقه و استعداد وجود دارد؟ برخی با یکی در نظر گرفتن این دو مقوله، به استعدادیابی نیز میپردازند.
بخش بزرگی از علاقه، تحت تاثیر آموزش اتفاق میافتد، به این معنا که شما فضاهایی برای کودک ایجاد کنید تا بتواند به عرصههای مختلف علاقهمند شود. به این صورت که هم با آنها مواجه شود و هم در آنها بدون استرس، احساس تعلق و رشد کند. برای مثال اگر فضایی فرهنگی وجود داشته باشد، از راه خواندن و مشاهدههای آموزشی میتواند به کودک نشاط و شادی دهد و علاقه درونی در او ایجاد کند. این زمینه برای به وجود آمدن علاقه یک زمینه محیطی است، به این معنا که کودک تحت تاثیر چیزهایی که یاد میگیرد، میتواند موفقیتهای بدون استرس را تجربه کند. بنابراین کودک میتواند به تدریج به حیطههای مختلف علاقه مند شود و در آنها رشد یابد. در استعداد، زمینههای کم و بیش ذاتی مطرح میشود و اینها در روانشناسی به درستی طبقه بندی شدهاند که کودکان هم مانند اکثر آدمها از یک طیف میانگین استعداد برخوردارند، به این معنا که هر کسی در بعضی مسائل کمی بهتر از دیگری است. برای مثال ما استعداد حرکتی و جنبشی داریم و برخی افراد هستند که با داشتن این استعداد میتوانند در حیطههای ورزشی رشد کنند. به همین شکل میتوان از استعدادهای کلامی، ریاضی، فضایی- حرکتی، بین فردی و... نام برد که بخشی از این موارد به آموزش و بخشی نیز به خلق و خوی درونی آنها برمیگردد و به سیستم عصبی و عملکرد آنها مربوط میشود. به هرحال این حیطهها شناسایی شده اند و این شناسایی هر روز دقیقتر میشود. مطالعات روانشناسی گسترده ای روی بچههایی که در سنین پایین بودهاند، انجام شده است تا مشخص شود آنها در کدام حیطهها به عنوان زمینههای رشد استعداد دارند. بنابراین استعداد به سیستم عصبی و تواناییهای ژنتیکی برمیگردد و علاقه چیزی است که در ارتباط با تشویق، شادی و نشاطی که این حیطه در کودک ایجاد میکند، ساخته میشود.
گفته میشود تکالیف سنگین مدرسه باعث از بین رفتن استعدادها میشود، چون استرس تولید میکند و این استرس جلوی شکوفایی استعدادها را میگیرد. ارزیابی شما از این مساله چیست؟
کودکانی خوب یاد میگیرند که همراه با یادگیری شادمان باشند. اگر قرار است که موضوع خشک، بی روح و بی ارتباط با واقعیت و زندگی باشد، نحوه ارائه آن جذاب نباشد و کاربرد آن در دراز مدت جاذبه نداشته باشد، کودکان به صورت طبیعی این حیطهها را با علاقه دنبال نمیکنند. وقتی افزون بر اینکه برای آنها جذاب نیست، به اجبار باید وقت زیادی را در این زمینه صرف کنند و با اضطراب سعی کنند از عهده آن برآیند، ما با یک مجموعه ناموفق از آموزش روبهرو هستیم. در بسیاری از نقاط دنیا، آموزش میرود به سمتی که به بازی و تحرک تبدیل شود و در تجربه معنای آنچه یاد میگیرند در زندگی روزمره و ارتباط آن با محیط زیست، تاریخ و... مطلوبتر هستند.
در تکمیل فرمایشات شما بگویم که آموزش و پرورش فنلاند، درسهای کلاسیک مثل ریاضی، تاریخ، شیمی و... را کنار گذاشته و به جای آن درسهایی مثل مدیریت کافه تریا را در پیش گرفته است.
فنلاند دارای یکی از بهترین نظامهای آموزش و پرورش در دنیاست. آموزش و پرورش این کشور به این صورت است که در تمام سالهای ابتدایی یک معلم با دانشآموزان سروکار دارد و در نتیجه هم معلم میتواند استعدادهای کودکان را دنبال کند و هم دانشآموزان با خیالت راحت و با یک علاقه و تعلق دراز مدت با معلم خود حرکت میکنند.
دیدگاه تان را بنویسید