ناگفتههای خداداد از شب بازی با استرالیا
به بهانه ۸ آذر مصاحبه ای از خداداد را منتشر می کنیم که در آن ناگفته هایی از زندگی اش را بیان کرده و گوشه های جالب از شب بازی با استرالیا و اتفاقات درون اردو را گفته است. خواندن این مصاحبه را از دست ندهید.
قدس: یک دعوای لفظی با دایی پیش اومد که یک هستهی زیتون سمتم پرت کرد. من هم بشقاب دستم بود که بچهها از دستم گرفتند. من اون روز میخواستم بهش بگم که تمام اینایی که اینجا نشستهاند برای خودشون کسی هستند اما تو فکر نکن کسی هستی که دور برداری. خیلی ها می گویند اگر ۱۰ بار دیگر هم به جام جهانی برویم باز شکست استرالیا و صعود به جام جهانی ۹۸ یک چیز دیگر است. خیلی ها هنوز هم دنبال تماشای دوباره گل خداداد به استرالیا هستند. همون گلی که ملبورن را منفجر کرد و ایران را غرق سرور. چه کسی آن شب پاییز را که ملت تا صبح نخوابیدند و شادی کردند از یاد برده است. خداداد شاید به اندازه دایی و باقری برای تیم ملی گلزنی نکرده باشد اما به قول خودش گل به استرالیا برایش به اندازه آقای گلی جهان ارزش دارد. به بهانه ۸ آذر مصاحبه ای از خداداد را منتشر می کنیم که در آن ناگفته هایی از زندگی اش را بیان کرده و گوشه های جالب از شب بازی با استرالیا و اتفاقات درون اردو را گفته است. خواندن این مصاحبه را از دست ندهید. * می دانیم که فوتبال خداداد فقط یک گل به استرالیا نیست.هست؟ - نه. اما همه همان یک گل را یادشان مانده است. تعداد بازیهای ملی من ۴۷ تاست. من از سال ۶۹ تا ۸۴ به تیم ملی دعوت شدم که میشه نزدیک به ۱۵ سال بازیگری که به طور متوسط میشه گفت که سالی ۲یا ۳ بازی میشه. ۱۱ گل هم در کل این دوران زدم. من بازیکن سال آسیا شدهام، یک دوره در خود تورنمنت بازیکن جام ملتهای آسیا شدم که هیچ کس دیگری نشده، در لیگهای مختلف بازی کردهام، بازیکن ماه انتخاب شدم، در جام جهانی بازی کردم و جزو بازیکنان منتخب لیگ آمریکا شناخته شدم اما همه آقایونی که به نفعشون نیست که خداداد عزیزی صحبت کنه میگن که من تنها یک گل به استرالیا زدم. فکر میکنم سابقه ورزشی من فقط یک گل به استرالیا نیست. * حاضر نیستی که گل به استرالیا را نمی زدی اما در عوض مثل دایی آقای گل جهان می شدی؟ - من اون گل رو با یک دنیا عوض نمیکنم. چون همین الان هم که از این در بیرون میرم از هر ۱۰ نفر ۸ تاشون از این گل خاطره دارند. یکی تلویزیونش رو شکونده، یکی ۴ ساعت توی ترافیک گیر کرده. پیرمرد و پیرزن و جوون خاطره دارند. مگه دیوانه ام که این رو با چیزی عوض کنم؟ * علی دایی رو دوست داری؟ - من با علی ارتباط بدی ندارم اما نمیتونم بگم دوستش دارم چون من فقط دوستای خیلی نزدیکم رو دوست دارم و خانمم رو. جایگاه من و علی فرق میکنه هر آدمی به راه خودش میره. امکان داره اون توی یک چیز موفق باشه و من در یک چیز دیگه. من هیچ چیزی رو در این فوتبال به اندازه رفقای خوبی که پیدا کردم و هیچ کدومشون هم فوتبالی نیستند دوست ندارم. من در این سن و سال نه حساب بانکی دارم و نه دسته چک و نه چیزی، خودم رو راحت کردم و به دنبال این نیستم که چند تا برج دارم. الان که خرید زمین و ملک راحت تر شده. بالاخره باید یک دسته چکی داشته باشم که زمین بخرم. شما الان از تمام بانکهای ایران استعلام بگیر ببین خداداد عزیزی که از ۳۰ سال پیش که به علت بی پولی با کفش لنگه به لنگه فوتبال بازی میکرد الان چقدر پول دارد. از سال ۶۹ که مادر من به خاطر بی پولی فوت کرد تا الان که خیلیها فکر میکنند دارم، الان هم ندارم. اتفاقا اگر الان تمام زندگی من رو جمع کنی شاید به ۳ میلیارد نرسه چون چیزی که برام مهم نبوده این پوله بوده اگر خداداد عزیزی اعتبارش به اینکه ۲ میلیون پول تو جیبش باشه من این اعتبار رو نمیخوام من شاید الان توی جیبم ۵ هزار تومنه. آدم ها با هم متفاوتن و هر کسی یک جور فکر میکنه من رفتم یک فروشگاهی خرید کنم یکی گفت آقای خداداد چرا این مارک رو میخری؟ فلانی یک تلفن داره یک میلیون میارزه. گفتم ببین من همینم از بچگی همین بودم و تا ابد هم همینم. باید تمیز بپوشم اما مهم نیست که گرون بپوشم. * تو با علی دایی هیچ وقت مشکل شخصی که پیدا نکردی؟ - ۲ بار ما در دوران بازیگری با هم حرفمون شد اما فقط در حد حرف. یک بار بازی با آمریکا و یک بار بازی با استرالیا در ملبورن. * سر چی بحث کردید؟ مشکلات فنی بود؟ - یک بار سر یک نوار کاست بود که ۳ روز یک نوار کاست ترکی توی ماشین بود در آمریکا که من شکوندم و انداختم بیرون علی گفت چرا اینکار رو کردی؟ گفتم بابا فقط تو که توی این اتوبوس نیستی ما هم هستیم. اون گفت تو غلط کردی شکوندی، من هم گفتم خودت غلط کردی در حد همین. چون علی کسی نبود که من باهاش درگیری داشته باشم و خودش هم میدونه من حاضر نیستم بابت چیزی که زوره کوتاه بیام. دعوای ما لفظی بود که تمام شد. بعد هم بازی با استرالیا که سر ناهار نشسته بودیم. * پیش از بازی بود؟ - یک روز قبل از بازی بود. سر ناهار دور یک میز بودیم که ما داشتیم میخندیدیم این ور میز دادرس و احمدرضا عابدزاده و بزرگان بودند و ما لات و لوتها این ور نشسته بودیم. نمی دونم چی شد که من یهو بلند خندیدم، پشتم هم به آنها بود. علی دائی گفت" تیمی که صاحب نداره همینه و هرکی دلش بخواد بلند بلند میخنده. اصلاً یعنی چی؟" برگشتم گفتم علی با منی؟ گفت آره با توام. گفتم" تو چی کاره تیمی؟ رئیس فدراسیونی؟ سرپرستی؟ کاپیتانی؟ به تو چه ربطی داره؟ "گفت "به خودت چه ربطی داره." یک دعوای لفظی پیش اومد که یک هستهی زیتون سمتم پرت کرد. من هم بشقاب دستم بود که بچهها از دستم گرفتند. من اون روز میخواستم بهش بگم که تمام اینایی که اینجا نشستهاند برای خودشون کسی هستند اما تو فکر نکن کسی هستی که دور برداری اگر تو علی دایی هستی من هم خداداد عزیزی هستم اگر این بحثها هست من و تو کنار هم میایستیم ببینیم کی رو میشناسند. فرداشم ما رو آشتی دادند که فرداش هم پاس گل داد که البته فکر میکنم اگر اون بازی برگرده علی دیگه هیچ وقت اون پاس گل رو هم نمیده. * البته تو هم خوب به دایی پاس گل می دادی. - علی با اون پاسها آقای گل جهان شد. اما تفاوت آقای گل جهان شدن با پاسهای من و زدن گل به استرالیا از زمین تا آسمان است. * در دوران فوتبال و مربیگری، چیزی نبوده که حسرتش رو داشته باشی؟ - هیچ چیزی در زندگی حسرتم نبوده. به هر چیزی که میخواستم رسیدم. حتی چیزایی بوده که اصلاً نمیخواستم و بهشون رسیدم. * ولی اینکه می گویی من حسرت چیزی رو ندارم، علامت عدم جاه طلبی است. - آخر جاه طلبی به چه درد می خوره. شما وقتی جاه طلبید سعی میکنید بقیه رو بزنید. من به این خاطر آدم های جاه طلب رو دوست ندارم که فکر میکنم آدم های جاه طلب آدم ها رو میزنند. عین میمونی میمونه که داره تو آتیش میسوزه و بچهاش رو میگذاره زیر پاش. جاه طلب چشماش کور و تنگ میشه، حسود میشه و سعی میکنه همه رو بزند. آخر منی که سال ۶۴ که ۱۴ سالم بوده ۵۰ کیلو گچ رو میانداختم روی کولم و ۵ طبقه ساختمون رو به خاطر کار بنایی با داداشم میرفتم که تابستونها خرج زندگی پدر و مادرم رو در بیارم؛ منی که سال ۶۵ وقتی توی کوچه گل کوچیک بازی میکردم و یا میرفتیم توی زمینهای خاکی کفش نداشتم و کفش لنگه به لنگه پیدا میکردم پام میکردم؛ منی که سال ۶۶ در مسابقات محلی کفش نداشتم و پا لخت بازی میکردم اهل این چیزها نیستم. سال ۶۹ با این که توی فوتبال بودم، نداشتیم پول عمل مادرم رو بدیم مادرم فوت کرد. الان همه چیز دارم و پدرم داره زندگیش به راحتی با بچههاش میچرخه. این بحث مالیه. بحث فوتبالی هم من به تنها چیزی که فکر نمیکردم تیم ملی بود من تا سال ۶۸ اصلاً استادیوم تختی رو ندیدم زمانی که ۱۸ سالم بود. سینما رو ندیده بودم الان توی خونم سینما خانوادگی دارم منی که اصلاً فکرش رو نمیکردم یک روزی سوار BMW بشم. اصلا نمیدونستم ماشین چی هست. سینما خانواده نمیدونستم چی هست؟ ما یک زمانی تلویزیون سیاه و سفید از این کوچیکا داشتیم که باید زور میزدم و آنتنش رو این ور و اون ور میبردم خیلی زور زدم سال ۶۹ یکی از طرفداران ابومسلم یک تلویزیون قسطی به ما فروخت ۴۲ هزار تومان. من ۲ تا چیز از خدا خواستم یک دختر و یک پسر. ازدواج که کردم یک دختر خواستم که اسمش رو بگذارم فاطمه که بلافاصله خدا بهم داد. یک پسرم خواستم که اسمش رو بگذارم امیر حسین که اونم به من داد. دیگه از خدا نخواستم که چیزی بهم بده.
دیدگاه تان را بنویسید