خبرگزاری تسنیم: نخستین نکتهای که درباره فیلم ۱۲ دلاور قابل اعتناست فعالیت مستمر و همکاری جری بروکهایمر، تهیه کننده ارشد هالیوود با نهادی امنیتی، نظامی، پلیسی و فضایی است. فیلم اسلحه برتر (تاپ گان) به تهیهکنندگی بروکهایمر، اوج جولان فیلمهای میلیتاری و نظامی در دهه هشتاد است و «سقوط شاهین سیاه» که از افتخارات این تهیهکننده و ریدلی اسکات محسوب میشود پروپاگاندایی برای ارتش آمریکا، درباره نبرد موگادیشو است که آمریکاییها، با این فیلم به کشتن مسلمان در سومالی افتخار میکنند. وجه میلیتاری، پلیسی، امنیتی، فضایی بروکهامر یک قالب دیگر هم دارد. او آثار آنتی پلیسی، آنتی نظامی و آنتی امنیتی میسازد که لایههای داستانی چنین آثاری عمدتا نوعی مخالفخوانی با سیستم است و در وهله نخست چنین به نظر میرسد، اما در لایه دوم آثاری هستند که اهداف بلند مدت دستگاههای سفارش دهنده را دنبال میکنند. به عنوان نمونه فیلم دشمن ملت (تونی اسکات) در سال ۱۹۹۸ ساخته شده است. این فیلم درباره تحت فشار قرار دادن اعضای کنگره برای تصویب لایحه شنود است. مسئله شنود شهروندان، پس از یازده سپتامبر به چالشی بزرگ برای دولتهای بوش و اوباما تبدیل
شد و با افشاگری ادوار اسنودن به پایان رسید، اما بروکهایمر با ساختن دشمن ملت، ظاهرا اثری مخالفخوان درباره این موضوع ساخته که به صورت غیر متعارفی، مسئله شنود و مراقب از سوی نهادیهای امنیتی را تصدیق میکند. فیلم «۱۲ دلاور» به کارگردانی نیکولای فوگلسیک، تالیفی دیگر از بروکهایمر است برای تقدیس و ستایش سربازان آمریکایی است. روایت فیلم ۱۲ دلار از صبح حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر، آغاز میشود. زمانی که پس از این رویداد، به فاصله بسیار کوتاهی، آمریکا ۱۲ جنگجو از نیروهای ویژهاش را به افغانستان فرستاد تا با جلب حمایت مجاهدین در شمال، مواضع طالبان، حامیان جدی القاعده را شناسایی کند و موقعیت آنان را به جنگندههای آمریکایی گزارش دهند تا از با استفاده از این موقعیت، صفوف اولیه طالبان را تا مزار شریف به عقب رانده تا حمله بزرگتری آغاز شود. نقشه آنها پیوستن به ژنرال دوستم (نوید نگهبان) است که او را به عمد احمد شاهمسعود معاصر میخواهند معرفی کنند. روایت فیلم زمانی آغاز میشود که مجاهدین ائتلاف شمال را از دست دادهاند و برای بازپسگیری مزار شریف از دست طالبان به جوخه ۱۲ نفری از داوطلبان نیروهای ویژه ملحق میشوند.
۱۷ سال که از آغاز جنگ افغانستان میگذرد و همچنان کلاف طالبان در افغانستان باز نشده و تسلط تروریسم در این کشور رو به افزایش است. جورج بوش تصمیم داشت که با یک حمله ریشه تروریسم را در افغانستان بخشکاند، اما چرا نشد و چرا توسعه تروریسم در افغانستان بازهم رشد سینوسی دارد؟ با وجود حل نشدن مسئله تروریسم در افغانستان بروکهایمر ماجرای این گروه پیشتاز را در قالب فیلمی که برای ارتش آمریکا افسانهسرایی میکند، بر اساس کتاب تحقیقی داگ استنتون تحت عنوان «سربازان سوارکار» تولید کرده است. اما اگر فیلم نظامی ۱۲ دلاور را سینمایی ارزیابی کنیم، نخستین قضاوت کیفیت پایین فیلم است که شبیه فیلمهای سینمایی پر کشش و پر ریتم، افسانههای میلیتاریستی دهه ۸۰ و ۹۰ هالیوود از ارتش ایالات متحده نیست. سازنندگان فیلم با یک اشتباه استراتژیک سعی کردهاند که رخدادهای مرتبط به ۱۲ دلاورشان را عین به عین و نعل و به نعل از مرجع اقتباسی ثبت کنند، به همین جهت برای ساخت این فیلم بیش ۱۰ مشاور نظامی و چهرههای حقیقی، سر صحنه حضور داشتهاند و حتی راب ریگل که عضو این جوخه بود در این فیلم، نقش فرمانده خودش را بازی میکند. راب ریگل یکی از بازیگران این
فیلم ۱۲ سال قبل همراه این جوخه بود. فیلم تنها عنصری مهمی را که ندارد یک داستان پر کشش نظامی است. فیلم یک لایه ملودرام کاملا اضافه درباره خانواده فرمانده گروه دوازده نفره مچ نلسون دارد و کارکردش شبیه لایه عاطفی فیلم «ما سرباز بودیم» (رندل والاس) نیست. زندگی خصوصی نلسون (کریس همسورث) هیچ ارتباطی به حضورش در افغانستان ندارد و اگر از کلیت فیلم حذف کنیم، هیچ اتفاقی برایش نخواهد افتاد. یکی از وجوهی که مولفان تصور میکردند با اتکا به آن فیلم را جذاب میکنند، تاکید بر نماهای وسترن و وسترنیزه کردن فضای تقابل طالبان با ائتلاف شمال و ۱۲ متحد آمریکایی است. برای همراهی با مجاهدین در شمال اعضای جوخه مجبور شدند سوار بر اسب بجنگند. صحنههای نبرد در کوه و دشتهای افغانستان در ایالت نیومکزیکو در جنوب غربی آمریکا فیلمبرداری شده که هم به افغانستان شباهت دارد و عده بیشماری از مهاجران افغانی در آنجا زندگیمیکنند. لحظات حساس فیلم از وسترنهای کلاسیک اقتباس شده و ابتکار مولفان ارائه مشتی کابوی ارتشی است، به همین دلیل میتوان استدلال کرد که کلیت اثر اصالت فیلم جنگی را ندارد. طالبان در این فیلم شباهت عجیبی به کومانچیروها و
سرخپوستان دارند. یکی از نقدهای وارد به این فیلم نمایش زندگی درجبهه بدون تنش و خطر است، دقیقا به مثابه آثار وسترن که هیچ خطر خاصی قهرمان محوری فیلم را تهدید نمیکند و تداوم، مسئله مهمی در تمامی سطوح اثر است حتی فیلم به صراحت به تداوم جنگ در افغانستان اصرار دارد. فیلم «۱۲ دلاور» آشکارا پیامی جنگطلبانه دارد و منتقدان در فضای سیاسی نفاق آمیز امروز آمریکا آنرا مناسب و نجات بخش توصیف کردهاند. مسئله تداوم در مسیر طولی قصه نیز وجود دارد و فیلم بی جهت طولانی است. با درنظر گرفتن کارنامه تهیه کنندگی جری بروکهایمر با آثاری مثل بلک سقوط شاهین سیاه و پرل هاربر ۱۲ دلاور را باید در سطوح ناموفقترین آثار این تهیه کننده قرار دهیم که جنگ و حادثه را با یک محتوای قابل ملاحظه با فیلمهای وسترن ترکیب کرده و با وجود آنکه ادعای فیلم استدلی برای مبارزه با تروریسم در افغانستان است، اما دنبال پاسخ درباره چرایی حضور آمریکا در افغانستان نیست. فیلمهایی که در سالهای اخیر در مورد حضور نیروهای آمریکا در جنگهای افغانستان و عراق ساخته شدهاند معمولا دو دسته اند. یک دسته فیلمهای سیاسی -انتقادی که دلایل حضور و تداوم حضور را زیر سئوال
میبرند و دسته دوم آثاری هستند که بر فداکاریها و قهرمانی نیروهای ارتش تمرکز دارند. سازندگان چنین آثاری عمدتا ادعا دارند مشروعیت حضور ارتش آمریکا در هر جنگی، به سربازانی که جانشان در مخاطره است ارتباطی ندارد. «۱۲ دلاور» از همان دسته فیلمهایی است که جنگ را قضاوت نمیکند و از همان ابتدا تاکید دارد که جنگ، جنگ است. برجهای دوقلو آتش گرفته و حالا باید سربازان آمریکایی، روی مرزهای حریف آتش بگشایند. «۱۲ دلاور» فیلمی نیست که وقتمان را بخواهیم بگذاریم روی بحث درباره فلسفه جنگ. آثاری از این قیبل که تهیهکنندگانی نظیر بروکهایمر آنها را میسازند و از میدان جنگ فراتر نمیرود، نوعی بزرگداشت برای رویدادهای جنگی است. نوعی برانگیختگی نسبت به سربازان در متن اثر و نمای نقطه نظر اصلی فیلم، نمایش شجاعت سربازانی است که خدمات آنها مثلا از سوی ارتش مورد بیتوجهی قرار گرفته است. از این منظر تاثیر فیلم قابل انکار نیست. پرسشی که میتوانیم پس از تماشای فیلم مطرح کنیم این است که چرا فیلم پس از ۱۷ سال ساخته شده؟ هیچ طرز تلقی خاصی از جنگ و مجادله با تروریسم نمیبینیم و تاکید کارگردان ساختن اثری بی خاصیت و ضد دراماتیک است برای
نوعی تشویق برای استمرار در افغانستان. بازگویی این داستان از این جنبه برای آمریکاییها ضرورت دارد تا با تاثیر بر افکار عمومی مردم افغانستان، آنان را در آینده به متحدان خود تبدیل کنند. اما مهمترین چیزی که میتواند در موردش تشکیک کرد مرجع کتاب استنتون است که به شکل عجیبی تخیلی است. در کتاب و فیلم، آمریکاییها تلفاتی نمیدهند و فقط یکی از سربازانشان در فیلم زخمی میشود و از طریق مخابره مختصات جغرافیایی طالبان، آنطور که فیلم نمایش و کتاب گزارش میدهد بخش اعظمی از آنها نابود میشوند، پس با این حساب نیازی به حمله به افغانستان نداشتند. آمریکاییها برای محبوب کردن فیلم و برای اینکه نوجوانان و جوانان از اثر استقبال کنند، از بازیگر نقش ثور خداواره چکش به دست اسطورهای مارول را در نقش فرمانده دلیری استفاده کردهاند. نکته مهم این است که علیرغم مهارت کارگردان، برخی جزئیات جنگهای محدودی که در فیلم میبینیم نادیده گرفته شدهاند. نخستین سئوالی که برای مخاطب پیش خواهد آمد این است که چگونه در یک نابرابری مشهود، ۱۲ سواره نظام آمریکایی با اندکی از نیروهای ائتلاف شمال میتواند هزاران هزار از نیروهای طالبان را نابود کنند.
حتی اگر جنگندههای هوایی از این نیروی کوچک حمایت میکردند، ابرمبارز فرضکردن این ۱۲ نفر جنبه حماسهسازی دروغینی دارد و به ضورت واضحی فیلم بر حمایت افغانها از نیروهای آمریکایی تاکید دارد. ژنرال هاروی یکی از مدیران رابط پنتاگون در بخشی از گفتوگوهایش درباره این فیلم میگوید ارتش همواره در افکار عمومی در معرض انتقاد قرار دارد، اما به واسطه ساخت چنین آثاری همچنان محبوب خواهد ماند. به همین دلیل با اکران چنین آثاری تلاش میکنند، مخاطب خاصی مثل خانوادههای نیروهای ارتشی فیلم را ببیند. ۱۲ دلاور داستانهای جنگ را با تاکید بر روایت سربازان باید به تصویر کشید نه از دید سیاست و پیامدهای جانبی و چنین روایتهایی در سینمای جهان کمتر ساخته میشود.
دیدگاه تان را بنویسید