جام جم آنلاین: دکتر علی مطهری فرزند استاد خاطره ای درباره احتیاط ایشان در مورد رانندگی دارد. وی در مصاحبه ای با یکی از جراید میگوید: «من تازه هیجده ساله بودم. گواهی نامه رانندگی هم گرفته بودم و خیلی دوست داشتم که رانندگی کنم. ما راننده داشتیم و گاهی که افراد خانواده می خواستند با هم مسافرت کنند، افراد خانواده راحت نبودند. من خیلی دوست داشتم که خودم رانندگی کنم و افراد خانواده راحت باشند. البته یکی دو بار هم با ایشان به قم رفته بودیم و تقریباً به رانندگی من اطمینان پیدا کرده بود. تابستان قرار شد به مشهد برویم، اصرار داشتم که رانندگی ماشین به عهده من باشد. ایشان تردید داشت و گفت: جاده هراز خطرناک است و شما تجربه ندارید و... وقتی با اصرار من روبه رو شد، گفت: حداقل تا آمل که جاده ای خطرناک دارد با راننده برویم و بعد از آن شما رانندگی کنید. من قبول نکردم و خلاصه اصرار من باعث شد که خودم رانندگی کنم. حرکت کردیم و من هم برای اولین بار بود که در این جاده رانندگی می کردم، ماشین هم پر از مسافر بود. خلاصه در یکی از پیچ ها ماشین جلوی ما ناگهان ترمز کرد و من از پشت سر محکم به او کوبیدم! هر دو ماشین خسارت جزئی دید و پس
از رضایت راننده ای که با او تصادف کرده بودیم، حرکت کردیم ولی ایشان یک کلمه به من چیزی نگفتند. حتی وقتی به مشهد رسیدیم، گفتند: خیلی خوب رانندگی کردی!»
با مرور خاطره دیگری که علی مطهری در روزنامه کیهان آورده است، می توان با مفهوم جدا کردن عوام فریبی از ساده زیستی در گفتار و رفتار استاد شهید مطهری آشنا شد. او می گوید: «در ایام انقلاب در اثر تبلیغات غلط برخی نیروهای چپی تلقی غلطی از مفهوم ساده زیستی رایج شده بود. از دیدگاه اینها ساده زیست کسی بود که حتی از ضروریات و نیازهای ابتدایی زندگی خود هم صرف نظر کند. مثلاً اینکه استاد مطهری به لحاظ تراکم کار و فعالیت خود در بخش های مختلف جامعه ناچار بود که اتومبیل و راننده داشته باشد در نظر اینها نوعی تجمل به شمار می رفت. از جمله چیزهایی که استاد به شدت در برابر آن ایستاد همین تلقی غلط بود. روزی که ایشان قرار بود در یکی از دانشگاه ها آن سخنرانی معروف خود تحت عنوان اهداف روحانیت و مبارزات را ایراد کنند ماشین ایشان که وارد دانشگاه شد به لحاظ همان جوّی که وجود داشت یکی از همراهان پیشنهاد کرد که استاد مقداری قبل از رسیدن به سالن سخنرانی از ماشین پیاده شوند و تا سالن سخنرانی پیاده بروند. ایشان به هیچ وجه نپذیرفتند و فرمودند: من از ریاکاری بدم می آید وقتی به لحاظ کثرت کار به اتومبیل نیاز دارم چرا باید آن را کتمان
کنم؟ مگر دارم کار خلافی مرتکب می شوم؟... و تا دم در محل جلسه با همان اتومبیل رفتند.»
منطق ماشین دودی
خاطره دیگری به نقل از سایت استاد شهید مطهری - یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت، اسمش را گذاشته بود منطق ماشین دودی. می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم. وقتی بچه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن زمان قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران- شاه عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه ایستاده بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند ببین چه موجود عجیبی است! معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به آن نگاه می کردند. کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد. همین که راه می افتاد بچه ها می دویدند، سنگ برمی داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود اعجابِ بیشتر در وقتی است که حرکت می کند. این معمّا برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد
اجتماع شدم. دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هرکسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است مورد احترام است. تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است، اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی کند بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب می شود. این نشانه ی یک جامعه ی مرده است، ولی یک جامعه ی زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلّم هستند نه ساکت، متحرّکند نه ساکن، باخبرترند نه بی خبرتر. پس اینها علائم حیات و موت است. البته اینها دو علامت بارزتر و مشخص تر حیات بودند که عرض کردم و الّا علائم دیگر هم دارد.
دیدگاه تان را بنویسید