آشوب در رستخیز/ علاوه بر قالب، محتوا و نسبتِ راوی با موضوع نیز برای اکثر نویسندگان مجموعه، روشن نشده است/ رستخیز، کتاب نامهاست/ جسارات بیشمار یکی از راویان به عقاید مذهبی
از موارد دیگری که عاشورانویسی را سخت میکند، استفاده از زبان طنز و صمیمیت بیش از حد با مَروی است، نکتهای که اگر مرزش دقیقاً رعایت نشود منجربه استهزاء و ترک ادب شرعی میگردد. چنان که در روایت دهم علناً و مکرراً شاهد تمسخر و هجو آیین عزاداری هستیم.
پایگاه خبری تحلیلی فردا؛منصوره رضایی*:
« رستخیز، بیست و چهار روایت از روضههایی که زندگی میکنیم؛ عنوان کتاب دوم از مجموعه «کآشوب» است که نشر اطراف بنا دارد هر سال در آستانهی محرم به مخاطبان عرضه کند. در این مجموعه، نسبت تجربههای متفاوت فردی با عزای حسینی در همین سالها ثبت میشود.» طبق توضیح ناشر و با توجه به ظرفیت ترکیببند طویل محتشم کاشانی در نامگذاری کتب عاشورایی، باید هر سال منتظر جلد جدید مجموعهی کاشوب باشیم. مجموعهای که اگرچه قالب نسبتاً جدیدی دارد اما مانند هر اثر مناسبتیِ دیگر، شتابزدگی زیادی در نگارش، ویرایش و گزینش مطالبش دیده میشود. برای مثال شاید نام نویسندهی روایت نخست، احسان عبدیپور، دست ویراستار را در یکسانسازی زبان مطلب بسته است. به طوری که در طول روایتِ پاتیلها را لَت میزنم مکرراً شاهد عدول نویسنده از زبان معیار به زبان گفتار هستیم. ذکر سایر اشتباهات فاحش نگارشی و ویرایشی کتاب در این مطلب نمیگنجد.
رستخیز، کتاب نامهاست؛ نفیسه مرشدزاده- روایتنویس مشهور مطبوعات- دبیر و ناشر مجموعه است که توانسته افراد نامآشنایی را در کتابش گرد هم بیاورد؛ از نویسندگان و روزنامهنگارهای معروف تا شاعران و کپشننویسهای مختلف! مثلاً حبیبه جعفریان برای مخاطبان- به ویژه خوانندگان همشهری جوان و همشهری داستان که بخش عظیمی از دنبالکنندگان اطراف هستند- آنقدر نامآشنا و محبوب هست که دومین روایت رستخیز متعلق به او باشد. اگرچه روایتی تکراری که بنابه توضیح خودِ نویسنده، پیش از این ویراستی از آن در همشهری داستان منتشر شده است! شاید همین معیار انتخاب مطالب، سبب تشویش قالبِ کتاب شده است. به طوری که از خاطرهی شخصی و حسب حال تا مقالهی علمی و گزارش، ذیل عنوان روایت گنجانده شدهاست. به نظر میرسد نهتنها برخی نویسندگان، تعریف و تصور درستی از قالب روایت ندارند بلکه مسئولین گردآوری مجموعه نیز به این نکته توجهی نداشتهاند. این در حالیست که که نشر اطراف، ناشر تخصصی روایت است و کتابهای مفیدی همچون سواد روایت را منتشر کرده است؛ طبق تعریف و تبیین کتاب مذکور، فقط چند مطلب رستخیز روایت هستند و مابقی متون در سایر قالبهای ادبی جا میگیرند. برای مثال، مطلب سیزدهم- سینهسرخها- بیشتر به حسب حال شبیه است تا روایت. از کودکی تا اکنونِ نویسنده در چند صفحه گنجانده شده و روندِ وقایع، کُند و یکنواخت است اما یکباره ضرباهنگِ متن، تند میشود و انگار نویسنده بخواهد مطلب را جمع کند بدون پایانبندی منطقی، تمام میشود. یا مطلب هفدهم- للحروب رجالاً- یادداشت تحلیلی است نه روایت. متن پایانی- کاکلی- هم علاوه بر اطنابِ مُملّ و مُخلّ، به قول نویسندهاش« روایت یا تحقیق یا داستان یا هر چه ما مینامیمش» هست و قالب نامشخصی دارد! مطلب بیست و یکم- شهید شد عباس محترم- که گویا فقط چون نویسندهاش غیرایرانی بوده در این کتاب چاپ شده نیز علاوه بر ضعف نثر، قالب انشاءگونه و مبتدیانهای دارد. روایت بیست و سوم- نذر کردنِ نبض دوم- از زبان خانم بارداری تعریف میشود که راهی سفر اربعین شده است. زاویه دیدی که اگر در طول روایت ادامه داشت جالب مینمود اما به جز صفحهی نخست و پایان روایت، راوی به ناظرِ صرف و معمولی تبدیل میشود و وقایع اربعین را به سادهترین شگل ممکن «گزارش» میکند.
گویا علاوه بر قالب، محتوا و نسبتِ راوی با موضوع نیز برای اکثر نویسندگان مجموعه، روشن نشده است. شاید هم مقدمهی ناشر، پیش از تکمیل کتاب نوشته شده باشد. طبق توضیح ناشر« کتاب رستخیز، داستان شنوندههایی است که از مجلس روضه، خردهاندیشهای، اندکی شهود یا تعبیری کوچک به غنیمت میبرند.» اما در بسیاری از مطالب، مجلس روضه و عزاداری به متن، وصله شده است. یعنی سیر کلی روایت هیچ ربطی به عاشورا و امام حسین(ع) ندارد و در پایان، طی گریزی ناگهانی و نادلچسب به این موضوعات پیوند زدهشدهاند. همین امر، سبب عدم اتصال زنجیرهی وقایع در برخی روایتها شده است. مثلاً روایت یازدهم-بعد از رسول- در دو پاراگراف آخر و بدون حفظ محور عمودی روایت به عاشورا پیوند خورده است. یا شخصیتهای روایت پانزدهم- سیتارابین- طی قیاسهایی معالفارق با شخصیتهای کربلا مقایسه شدهاند! در روایت هشتم- جهت خواب دیدن رفتگان- نیز نسبت راوی با روایت، مشخص نیست؛ به همین دلیل زاویهدید درستی برای روایت در نظر گرفته نشده است. شاید نویسنده میخواسته با نقل وقایع از زبان یک کودک دوازده ساله، روایتش را جذابتر کند اما شنیدن این مطالب از زبان کودک غیرقابل باور است و سبب عدم همذاتپنداری مخاطب با شخصیت اصلی روایت میشود.
در بعضی روایتها راوی به جای تمرکز بر مسألهای خاص، وقایع مختلفی را نقل میکند و اصطلاحاً از این شاخه به آن شاخه میپرد. این موضوع در روایت ششم- مقام مضطر- به خوبی دیده میشود. نویسنده به صورت پراکنده و بُریده بُریده، مقاطعی از زندگیاش را نقل میکند و میگذرد؛ در صورتیکه اگر یک مقطع را با دقت و عمق بیشتری بیان میکرد جالبتر و تأثیرگذارتر بود. این مسأله در روایت بیستم- گوشهی حسین- هم دیده میشود. راوی با نقل ماجراهایی منقطع سعی دارد مخاطب را همراه کند اما از هم گسستگی اتفاقات، متن را به چندین پاراگراف بیربط تبدیل کرده است.
نکتهی بعدی که کارِ ناشر را دشوار میکند، موضوع روایتهاست. نوشتن از عاشورا و امام حسین(ع) حساسیتهای خاص خودش را دارد؛ به تعبیری سهل ممتنع است. راوی باید منظر و زاویهدید دقیقی انتخاب کند تا هم به راحتی مفهوم مدّ نظرش را به مخاطب انتقال یابد و هم مَروی یا موضوع را فدای جذابیت روایتش نکند. مسألهای که در برخی مطالب رستخیز رعایت نشده و راوی، پررنگتر از مروی است و با دیدگاهی عالِمپندارانه و برتربینانه، ماجرا را برای خواننده بازگو میکند. به طور مثال در روایت دوازدهم، که زاویهدید و موضوع جدیدی دارد، راوی در نقش دستیار قهرمان ظاهر شده و بارها برتریِ خود و همسرش نسبت به مردم روستا را گوشزد میکند.
از موارد دیگری که عاشورانویسی را سخت میکند، استفاده از زبان طنز و صمیمیت بیش از حد با مَروی است، نکتهای که اگر مرزش دقیقاً رعایت نشود منجربه استهزاء و ترک ادب شرعی میگردد. چنان که در روایت دهم علناً و مکرراً شاهد تمسخر و هجو آیین عزاداری هستیم. شاید قصد مسئولین مجموعه، فراهم آوردن نگاهها و عقاید مختلف به عاشورا بوده اما این روایت حتی با دیدگاه سکولار هم همخوانی ندارد و نویسنده از آغاز تا پایان، مشغول تمسخر مجالس عزاداری است. جهت روشن شدن مطلب، بد نیست نمونهای از جسارات بیشمار راوی به عقاید مذهبی را بخوانیم و سرانگشت تحیّر به دندان بگَزیم!
« یکی از مردهای فامیل هم شروع کرد به تعریف خاطرات سفر سوریهای که سال قبل رفته بود تا سر حاجآقا را گرم کند. میگفت در شهر دمشق و نزدیک حرم یک خانم باکمالاتی بود که آنقدر قشنگ روضه میخواند، آنقدر قشنگ روضه میخواند که همینطور بیاختیار اشک از چشم آدم سرازیر میشد....من زیاد تخصصی در این چیزها ندارم ولی از نشانیهایی که فامیل ما میداد اینطور برمیآمد که آن خانم باکمالات حتماً چیزهایی به عربی میخوانده ولی مسلماً روضه نمیخوانده، جایی هم که آن آقا رفته بوده حسینیه و مسجد نبوده...حالات عرفانیاش به خاطر روضهخوانی آن خانم نبوده بلکه به خاطر شربتی بوده که آنجا پخش میکردهاند.»
*دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی
دیدگاه تان را بنویسید