سرویس ورزشی فردا: از مسیری که به محله «ژنرال لاسهراس» در جنوب روساریو، جایی که لیونل مسی، سه دهه قبل در آنجا به دنیا آمد، منتهی میشود، بهخوبی میتوان علایق و سلایق فوتبالی ساکنان محل را متوجه شد. جدالی که بین «اینچاس» (تماشاگر)های نیوولز اولدبویز و روساریو سنترال وجود دارد، همهجای این محله ١، ٢ میلیوننفری دیده میشود. اینجا ساکنانش در طول مسیر رودخانه پارانا، در ٣٠٠ کیلومتری بوئنوسآیرس، سکونت دارند. روی نمای ساختمانها، سقفهای کوتاه و بلند و پستهای الکتریکی که در شهر گذاشته شده، همه و همه نشان از رقابت و دوئل سختی است که هواداران این دوباشگاه با یکدیگر دارند؛ سرخ و سیاه برای نیوولز اولدبویزیها و زرد و آبی برای تیم رقیب.
از مسیری که به محله «ژنرال لاسهراس» در جنوب روساریو، جایی که لیونل مسی، سه دهه قبل در آنجا به دنیا آمد، منتهی میشود، بهخوبی میتوان علایق و سلایق فوتبالی ساکنان محل را متوجه شد. جدالی که بین «اینچاس» (تماشاگر)های نیوولز اولدبویز و روساریو سنترال وجود دارد، همهجای این محله ١، ٢ میلیوننفری دیده میشود. اینجا ساکنانش در طول مسیر رودخانه پارانا، در ٣٠٠ کیلومتری بوئنوسآیرس، سکونت دارند. روی نمای ساختمانها، سقفهای کوتاه و بلند و پستهای الکتریکی که در شهر گذاشته شده، همه و همه نشان از رقابت و دوئل سختی است که هواداران این دوباشگاه با یکدیگر دارند؛ سرخ و سیاه برای نیوولز اولدبویزیها و زرد و آبی برای تیم رقیب.
منطقهای که تقریبا در مرکز این گردان نظامی قرار گرفته، منطقه ١٢١ است که بیشتر در اختیار «کانائیس» (لقب هواداران روساریو سنترال) است. البته این موضوع مانع از این نشده که خانواده مسی طرفدار و حامی نیوولز اولدبویز باشند. خورخه، پدر مسی، به گواه همسایههایی که در این محل حضور دارند، استعداد درخشانی در فوتبال نداشته است. چیزی که باعث شده ژن فوتبالیستشدن به سه فرزندش برسد، از سمت خانواده بیانسوکی است؛ یعنی ژنی که خانواده سلیا، مادر لیونل مسی داشتهاند. بهعنوان مثال امانوئل و ماکسیمیلیانو، پسرداییهای مسی هم فوتبالیستهای حرفهای هستند؛ اولی یعنی امانوئل این روزها در لیگ دستهاول پاراگوئه بازی میکند، ولی او سابقه بازی در مونیخ ١٨٦٠ آلمان و تیم جیرونا در دسته دوم اسپانیا را هم در کارنامه داشته است. ماکسیمیلیانو هم از ابتدای دوران حرفهایاش، بین دو کشور پاراگوئه و برزیل در حال رفتوآمد بوده و این روزها هم در باشگاه سئارا در دسته دوم برزیل بازی میکند.
لطف مادربزرگ
همهچیز را برای لئو و شروع زندگی فوتبالی، مادربزرگش در سال ١٩٩٢ رقم زد؛ همان سالی که هواداران نیوولز حسابی به خاطر اینکه مارسلو بیلسا تیمشان را به فینال کوپا لیبرتادورس رسانده و قهرمان آرژانتین کرده بود، مشعوف بودند. مسی سال ٢٠١٠ در گفتوگو با «لاناسیون» درباره آن روزها گفت: «اولینباری که به توپ ضربه زدم پنج سالم بود. پدرم برایم تعریف کرده که در خانه مادربزرگ سلیا، برادرها و پسرداییهایم یار کم داشتهاند و از من خواستهاند بروم و با آنها بازی کنم. علاقهای نداشتهام که بروم و با آنها بازی کنم، ولی به محض اینکه توپ به من رسیده، همگی با تعجب فقط به من نگاه کردهاند». اینجا درست جایی بوده که مادربزرگ مادری مسی، آغازگر دوران حرفهایاش میشود. در واقع همین مادربزرگ، مسی را به باشگاه گراندولی میبرد که دو برادر دیگر مسی، یعنی ماتیاس و رودریگو که بازیکنان خوبی بودهاند و در آن باشگاه حضور داشتهاند. داستان از همانجا شروع میشود و مسی راه افسانهشدن را در پیش میگیرد. یک روز که در باشگاه یار کم داشتهاند، مادربزرگ به مربی باشگاه میگوید که از نوهاش استفاده کنند تا ترکیب دو تیم کامل شود. لئوی کوچک با
چند دریبل، نهتنها مربی، بلکه والدین حاضر در باشگاه را هم شوکه میکند. به همین خاطر است که مسی از زمانی که بهعنوان یک بازیکن حرفهای کار میکند، همه گلهایش را با بالابردن دستش به سمت آسمان به مادربزرگش سلیا تقدیم میکند که سال ١٩٩٨ درگذشت.
دیگو وایخوس، یکی از دوستان دوران کودکی مسی میگوید: «برای لئو، مادربزرگش همهچیز بود. عادت نداشتیم هیچوقت از بلوکهای ساختمانی که در آن زندگی میکردیم دور شویم، ولی یک روز لئو از من خواست تا برای رفتن به قبرستانی که مادربزرگش در آنجا دفن شده بود، با او بروم. فاصله قبرستان تا محله ما چندین کیلومتر بود. سوار اتوبوس شدیم، ولی قبل از رسیدن به مقصد، از اتوبوس پیاده شدیم تا بقیه راه را با پای پیاده برویم. عجلهای نداشتیم. در مسیر سنگریزهها را این طرف و آن طرف پرت میکردیم و قوطیهای کنسرو را شوت میکردیم. ضمن اینکه زنگ درهای مختلف را هم میزدیم و فرار میکردیم.... لئو چند دقیقهای سر قبر مادربزرگش بود و آرام شد. بعد ما دوباره مسیری را که آمده بودیم برگشتیم». در روساریو شب فرارسیده بود و والدین این دو کودک حسابی نگران شده بودند. دیگو میگوید: «از زمانی که برای برگشت به خانه داشتیم نهایت استفاده را کردیم: پایمان را در قوطی کرده بودیم و داشتیم مثل آدم آهنی راه میرفتیم. وقتی به خانه رسیدیم، دیدیم همه نگران شدهاند، ولی آن روز یکی از بهترین خاطرات من است. فکر میکنم یکی از بهترین خاطرات لئو هم باشد». برادر مسی
به لطف همین دوستی، با خواهر دیگو ازدواج کرده و خانواده آنها بیش از پیش به هم نزدیک شدهاند.
تودار در کلاس درس، رئیس در حیاط مدرسه
مسی زیاد از خانه شان دور نمیشد؛ او یا مقابل ساختمان خانوادگیشان در محله ژنرال لاسهراس بازی میکرد یا اینکه به زمین بزرگ و خالی در شمال خیابان استادو ازرائیل میرفت که متعلق به ارتش بود. کلودیو بیانسوکی، دایی مسی، آن روزها را خوب به خاطر دارد: «در مسابقات بین محلهها، وقتی مسی، بزرگترها را دریبل میکرد، رویش خطا میکردند و به زمینش میزدند. او هم گریه میکرد...، ولی دوباره برمیگشت و به بازی ادامه میداد». ماتیاس، برادر مسی، داستان را به گونهای دیگر روایت میکند: «وقتی با همدیگر بازی میکردیم، قاعده این بود که هرکسی زودتر شش گل بزند، برنده است، ولی از آنجا که لئو باختن را دوست نداشت و از طرفی کوچک هم بود، جیغ میکشید. در نتیجه باید آنقدر بازی را ادامه میدادیم تا او برنده شود». مسی از همان زمان کودکی به شکست آلرژی داشت و این موضوع را همه اطرافیانش بهخوبی میدانستند. پدرش میگوید: «واقعا بازیکن بداخلاقی بود. وقتی او در خیابان با برادرهایش بازی میکرد، اگر میباخت گریه میکرد». دیگو وایخوس هم میگوید: «مطمئن هستم همان ویژگیاش کاری را کرد که مسی حالا یکی پس از دیگری رکوردها را بشکند».
روی نیمکتهای مدرسه، لیونل مسی پسری کامل، تودار و خجالتی بود؛ او ته کلاس مینشست و به زحمت سرش از پشت همکلاسیهایی که جلویش نشسته بودند پیدا میشد. همتیمیهایش برای این پسر ریزنقش که از حرفزدن متنفر بود لقب «پیکی» را در نظر گرفته بودند. سینتیا اریانو، بهترین دوست مسی که هرگز یک قدم هم از او جدا نمیشد، سؤالاتی را که معلم از لئو میپرسید به او میرساند. بااینحال زمانی که زنگ تفریح به صدا درمیآمد دیگر داستان فرق میکرد؛ این پسر ریزنقش کاملا متحول میشد. در حیاط مدرسه او فقط توپ فوتبال را دوست داشت و نگاههایی که جذبش میشدند. کاپیتان حیاط مدرسه همیشه مسی بود. دیانا فرتو، یکی از معلمان مدرسه ٦٦ روساریو، درباره حضور لئو در مدرسه میگوید: «در حیاط مدرسه او فرمانده بود. بقیه بچهها همیشه میخواستند در تیم مسی باشند، چون میدانستند به لطف این پاهای کوچولو و دریبلهایش، لئو به آنها کمک میکند تا برنده شوند. او شازدهکوچولو بود و همتیمیهایش واقعا دوستش داشتند. مسی با توپ قدرتی مثالزدنی داشت».
ماکینیتا و عشق به بارسا
لیونل مسی زمانی که ششسالونیمه بود گراندولی را ترک کرد تا به تیم نونهالان نیوولز اولدبویز برود. او آنجا با اولین مربیاش، کارلوس ماکرونی، یک شرط بست: هربار گل میزند یک الفاخور (بیسکوییت شکلاتی کرمدار) از مربیاش جایزه بگیرد. اگر او با سر گل میزد، جایزهاش دوبرابر میشد. ماکرونی بعدها در گفتوگو با مجله «انفیبیا» گفت: «مسی به خاطر این شرط بعضیوقتها دروازهبان را هم دریبل میکرد، ولی توپ را بلند میکرد تا آن را با سر وارد دروازه کند». یک روز مسی شش گل میزند و تصمیم میگیرد جوایزش را با همتیمیهایش تقسیم کند. از آنجا که ٧ به ٧ بازی میکردند، هیچچیزی برای خودش باقی نمیماند. در نیوولز مسی کوچک، از همان بدو ورود استعدادش را نشان داده بود. «ماکینیتا دل ٨٧» (ماشین کوچک ٨٧، اشاره به سال تولد مسی) همه رقبا را یکی پس از دیگری ویران میکرد. دیگو رویرا، شماره ٩ آن تیم ویرانگر هم روزهای حضور مسی در این تیم را اینطور توصیف میکند: «بازیها را با اختلافگلهای وحشتناکی میبردیم تا جایی که دیگر کلا فراموش میکردیم بازی چندچند است. من خودم دقیقا جلوی دروازه میایستادم و منتظر این میماندم که لئو پاس آخر را
بدهد. کلی گل به همین شکل زدم». آگوستین روئانی، یکی دیگر از دوستان مسی، خاطره جالبتری از آن دوران دارد. او میگوید: «در تورنمنتی بازی میکردم که به بازیکنان تیم قهرمان دوچرخه میدادند. برای ما جایزه فوقالعادهای بود، ولی مشکل اینجا بود که در بازی سرنوشتساز باید بدون مسی کار را شروع میکردیم، چون او در حمام خانهشان زندانی شده بود! لئو یکی از کاشیهای خانه را شکسته و تنبیه شده بود. ما یک نیمه بدون او بازی کردیم و ٢ بر صفر باختیم. بین دو نیمه بود که مسی رسید و دستآخر توانستیم به لطف او بازی را ٣ بر ٢ ببریم».
الخاندرا گئونا، مادر آگوستین، هم خاطره احساسیای از رفتار بینظیر لیونل مسی نسبت به پسرش به یاد دارد: «تیمشان قرار بود به یک تورنمنت در پرو برود. آگوستین نتوانست همراهیشان کند، ولی مسی در بازگشت از پرو، آمد و بازوبند کاپیتانیاش را به آگوستین داد. باورتان میشود؟ این رفتار پسری بود که به زحمت ١٠ سالش میشد». وقتی دارودسته ماکینیتا در زمین فوتبال بازی نمیکردند، عصرهایشان را مشغول بازی نینتیندو میشدند. «تمام بعدازظهرها را با لوکاس اسکالیا، خراردو گریگینی و بقیه بچهها در خانهمان نینتیندو بازی میکردیم». این را روویرا میگوید و ادامه میدهد: «پدرم پزشک بود و سفرهای زیادی به اروپا میکرد تا در کنگرهها شرکت کند. آنجا که میرفت برایم پیراهنهای فوتبالی میآورد. وقتی بچهها پشت کنسول مینشستند، آن پیراهنها را میپوشیدیم. بقیه دوست داشتند پیراهنهای مختلفی را تن کنند، ولی لئو همیشه پیراهن بارسا، همان را که اسم ریوالدو رویش حک شده بود به تن میکرد. از آنجا که قد من تقریبا دوبرابر او بود، خب پیراهن مشخصا برایش خیلی گشاد و بزرگ بود. پایان روز هم که همان سیرک همیشگی را با او داشتم، چون حاضر نمیشد پیراهن را
به من برگرداند». آگوستین هم میگوید: «مسی پیش ما اصلا خجالتی نبود. او میتوانست با یک لبخند دلنشین به تو نگاه کند و توپ را به صورتت بکوباند و بعد پا به فرار بگذارد».
آن کیف کوچک قرمزرنگ
هیچچیز نمیتوانست مانع لئو شود؛ حتی اختلالات هورمون رشدیای که مسی در ٩ سالگی گرفتارش شد؛ زمانی که فقط یک متر و ٢٧ سانتیمتر بود. دیگو روویرا، دوست کودکی مسی، آن روزها را خیلی خوب به یاد دارد: «او هرجا میرفت آن کیف قرمزرنگ کوچکی را که سرنگ و دوزهای هورمون در آن بود با خود میبرد. فکر میکنم ١١ یا ١٢ سالش بود که میرفت جایی پنهان میشد و خودش سرنگها را به خودش تزریق میکرد». همان روزها دیگو شوارزتاین، پزشکی که این بیماری مسی را تشخیص داده بود، به لئو گفت: «نگران نباش، تو یک روز از مارادونا بلندتر میشوی». مشکلی که مسی داشت بیماریای بود که از بین هر ٢٠ هزار کودک یکی به آن مبتلا میشد. بااینحال درمان مسی خیلی گران بود و خورخه مسی، پدر لئو، هم نمیتوانست از عهده تأمین این مخارج بربیاید. در آن زمان نه نیوولز اولدبویز و نه ریورپلاته هیچکدام هم حاضر نشدند مخارج درمان لئو را قبول کنند. بهاینترتیب مسی راهی اسپانیا شد تا در بارسلونا تست دهد. بعد از آن دیگر زمان خداحافظی فرارسیده بود. دیگو وایخوس که همین یکی، دو هفته پیش به مراسم ازدواج مسی در روساریو دعوت شده بود، درباره خداحافظی مسی از روساریو در
آن زمان میگوید: «قبل از سفرش به اسپانیا، جشن کوچکی به افتخار او در خیابان تدارک دیدیم، با شکلات، بیسکوییت و نوشیدنیهای گازدار. چیزی شبیه به یک جشن تولد. حالا هربار که به اینجا برمیگردد، او را میبینیم، تغییری نکرده و مثل همیشه رفتار نرمالی دارد. هرموقع که شرایط مهیا باشد، سری هم به خانه ما میزند». آگوستین روئانی هم میگوید: «ما برادران خوبی هستیم. وقتی به همدیگر میرسیم درست مثل این است که همین دیروز بوده و همه خاطراتمان تازه است». حالا ساکنان محله ژنرال لاس هراس تعریف میکنند که سالی یکی، دوبار برق خودرویی را که روی شیشه خانهشان میافتد و مقابل ساختمانی میایستد و دوباره به حرکتش ادامه میدهد میبینند. برای آنها جای هیچ تردیدی باقی نمیماند که راننده آن خودرو کسی بهغیر از برنده پنج توپ طلای دنیای فوتبال نیست.
خورخه، پدر مسی، به گواه همسایههایی که در این محل حضور دارند، استعداد درخشانی در فوتبال نداشته است. چیزی که باعث شده ژن فوتبالیستشدن به سه فرزندش برسد، از سمت خانواده بیانسوکی است؛ یعنی ژنی که خانواده سلیا، مادر لیونل مسی داشتهاند. بهعنوان مثال امانوئل و اکسیمیلیانو، پسرداییهای مسی هم فوتبالیستهای حرفهای هستند؛ اولی یعنی امانوئل این روزها در لیگ دستهاول پاراگوئه بازی میکند، ولی او سابقه بازی در مونیخ ١٨٦٠ آلمان و تیم جیرونا در دسته دوم اسپانیا را هم در کارنامه داشته است. ماکسیمیلیانو هم از ابتدای دوران حرفهایاش، بین دو کشور پاراگوئه و برزیل در حال رفتوآمد بوده و این روزها هم در باشگاه سئارا در دسته دوم برزیل بازی میکند.
لطف مادربزرگ
همهچیز را برای لئو و شروع زندگی فوتبالی، مادربزرگش در سال ١٩٩٢ رقم زد؛ همان سالی که هواداران نیوولز حسابی به خاطر اینکه مارسلو بیلسا تیمشان را به فینال کوپا لیبرتادورس رسانده و قهرمان آرژانتین کرده بود، مشعوف بودند. مسی سال ٢٠١٠ در گفتوگو با «لاناسیون» درباره آن روزها گفت: «اولینباری که به توپ ضربه زدم پنج سالم بود. پدرم برایم تعریف کرده که در خانه مادربزرگ سلیا، برادرها و پسرداییهایم یار کم داشتهاند و از من خواستهاند بروم و با آنها بازی کنم. علاقهای نداشتهام که بروم و با آنها بازی کنم، ولی به محض اینکه توپ به من رسیده، همگی با تعجب فقط به من نگاه کردهاند». اینجا درست جایی بوده که مادربزرگ مادری مسی، آغازگر دوران حرفهایاش میشود. در واقع همین مادربزرگ، مسی را به باشگاه گراندولی میبرد که دو برادر دیگر مسی، یعنی ماتیاس و رودریگو که بازیکنان خوبی بودهاند و در آن باشگاه حضور داشتهاند. داستان از همانجا شروع میشود و مسی راه افسانهشدن را در پیش میگیرد. یک روز که در باشگاه یار کم داشتهاند، مادربزرگ به مربی باشگاه میگوید که از نوهاش استفاده کنند تا ترکیب دو تیم کامل شود. لئوی کوچک با چند
دریبل، نهتنها مربی، بلکه والدین حاضر در باشگاه را هم شوکه میکند. به همین خاطر است که مسی از زمانی که بهعنوان یک بازیکن حرفهای کار میکند، همه گلهایش را با بالابردن دستش به سمت آسمان به مادربزرگش سلیا تقدیم میکند که سال ١٩٩٨ درگذشت.
دیگو وایخوس، یکی از دوستان دوران کودکی مسی میگوید: «برای لئو، مادربزرگش همهچیز بود. عادت نداشتیم هیچوقت از بلوکهای ساختمانی که در آن زندگی میکردیم دور شویم، ولی یک روز لئو از من خواست تا برای رفتن به قبرستانی که مادربزرگش در آنجا دفن شده بود، با او بروم. فاصله قبرستان تا محله ما چندین کیلومتر بود. سوار اتوبوس شدیم، ولی قبل از رسیدن به مقصد، از اتوبوس پیاده شدیم تا بقیه راه را با پای پیاده برویم. عجلهای نداشتیم. در مسیر سنگریزهها را این طرف و آن طرف پرت میکردیم و قوطیهای کنسرو را شوت میکردیم. ضمن اینکه زنگ درهای مختلف را هم میزدیم و فرار میکردیم.... لئو چند دقیقهای سر قبر مادربزرگش بود و آرام شد. بعد ما دوباره مسیری را که آمده بودیم برگشتیم». در روساریو شب فرارسیده بود و والدین این دو کودک حسابی نگران شده بودند. دیگو میگوید: «از زمانی که برای برگشت به خانه داشتیم نهایت استفاده را کردیم: پایمان را در قوطی کرده بودیم و داشتیم مثل آدم آهنی راه میرفتیم. وقتی به خانه رسیدیم، دیدیم همه نگران شدهاند، ولی آن روز یکی از بهترین خاطرات من است. فکر میکنم یکی از بهترین خاطرات لئو هم باشد». برادر مسی
به لطف همین دوستی، با خواهر دیگو ازدواج کرده و خانواده آنها بیش از پیش به هم نزدیک شدهاند.
تودار در کلاس درس، رئیس در حیاط مدرسه
مسی زیاد از خانه شان دور نمیشد؛ او یا مقابل ساختمان خانوادگیشان در محله ژنرال لاسهراس بازی میکرد یا اینکه به زمین بزرگ و خالی در شمال خیابان استادو ازرائیل میرفت که متعلق به ارتش بود. کلودیو بیانسوکی، دایی مسی، آن روزها را خوب به خاطر دارد: «در مسابقات بین محلهها، وقتی مسی، بزرگترها را دریبل میکرد، رویش خطا میکردند و به زمینش میزدند. او هم گریه میکرد...، ولی دوباره برمیگشت و به بازی ادامه میداد». ماتیاس، برادر مسی، داستان را به گونهای دیگر روایت میکند: «وقتی با همدیگر بازی میکردیم، قاعده این بود که هرکسی زودتر شش گل بزند، برنده است، ولی از آنجا که لئو باختن را دوست نداشت و از طرفی کوچک هم بود، جیغ میکشید. در نتیجه باید آنقدر بازی را ادامه میدادیم تا او برنده شود». مسی از همان زمان کودکی به شکست آلرژی داشت و این موضوع را همه اطرافیانش بهخوبی میدانستند. پدرش میگوید: «واقعا بازیکن بداخلاقی بود. وقتی او در خیابان با برادرهایش بازی میکرد، اگر میباخت گریه میکرد». دیگو وایخوس هم میگوید: «مطمئن هستم همان ویژگیاش کاری را کرد که مسی حالا یکی پس از دیگری رکوردها را بشکند».
روی نیمکتهای مدرسه، لیونل مسی پسری کامل، تودار و خجالتی بود؛ او ته کلاس مینشست و به زحمت سرش از پشت همکلاسیهایی که جلویش نشسته بودند پیدا میشد. همتیمیهایش برای این پسر ریزنقش که از حرفزدن متنفر بود لقب «پیکی» را در نظر گرفته بودند. سینتیا اریانو، بهترین دوست مسی که هرگز یک قدم هم از او جدا نمیشد، سؤالاتی را که معلم از لئو میپرسید به او میرساند. بااینحال زمانی که زنگ تفریح به صدا درمیآمد دیگر داستان فرق میکرد؛ این پسر ریزنقش کاملا متحول میشد. در حیاط مدرسه او فقط توپ فوتبال را دوست داشت و نگاههایی که جذبش میشدند. کاپیتان حیاط مدرسه همیشه مسی بود. دیانا فرتو، یکی از معلمان مدرسه ٦٦ روساریو، درباره حضور لئو در مدرسه میگوید: «در حیاط مدرسه او فرمانده بود. بقیه بچهها همیشه میخواستند در تیم مسی باشند، چون میدانستند به لطف این پاهای کوچولو و دریبلهایش، لئو به آنها کمک میکند تا برنده شوند. او شازدهکوچولو بود و همتیمیهایش واقعا دوستش داشتند. مسی با توپ قدرتی مثالزدنی داشت».
ماکینیتا و عشق به بارسا
لیونل مسی زمانی که ششسالونیمه بود گراندولی را ترک کرد تا به تیم نونهالان نیوولز اولدبویز برود. او آنجا با اولین مربیاش، کارلوس ماکرونی، یک شرط بست: هربار گل میزند یک الفاخور (بیسکوییت شکلاتی کرمدار) از مربیاش جایزه بگیرد. اگر او با سر گل میزد، جایزهاش دوبرابر میشد. ماکرونی بعدها در گفتوگو با مجله «انفیبیا» گفت: «مسی به خاطر این شرط بعضیوقتها دروازهبان را هم دریبل میکرد، ولی توپ را بلند میکرد تا آن را با سر وارد دروازه کند». یک روز مسی شش گل میزند و تصمیم میگیرد جوایزش را با همتیمیهایش تقسیم کند. از آنجا که ٧ به ٧ بازی میکردند، هیچچیزی برای خودش باقی نمیماند. در نیوولز مسی کوچک، از همان بدو ورود استعدادش را نشان داده بود. «ماکینیتا دل ٨٧» (ماشین کوچک ٨٧، اشاره به سال تولد مسی) همه رقبا را یکی پس از دیگری ویران میکرد. دیگو رویرا، شماره ٩ آن تیم ویرانگر هم روزهای حضور مسی در این تیم را اینطور توصیف میکند: «بازیها را با اختلافگلهای وحشتناکی میبردیم تا جایی که دیگر کلا فراموش میکردیم بازی چندچند است. من خودم دقیقا جلوی دروازه میایستادم و منتظر این میماندم که لئو پاس آخر را
بدهد. کلی گل به همین شکل زدم». آگوستین روئانی، یکی دیگر از دوستان مسی، خاطره جالبتری از آن دوران دارد. او میگوید: «در تورنمنتی بازی میکردم که به بازیکنان تیم قهرمان دوچرخه میدادند. برای ما جایزه فوقالعادهای بود، ولی مشکل اینجا بود که در بازی سرنوشتساز باید بدون مسی کار را شروع میکردیم، چون او در حمام خانهشان زندانی شده بود! لئو یکی از کاشیهای خانه را شکسته و تنبیه شده بود. ما یک نیمه بدون او بازی کردیم و ٢ بر صفر باختیم. بین دو نیمه بود که مسی رسید و دستآخر توانستیم به لطف او بازی را ٣ بر ٢ ببریم».
الخاندرا گئونا، مادر آگوستین، هم خاطره احساسیای از رفتار بینظیر لیونل مسی نسبت به پسرش به یاد دارد: «تیمشان قرار بود به یک تورنمنت در پرو برود. آگوستین نتوانست همراهیشان کند، ولی مسی در بازگشت از پرو، آمد و بازوبند کاپیتانیاش را به آگوستین داد. باورتان میشود؟ این رفتار پسری بود که به زحمت ١٠ سالش میشد». وقتی دارودسته ماکینیتا در زمین فوتبال بازی نمیکردند، عصرهایشان را مشغول بازی نینتیندو میشدند. «تمام بعدازظهرها را با لوکاس اسکالیا، خراردو گریگینی و بقیه بچهها در خانهمان نینتیندو بازی میکردیم». این را روویرا میگوید و ادامه میدهد: «پدرم پزشک بود و سفرهای زیادی به اروپا میکرد تا در کنگرهها شرکت کند. آنجا که میرفت برایم پیراهنهای فوتبالی میآورد. وقتی بچهها پشت کنسول مینشستند، آن پیراهنها را میپوشیدیم. بقیه دوست داشتند پیراهنهای مختلفی را تن کنند، ولی لئو همیشه پیراهن بارسا، همان را که اسم ریوالدو رویش حک شده بود به تن میکرد. از آنجا که قد من تقریبا دوبرابر او بود، خب پیراهن مشخصا برایش خیلی گشاد و بزرگ بود. پایان روز هم که همان سیرک همیشگی را با او داشتم، چون حاضر نمیشد پیراهن را
به من برگرداند». آگوستین هم میگوید: «مسی پیش ما اصلا خجالتی نبود. او میتوانست با یک لبخند دلنشین به تو نگاه کند و توپ را به صورتت بکوباند و بعد پا به فرار بگذارد».
آن کیف کوچک قرمزرنگ
هیچچیز نمیتوانست مانع لئو شود؛ حتی اختلالات هورمون رشدیای که مسی در ٩ سالگی گرفتارش شد؛ زمانی که فقط یک متر و ٢٧ سانتیمتر بود. دیگو روویرا، دوست کودکی مسی، آن روزها را خیلی خوب به یاد دارد: «او هرجا میرفت آن کیف قرمزرنگ کوچکی را که سرنگ و دوزهای هورمون در آن بود با خود میبرد. فکر میکنم ١١ یا ١٢ سالش بود که میرفت جایی پنهان میشد و خودش سرنگها را به خودش تزریق میکرد». همان روزها دیگو شوارزتاین، پزشکی که این بیماری مسی را تشخیص داده بود، به لئو گفت: «نگران نباش، تو یک روز از مارادونا بلندتر میشوی». مشکلی که مسی داشت بیماریای بود که از بین هر ٢٠ هزار کودک یکی به آن مبتلا میشد. بااینحال درمان مسی خیلی گران بود و خورخه مسی، پدر لئو، هم نمیتوانست از عهده تأمین این مخارج بربیاید. در آن زمان نه نیوولز اولدبویز و نه ریورپلاته هیچکدام هم حاضر نشدند مخارج درمان لئو را قبول کنند. بهاینترتیب مسی راهی اسپانیا شد تا در بارسلونا تست دهد. بعد از آن دیگر زمان خداحافظی فرارسیده بود. دیگو وایخوس که همین یکی، دو هفته پیش به مراسم ازدواج مسی در روساریو دعوت شده بود، درباره خداحافظی مسی از روساریو در آن
زمان میگوید: «قبل از سفرش به اسپانیا، جشن کوچکی به افتخار او در خیابان تدارک دیدیم، با شکلات، بیسکوییت و نوشیدنیهای گازدار. چیزی شبیه به یک جشن تولد. حالا هربار که به اینجا برمیگردد، او را میبینیم، تغییری نکرده و مثل همیشه رفتار نرمالی دارد. هرموقع که شرایط مهیا باشد، سری هم به خانه ما میزند». آگوستین روئانی هم میگوید: «ما برادران خوبی هستیم. وقتی به همدیگر میرسیم درست مثل این است که همین دیروز بوده و همه خاطراتمان تازه است». حالا ساکنان محله ژنرال لاس هراس تعریف میکنند که سالی یکی، دوبار برق خودرویی را که روی شیشه خانهشان میافتد و مقابل ساختمانی میایستد و دوباره به حرکتش ادامه میدهد میبینند. برای آنها جای هیچ تردیدی باقی نمیماند که راننده آن خودرو کسی بهغیر از برنده پنج توپ طلای دنیای فوتبال نیست.
شرق
دیدگاه تان را بنویسید