خبرگزاری ایسنا: این سکانسی کوتاه از زندگی «هاشم سیماب» و «نگار ناموریکتا» است که این روزها بیشتر از ترجمه کردن کتاب، صنایعدستی درست میکنند و تولیدات خود را به فروش میرسانند، برنامهی ستارهشناسی برای گردشگران میگذارند و همهی اینها فقط برای آن است که زندگی را متفاوت زندگی کرده باشند . هاشم و نگار زوج ایرانگردی هستند که با خودروی نارنجیرنگ خود که "نارنگی" نام دارد، به مناطق مختلف کشور سفر میکنند و این بار در طی سفر خود به بندرعباس رسیدند. هاشم سیماب در گفتوگو با ایسنا، در خصوص شروع سفرهایشان بیان کرد: ازآنجاییکه به سفر کردن بسیار علاقهمند بودیم ایده خرید ماشینی که هم جای خواب ما باشد و هم با آن سفر کنیم به ذهنمان خطور کرد و در شهریورماه سال 95 ماشین خود (نارنگی) را خریداری کردیم. این خودرو پس از خریداری نیاز به اندکی تعمیرات داشت وی ادامه داد: این خودرو پس از خریداری نیاز به اندکی تعمیرات داشت که این تعمیرات تا دیماه سال گذشته به طول انجامید و بیشتر از حد انتظار و بودجهای که برای آن در نظر گرفته بودیم را به خود اختصاص داد. این ایرانگرد افزود: ازآنجاییکه ستارهشناس نیز هستیم، ایده ما برای
سفرها این بود که تلسکوپ خود را کنار خیابان بگذاریم و به مردم آسمان را نشان دهیم، دمنوشهای و صنایعدستی خود را به فروش برسانیم و در روستاها گشتوگذار کنیم و روشهای اولیه ستارهشناسی را به کودکان آموزش دهیم.
از زندگی خود راضی هستیم وی با بیان اینکه از زندگی خود راضی هستیم، ابراز کرد: برنامه ما این بود که کرانه جنوبی کشور از آبادان تا چابهار را به رکاب زنی بپردازیم ولی به دلیل اینکه برنامههای گذشته ما کمی طول کشید نتوانستیم رکاب زنی را انجام دهیم و در حال حاضر در بندرعباس حضور یافتیم. سیماب اضافه کرد: در عید نوروز در قشم به کار فروش صنایعدستی و دمنوش پرداختیم و بعدازآن با دوچرخه تا چابهار به رکاب زنی پرداختیم و در یک برنامه یکماهه که مهمان بلوچهای مهماننواز کشور بودیم، بهسوی ماشین خود برگشتیم و در بندرعباس کار خود را در حال انجام دادن هستیم تا هزینههای سفرمان را تأمین کنیم. هیچ پیشزمینه زندگی در روستا را نداشتیم وی تصریح کرد: ما هیچ پیشزمینه زندگی در روستا را نداشتیم و نمیدانستیم که چه اتفاقهایی پیش روی ما است، خیلی ناگهانی از زندگی شهری و کارمندی به یکخانه ساختهشده از خشت و گِل رفتیم و نمیدانستیم که باید چه کنیم و چگونه کالاهای اساسی زندگی خود را تأمین کنیم. سیماب بیان کرد: ما زمانی تصمیم گرفتیم به کویر مصر بیاییم که باوجود قسطها و قرضها، زندگیمان روی خط نرمال افتاده بود و میتوانستیم
بگوییم که پرداخت قسطها دیگر اذیتمان نمیکند؛ اما یکباره تصمیم گرفتیم به کویر مصر سفر کنیم. آن زمان برنامه، ترجمهی سه کتاب بود و تا زمان تحویل دادن اولین کتاب، تقریباً هیچ پول یا درآمدی نداشتیم، اولین ترجمه بعد از دو سه ماه آماده شد و با پول آن، زنده ماندیم و زندگی را ادامه دادیم. بعد هم آقای آل داوود پیشنهاد کرد که برای گردشگران برنامهی رصد ستاره بگذارم. تصمیم گرفتن برای اینکه از ستارهشناسی پول درآورم، سخت بود؛ اما در نهایت، این کار را انجام دادم و این تجربهی خوبی بود و کمی پول درآوردیم. او داستانش را اینطور ادامه داد: ترجمهی کتاب دوم مردادماه تمام شد؛ اما ناگهان کاغذ گران شد و ناشر گفت که نمیتواند کتاب را چاپ و منتشر کند و ما دوباره باید برای زندگیمان فکری میکردیم. همسرم پیشنهاد کرد صنایعدستی بسازیم، آنوقت از 70 هزار تومان که همهی پولمان بود، 60 هزار تومان وسایل صنایعدستی خریدیم. در همان زمان، تعدادی از دوستانمان به دیدنمان آمدند و سفارش اولین کارها را دادند و «نگار» هم یک کیف چرمی ساخت، کیف اصلاً خوب و جالب نبود؛ اما دوستانمان همان را حدود 70 هزار تومان خریدند و این
انگیزهی زیادی برای ما ایجاد کرد و از همان موقع برایمان، رصد ستارهها و تولید صنایعدستی، جدیتر شد و ترجمهی کتاب کمتر. بعد هم سیدهاشم طباطبایی، صاحب اقامتگاه بومگردی فرحزاد، با ما همراه شد و فضایی از اقامتگاهش را در اختیارمان قرارداد تا آنجا را به کافهای بومی تبدیل کنیم. الگوهای بدی برای روستاییها بودهایم سیماب اضافه کرد: نمیخواهم محلیها فکر کنند ما میخواهیم چیزی از زندگی آنها بکنیم. شاید رابطهی ما با روستاییها خوب نبوده که آنها چنین نگاهی به غیربومیها دارند. شاید این فکر درست باشد که روستاییها به آموزش نیاز دارند، ولی ما هم به آموزش نیاز داریم . او ادامه داد: شاید ما الگوهای بدی برای روستاییها بودهایم، بیشتر روستاییها خلقوخوی خاص خود را دارند و لازم است وقتی به حریم آنها وارد میشویم، باورها و اعتقادهایشان را هم محترم بشماریم. ما از گردشگر انتظار نداریم وقتی به محیط روستایی وارد میشود حتماً چادر سر کند یا کتوشلوار بپوشد؛ ولی این انتظار را داریم که مسافر نیمههای شب در روستا نعره نزند یا اتوبوسهای گردشگران نیمهشب، بوقشان را به صدا درنیاورند. 11 سال پیش در فعالیتهای علمی خود
با همسرم آشنا شدم همچنین نگار ناموریکتا در گفتوگو با ایسنا، افزود: من و همسرم هر دو ستارهشناس هستیم و یازده سال پیش در فعالیتهای علمی خود با همسرم آشنا شدم و بعد از چند سال تصمیم به ازدواج گرفتیم و بعد از یک سال که از زندگی مشترکمان گذشت به دلیل اینکه یکدیگر را خیلی کم ملاقات میکردیم تصمیم گرفتیم به یک روستای کوچک در کویر مرکزی کشور مهاجرت کنیم. در کشور خودمان از کار علمی یا فرهنگی نمیتوان درآمد مناسبی داشت وی ادامه داد: در روستای مصر سکنی گزیدیم و در آنجا به ترجمه کتاب میپرداختیم اما ازآنجاکه در کشور خودمان از کار علمی یا فرهنگی نمیتوان درآمد مناسبی داشت مجبور شدیم کار خود را تغییر دهیم. نامور عنوان کرد: هردوی ما تور لیدر بودیم و در کویر به فعالیت میپرداختیم که بعدازآن مشغول به کار تولید و فروش صنایعدستی شدیم. ناموریکتا که اتاقی از خانهی کوچک روستاییشان را کارگاه صنایعدستی کرده و البته بیشتر زیورآلات و وسایل تزیینی درست میکند که شباهتی هم به صنایعدستی آن منطقه کویری ندارد، گفت: آن روزهای بیپولی که حتی کرایهی اتوبوس تا تهران را نداشتیم، دوری از خانه و خانواده و تجربهی سخت زندگی در کویر
و در کنار مردم روستایی که شاید زندگی شما برایشان نامتعارف باشد، اصلاً باعث نشد از این راه پشیمان شویم. به پیشنهاد همسرم اقدام به خریداری خودروی خود (نارنگی) کردیم وی خاطرنشان کرد: فکر میکردیم شاید 6 ماه در کویر زندگی کنیم اما زندگی ما 5 سال در آن شرایط گذشت و بعدازآن سبک زندگی احساس به تغییر در زندگی خود کردیم به همین دلیل و به پیشنهاد همسرم اقدام به خریداری خودروی خود (نارنگی) کردیم و زندگی جدید خود را آغاز کردیم.
دیدگاه تان را بنویسید