روزنامه شهروند : ماجرا به ساعت ٩ شب ششم بهمن امسال برمیگردد. آن روز وقوع یک درگیری مرگبار در خیابان ناطقی، خیابان زرینخامه، به کلانتری ١٠٩ بهارستان اعلام شد. بلافاصله ماموران به محل حادثه رفتند و بررسیهای خود را آغاز کردند. با حضور ماموران کلانتری در محل و بررسیهای نخست مشخص شد مردی به نام «علی» ٣٥ ساله در یک درگیری از سوی پسری جوان مورد اصابت ضربه چاقو قرار گرفته و جان خود را از دست داده است. بنابراین به دستور ایلخانی بازپرس شعبه هشتم دادسرای ناحیه ٢٧ تهران، پرونده در اختیار ماموران اداره دهم ویژه قتل پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. در همان تحقیقات نخست از شاهدان صحنه جنایت مشخص شد که قتل توسط کارگر یک مغازه مرغفروشی در خیابان ایران به وقوع پیوسته که او نیز متواری شده است. در حالی که تجسسها برای دستگیری این مرد ادامه داشت، ساعت ١٦ روز هشتم بهمنماه، متهم پرونده با مراجعه به کلانتری باقرآباد قرچک خود را به پلیس تسلیم کرد. متهم در همان تحقیقات نخست به داشتن اختلاف با مقتول و ارتکاب جنایت اعتراف اما در ادامه تحقیقات، اظهارات متفاوتی را درباره انگیزه واقعی جنایت اعلام کرد. این پسر جوان صبح دیروز با
انتقال به شعبه هشتم دادسرای جنایی تهران باز هم اظهارات متفاوتی را درباره انگیزهاش از جنایت پیش روی بازپرس ایلخانی قرار داد. در این جلسه، پدر مقتول در اظهارات خود گفت: پسرم قهرمان کشتی بود و چندین مدال طلا هم داشت. او همیشه باعث افتخار ما بود. شغلش هم پخش آلایش مرغ بود که روز حادثه به ما خبر دادند او کشته شده است. هنوز هم باور نمیکنم که پسرم کشته شده باشد. قاتل پسر من حتی در مورد انگیزهاش هم حرفی نمیزند و من حداقل دوست دارم بدانم که پسرم به چه گناهی چنین بیرحمانه به قتل رسید اما او سکوت میکند و با این سکوتش ما را بیشتر عذاب میدهد. با وجود این اظهارات، باز هم پسر جوان در مقابل سوالات قاضی و پدر مقتول سکوت کرد و انگیزه خاصی را مطرح نکرد. این پسر در پایان از روز جنایت گفت. * چند سال داری؟ ٢٢ سال. * شغلت چه بود؟ من کارگر مرغفروشی بودم. * مقتول را میشناختی؟ ما از بستگان دور هم بودیم که خانوادههایمان در دو روستای متفاوت زندگی میکنند. برای همین خیلی همدیگر را ندیده بودیم. * با او دشمنی خاصی داشتی؟ نه، اصلا. باز هم میگویم من مقتول را خیلی خوب نمیشناختم و ارتباط خاصی با او نداشتم. * پس چرا او را
کشتی؟ خودم هم نمیدانم دلیل درگیری مقتول با من چه بود. او یک روز وقتی در بازار بودیم و سرکارم بودم، به من حمله کرد و با من درگیر شد. دلیلش را هم نمیدانستم. برای همین من هم برای دفاع از خودم او را کشتم. * مگر میشود که یک نفر بیدلیل به جان کسی بیفتد و با او درگیر شود؟ خودم هم دلیلش را نمیدانم وگرنه حتما آن را میگفتم. دلیلی ندارد که بخواهم دروغ بگویم. * بعد از قتل چه کار کردی؟ بعد از آن وقتی دیدم که مقتول کشته شده است، از ترسم فرار کردم و دو روزی را درحرم شاهعبدالعظیم ماندم و همانجا میخوابیدم تا اینکه در نهایت تصمیم گرفتم خودم را تسلیم پلیس کنم.
دیدگاه تان را بنویسید