خبرگزاری مهر: جوان لاغراندام با موهای جوگندمی و لبخندی در کنج لبهایش. صحبتهایش با طعم مهربانی و آرامش، گاهی سکوت و تأمل و گاهی خندههای از سر رضایت همراه است. ساکن مشگین شهر دیار باستانی در دامنه کوه اسرارآمیز سبلان. سبلان برای آن هایی که صعود کردهاند یک خاطره رویایی است و برای آن هایی که در آرزوی صعود هستند، رویایی که میتواند خاطرهانگیز باشد.
عادل افشاری تا همین دیروز در رویای خاطرهانگیز خود لحظه لحظه پا گذاشتن در دامنه صخرهای سبلان را در ذهن مجسم میکرد. تصوری از رنگها، اشیا، آدمها و حتی سبلان ندارد حتی وقتی توصیفش را میپرسم میگوید سبلان شبیه کویر است. اما آرزوی صعود موجب میشود سد نابینایی را بشکند و برای یکبار هم که شده به دیگران ثابت کند اراده انسان میتواند در مقابل هر مانعی بایستد. چه بازیهایی که از سر حکمت ندارد عادل نابینای مادرزادی است. حتی یک درصد هم نمیبیند. میگوید: تمامی ارتفاعات مشگین شهر را صعود کردم اما آرزویم کوه سبلان بود. وقتی با دوستان خود صعود را آغاز میکند، عصای سفید را هم به کنار میگذارد. قدمها از استقامت و راهنمایی فرمان گرفته و روشندل داستان ما به قله سبلان و دریاچه زیبای آن میرسد. میگوید وقتی به بالای قله رسیدم غمگین شدم. شگفتی دریاچه و حکمت خدا باعث شد گریه کنم. سردی آب دریاچه آن هم درست زمانی که در دامنه کوه چشمههای آب گرم هست باعث شد به قدرت خدا ایمان بیاورم. خدایی که با اراده خود من را نابینا آفریده امروز به من قدرت صعود به چهار هزار و ۸۱۱ متر ارتفاع را داده بود. سردی آب دریاچه قله سبلان برای
کوهنوردان بسیاری محل نمایش قدرت خداوند است. چه از آن رو که با رسیدن به دامنه کوه میتوانند در بستر استخرهای آب گرم و جوشان کوه بیاسایند. آرزوی عادل برآورده میشود. پایش به قله میرسد. شش سال فعالیت ورزشی در نهایت به صعود به یکی از قلههای سخت و مرتفع کوهستان مشگین شهر منجر میشود. اما این همه ماجرا نیست.
خوب بود اگر کسی خشم خود را به دیگری نشان نمیداد عادل از سبلان اعتماد به خود را یاد میگیرد. سبلانی که گفته میشود پیامبران و انسانهای مقدسی بر بستر آموزنده آن قدم گزاردهاند. میگوید: نمیتوانم معنی ندارد. روزی سبلان آرزوی غیرممکن من بود اما توانستم، «معلولیت محدودیت نیست» را به عینه تجربه کنم. امروز آرزوی عادل این است که بتواند به الگوی رفتاری مناسبی برای همنوعانش تبدیل شود. افسوس میخورد از نابینایانی که کنج خانه نشستهاند و منتظرند کسی دست آن ها را بگیرد و زندگیشان را تغییر دهد. میگوید بهترین ویژگی اخلاقی این است که با دوستان و اطرافیان خوشرفتاری کنیم و ارتباط خوبی برقرار کنیم. سعی نکنیم خشم خود را به دیگری نشان دهیم. شاید اگر اینطور باشد زندگی همه ما سرشار از لطف و موفقیت خواهد شد. روابط عمومی آرزوی یک نابینای جوان روشندل داستان ما تا مقطع دیپلم تحصیل کرده و شغلی ندارد. همه نامهنگاریهایش به مسئولان بینتیجه مانده است. معتقد است نابینایان اردبیلی کمترین امکانات را از لحاظ شغل، بهسازی معابر و امکانات ورزشی و خدماتی دریافت میکنند. حتی سه درصد سهمیه استخدامی معلولان نیز در اردبیل اعمال
نمیشود. در نتیجه عادل سالها است به دنبال شغل است و نتیجه نمیگیرد. اما شغلی ساده را آرزومند است. اینکه بتواند پاسخگوی تلفنی ارباب رجوع یک اداره، موسسه یا شرکتی باشد. علاقهمندیاش به روابط عمومی موجب شده خود را در این شغل موفق ببیند. نه تنها عادل بلکه روشندلان بسیاری در اردبیل از کمبودها در رنج هستند. نابینایانی که قادر به استفاده از عابر بانک نیستند، قادر به مراجعه به یک اداره نیستند، قادر به ادامه تحصیل نیستند و یا شغلی ندارند.
چشمان روشندلانی که هر روز پیرامون ما با عصای سفیدشان با احتیاط و گاهی هراس از کنار ما عبور میکنند، هر چند بسته اما تلخی تنها ماندن و به حال خود رها شدن را میبیند و لمس میکند. عادل هر روز از خانه بدون عصای سفید به جاهای مختلف شهر میرود. امور روزانهاش را انجام میدهد. دلش قرص است که خدا هست و روزی به شغل، به زندگی و به آرزوهای بزرگتر از صعود به سبلان خواهد رسید. حالا باید دید چه کسی و چه کسانی مسیر تحقق آرزوهای عادل و عادلها را هموار میکنند.
دیدگاه تان را بنویسید