صبح نو: باز کردن تلگرام، در نخستین روز کاری، احتمالاً بسیاری از کسانی را که خبرهای سیاسی نمیخوانند و به دانستنیها و صفحههای زرد اکتفا می میکنند، با مجموعهای از اخبار عجیب و غریب درباره جهان و مردم آن مواجه میکند که بهرغم عجیب بودن، بهدلیل جستوجوگر نبودن اغلب کاربران شبکههای اجتماعی از سوی آنها پذیرفته میشود و کم کم نیز در روندی مشابه زمانهای پیشین، در گپوگفتهای مهمانیها، درون تاکسیها و.... به باوری قطعی در ذهن مردم تبدیل میشود. در این روند دیگر عجیب نیست که نقل قولهای خیالی را به کوروش و شعرهای تخیلی را به شاعران معاصر نسبت دهند. با این حال برخی دیگر از اطلاعات هستند که فقط بهدلیل آمدن آنها در کتابهای رسمی و از سوی خبرنگاران معتبر قابل باور میشوند. آقای محمد دلاوری، از خبرنگارانی است که خاطراتش از سفر 974 روزه به بلژیک احتمالاً حتی برای بسیاری از کسانی که رویای اروپایی را در سر میپرورانند، غیرقابل به باور میرسد. دلاوری که به عنوان خبرنگار صداوسیما به بلژیک سفر کرده است، در خاطرات خود به نکات مختلفی اشاره میکند که بخشهای شخصی یا غیرخبری آن بسیار قابل تأمل است. مسالهای که بیش
از هر چیز راه حل تغییر در زندگی را، نه رفاه، بلکه فرهنگ مردم و نیز جریمههای سنگین میداند.
8 میلیون جریمه برای یک آتش ناقابل!؟
در اطراف بروکسل مناطق سرسبز فراوان است و به زعم ما هر جا که آب و درختی باشد، همان جا میشود، منقل برپا کرد؛ اما براساس قانون بلژیک، اگر کسی جایی غیر از کبابپزان بساط منتقل برپا کند از 600 تا 2000 یورو جریمه میشود. طوریکه دل و قلوه خودش کباب شود! بعد از رویدادهای تلخ سوختن جنگلها، دولتها این قوانین سختگیرانه را تصویب کردهاند، تا جاییکه حتی در کبابپزان هم هر وقت فرد از راه برسد حق ندارد دودودم به راه اندازد، بلکه باید 15 روز پیش به شهرداری منطقه ایمیل بزند و درخواست کند. صبح همان روز، مشابه همین صحنه را در پارک ولیبی بروکسل تجربه کردیم. این پارک جایی شبیه پارک ارم تهران است ولی بزرگتر و مجهزتر. کنار هر دستگاه بازی هم یک خطکشی بزرگ گذاشتهاند که اگر قد فرزند شما در ناحیه قرمز باشد نمیتواند از آن دستگاه استفاده کند. برای سوار شدن به ماشین برقی، قد پسر من حدود دو سانت کوتاه بود. متصدی با لبخند گفت: «متأسفم اما ایشان نمیتوانند سوار شوند!» گفتم: فقط دو سانت! گفت متأسفم! گفتم: کنار خودم می نشیند. گفت: متأسفم. اشک از چشم پسرم جاری شد! گفت: متاسفم، گفتم: ببین بچه دارد گریه میکند! گفت: متاسفم! کیسه
پلاستیکی میخواهید؟! باید پولش را بدهید
اروپاییها نوع زیبایی از زنبیلها را با خودشان به فروشگاه میبرند. کیسه پلاستیکی در فروشگاهها موجود نیست و اگر باشد رایگان نیست، چون معتقدند این کیسههای پلاستیکی به زبالههای خطرناکی تبدیل میشوند که تا سالها در طبیعت باقی میمانند، یعنی یک کیسه پلاستیکی رهاشده در طبیعت تا دوران جوانی نوههایتان باقی میماند و یک بطری پلاستیکی تا 500 سال تجزیه نمیشود! جریمه 500 هزار تومانی برای نداشتن بلیت مترو!
در مترو فقط هنگام خروج، در برخی موارد بهصورت تصادفی بلیت افراد را چک میکنند و اگر مشخص شود که کسی یک و نیم یورو پول بلیت را نداده از او همان جا 120 یورو جریمه نقدی میگیرند و اگر نداشته باشد باید بعداً پرداخت کند. اگر پرداخت نکند، پلیس سراغش میرود و در نوبتهای مختلف سعی میکند به نحوی این پول را از او بگیرد و در مراحل آخر مأمور مجاز است با حکم وارد منزلش شود. وقتی با یک کارت تمام اطلاعات شخص رو میشود
روش طراحی شده در این کشورها موجب شده دسترسی به افراد به سادهترین شکل ممکن باشد. در کارت هوشمند ملی هر فرد تمامی اطلاعات او وجود دارد و هنگام مراجعه به هر سازمانی، کارتخوان مربوطه این اطلاعات را به سیستم آن سازمان مثلاً شهرداری، بیمه، بانک و... منتقل میکند و همین موجب میشود که همه بدانند در کجا زندگی میکنی، شغلت چیست، نشانی ایمیلت چیست، در کدام بانک حساب داری و گردش مالی تو چقدر است. پس درحالیکه آدمها احساس میکنند یک حریم خصوصی مستحکم دارند، دولت تا نهانیترین زوایای زندگیشان را کنترل میکند. مجازاتی بهنام تفکیک زباله!
در بلژیک زبالهها باید در خانه تفکیک شوند؛ کاغذ در کیسه زرد، پلاستیک در کیسه آبی و زبالههای تر در کیسههای سفید ریخته شوند و مطابق زمانبندی مشخص مقابل ساختمان قرار گیرند وگرنه مأمور بردن زباله، یک برچسب دایرهای سفید Stop روی کیسه میزند و زباله همانجا میماند. زبالههایی مثل تکههای چوب، قطعات کامپیوتری یا اشیایی از این دست که از معمول بزرگترند، باید به مکانهای از پیش مشخص شده برد و در کانتینرهای مخصوص انداخت. آنجا البته باید کارت اقامت را نشان داد که ساکن همان محلهاید و دارید اندازه سهم ماهانهتان زباله تولید میکنید. سپس هر تکه از این زبالهها را با دستان مبارک میبرید و در کانتینرهای مشخص شده میریزید. یک بار سینکی سرامیکی برده بودم، متصدی نگاهی انداخت و گفت: «برای انداختن این باید پنج یورو بدهید.»
دیدگاه تان را بنویسید