حزباللهیهای «برندپوش»
این سبک زندگی جدید بخشی از جامعه مذهبیون ایرانی است: ما «انقلابی» هستیم، «مصرف» میکنیم و این تناقض را در ذهنمان حل کردهایم. سهممان را میپردازیم.
خبرگزاری مهر: بعضی جملهها، بعضی اتفاقها و بعضی برخوردها، در لحظه رخداد، با بیتوجهی محض مواجه میشوند؛ به فاصله چند دقیقه به شکلی طبیعی فراموش میشوند؛ در موقعیتی که در جریان است تأثیر چندانی نمیگذارند، در کل هم اهمیت چندانی ندارند؛ یک حاشیه جزئی بیتأثیر در کل ماجرا، یک مثال برای شرح بیشتر و یا یک برخورد پیشبینینشده جزئی؛ اما به طرز عجیبی ماندگار میشوند؛ در جایی، در خودآگاه یا ناخودآگاه یا هر جای دیگری، باقی میمانند؛ باقی میمانند و بیاعتنا به جریان زندگی، در موقعیتی بیحساب و کتاب، بهیکباره به روی آدمیزاد میآیند.
چیزی حدود ۱۱ سال پیش بود، سال آخر دبیرستان و نبرد نفسگیر فتح صندلیهای زواردررفته دانشگاههای ایرانی، رونقش بسیار بیشتر از امروز بود. کار مشاوران کنکور تازه گرفته بود و مشاور کنکور مدرسه ما هم جوانکی بود که یاد گرفته بود وقت بیحوصلهگی، آن دفترچههای کذایی برنامهریزی آبیرنگ قلمچی را جلوی چشم ما نیاورد و وقتی حوصلهمان سر جایش بود، حسابی بالای منبر برود. وسط یکی از این منبرهای طولانی، درباره این حرف میزد که هر چیزی وقتی دارد و هر مناسبتی ملاحظاتی؛ و آن وقت جمله معهود را گفت: «ببینید بچهها، مثلاً من هر وقت مشهد میروم، دیگر استخر نمیروم، فقط میروم حرم؛ و هر وقت هم شمال میروم، نماز جمعه نمیروم، میروم جنگل و ساحل».
زیاد جدیاش نگرفتم؛ زیاد جدیاش نمیگرفتیم. بعدها معلوم شد مدرسه ما برایش محلی برای شکار دانشآموز برای پروژههای درآمدزای شخصیاش بود و نامش با خوشنامی در ذهنمان نماند. اما نمیدانم چرا از آن به بعد، هر از چند گاهی، بیربط یا باربط، این جملهاش به یادم میآمد و دربارهاش فکر میکردم و حالا در موقعیتی تقریبا نامربوط، حرف مشاور نگونبخت یکی از مذهبیترین مدارس مشهور تهران به ذهنم رسید. زندگی دوگانه مذهبیها حالا در روزگار جدید رسمیت قابلتوجهتری پیدا کرده است و کمکم در حال تبدیل شدن به مدی عادی در زندگی بخشی از جامعه ایران است. جامعهای که زندگیاش را به دو بخش کاملا مجزا تقسیم کرده است. حال «آنِ» زندگیمان را میبریم و به وقتش انقلابی نیز هستیم. اما این دو را با هم قاتی نکنید لطفا!
×××
زندگی در ایران دهه ۹۰ با انبوهی از تناقضات باورنکردنی همراه است. تناقضاتی که از فرط تکرار تبدیل به وقایعی طبیعی شدهاند؛ اما در شرایطی طبیعی و نگاهی از دور میتوانند به عنوان نمونههایی جالب از زندگی دوگانه به حساب آیند.
این روزها در صفحات اینستاگرام ایرانی، به صفحاتی برخورد میکنیم که متعلق به جوانانی مذهبی هستند. از انقلاب و آرمانهای آن دفاع میکنند. یکی در میان عکسهای رهبری را میگذارند و وابستگی فکریشان به نظام را بیپروا داد میزنند، عکسهای عاشقانهای در حرم شریف معصومین (ع) منتشر میکنند و در عین حال این بخش از زندگیشان ارتباطی به جریان روتین زندگیشان ندارند. گویی زایدهای اضافه شده به جریان زندگیشان است؛ یک احساس وظیفه. در این صفحات پرطرفدار اینستاگرامی، عکسهای جالبی از سبک زندگی گرانقیمت این جوانان مذهبی که در عرف جامعه ایران حزباللهی خوانده میشوند منتشر شده است. از استخرهای خصوصی لوکس و ویلاهای لاکچری شمال تا استفاده از ساعتهای چند ده میلیونی و کفشها و کیفها و تیشرتها و.. که با عنوان «برند» در جامعه ایران شناخته میشوند. سبک زندگی مسرفانه آنها به کنار؛ حس تفاخر آنها به «مصرف» آنچه همه ندارند و آنها دارند، کمی بیش از حد دلآزار است. درباره غیراخلاقیبودنش حرف نمیزنیم. بخشی از جوانان حزباللهی در دهه چهارم انقلاب به این نتیجه رسیدهاند که زندگی به سبک اشرافی نه تنها هیچ منافاتی با آرمانهای انقلابی ندارد؛ بلکه جلوه جذاب و جذبکنندهای از طرفداران دین و انقلاب به مخاطبان بیرونی عرضه میکند که «مشتریانش» را هم افزون خواهد کرد. تا چند سال پیش بحث میان انان و منتقدان سبک زندگی آنها داغ بود. مخالفین استدلال میکردند که اینگونه زندگی مصرفزده هیچ تناسبی با بخش دیگر زندگی آنها که پر است از وابستگی و عشق به اهل بیت و انقلاب ندارد و آنها اینگونه استدلال میکردند که تمام هزینه این سبک زندگی از راه حلال به دست آمده است.
×××
«میلیونها ماهی در یک ماه گذشته در خشکی دریاچه هامون تلف شدند»؛ «موج مهاجرت از استان به تدریج در حال افزایش است و تعدادی از روستاهای این منطقه بدون سکنه رها شدهاند»؛ «دومین کودک سیستانی و بلوچستانی در تابستان اخیر زیر آوار مدرسهای فرسوده جان داد»؛ «بیش از هزاران تن از کودکان سیستانی و بلوچستانی همچنان در مدارس کپری تحصیل میکنند»؛ «زنان روستایی در بخش جنوبی بلوچستان همچنان در دریاچه روستا استحمام میکنند»؛ «میزان رشدیافتگی استان سیستان و بلوچستان، کماکان در رده آخر ۳۲ استان کشور است» و...
اخباری از این دست در سالها و ماههای اخیر که نمایش ویرانگی تبدیل به مدی پرطرفدار شده است به شکل مرتب و متناوبی در رسانههای ایرانی تکرار میشود و طرفداران بیشماری هم دارد که به محض انتشار اینگونه اخبار سریعا آن را بازنشر میکنند و به دوستان و آشنایان و گروهها میفرستند با کپشنهایی در باب تاسف از بیچارگی آنها و ملامت عدم رسیدگی به آنها. بمبارانی از اخبار تلخ و تکاندهنده درباره محرومترین استان ایران که متضمن به وجود آوردن نوعی خشم اخلاقی بیپیرایه است. وحشتی بیپرده و عریان از نابسامانی که به شکل برجستهای دائماً فوران میشود.
این انفجار اخبار ناامیدکننده از فقر و درماندگی در کشور، اما در سالهای اخیر با واکنشها به ظاهر همراهانه و دلسوزانهای مواجه شده است که نهایتا منجر به این نتایج شده است. شخصیت انقلابی؛ دلسوز محرومین و ارزشمدار قصه ما سهم خود از محرومیت استان سیستان و بلوچستان را اگر سلبریتی باشد با اعلام یک شماره حساب و جمعآوری کمک برای آنها و اگر نباشد با واریز مبلغی به شماره حساب یک سلبریتی که مطمئن است به دست آنها خواهد رساند! پرداخت میکند. راههای دیگری هم وجود دارد که البته نیاز به همت بلندتری دارد. در فرایندی شیک، سریع و بیدردسر، با سرپرستی یک کودک درمانده در روستاهای محروم منطقه، ماه به ماه بدون اینکه حتی یک روز به تأخیر بیفتد سهمش از عقبماندگی سیستان و بلوچستان را پرداخت میکند و حالا دیگر وجدانش آسوده است. گویی حقالسکوتی برای دیگر نشنیدن صدای کودکان درمانده آن منطقه و تضمینی برای وجدان آرام گرفته بعد از این؛ حالا با خیال راحت میتواند «مصرف» کند و سبک زندگی سابقش را دنبال کند. بدون اینکه درد کودکان بیپناه سیستان و بلوچستان آزارش دهد ساعت چند ده میلیونیاش را آویزان کند و به معترضانش اینگونه یادآوری کند که شما چه میدانید من در سیستان و بلوچستان چه کردهام.
طلبه و دانشجوی بسیجی ما، دو هفته در سال را به سیستان و بلوچستان اختصاص میدهد و بقیه سال را طبق روال زندگی معمولشان روزگار میگذارند، با این تفاوت که از کشیدن بار دیدن و شنیدن محرومیت منطقهای در نظام اسلامی کمی راحت شدهاند، چون سهم خودش را پرداخت کرده است. حالا با خیال راحت میتواند هر آنچه میلش میکشد و در واقع جامعه او را به آن سمت هدایت میکند «مصرف» کند. کاهشدهنده سریع و تضمینی رنج برخوردار بودن خود و برخوردار نبودن دیگری و مجوزی برای «مصرف»؛ یک معامله دو سر سود. دو هفته در شرایط جنگی زیست میکند، شام و ناهار را مثل محرومین سیستان و بلوچستانی مصرف میکند و به تهران که برمیگردد برندهای مصرفی خوردنی پایتخت در انتظار او هستند.
این مسیر ادامه پیدا میکند تا به بزرگترین خیرین ایرانی میرسد. عجیب نیست که خیلیها وقتی از نزدیک با بزرگترین خیرین ایرانی برخورد میکنند که سالانه صدها میلیون تومان صرف امور خیریه میکنند، متعجب میشوند حاج آقاهای بازاری ظاهرالصلاح و نمازخوان کلاش و بیرحمی که برای رسیدن به سود بیشتر هر مانعی را از سر راه خود برمیدارند و بخشی از این سود سالانه که رقم اندکی هم نیست را به طور منظم و بیتأخیر به نیازمندان میبخشند؛ خرج هیئت سالانهشان برای محرم ترک نمیشود و آخرین مدلهای گوشی آیفون در دست آقازادهها؛ آخرین مدل ماشینهای وارداتی زیر پای خانم و بچهها و مدرنترین رستورانهای تهرانی محل مصرف غذای حاج آقا و رفقا و حلوای سفره ابوالفضل (ع) حاج خانم؛ حتما باید از «هانی» باشد. سبک جدید زندگی متمولانه در ایران این چنین است. واقعیتهای دردناک اجتماعی بیرون حالا دیگر انکار نمیشود. دور زده میشود. کسی منکر فقر و محرومیت نیست: چه قدر متاسف کننده است این اتفاقات! اما ما سهم خودمان را پرداخته ایم و حالا میتوانیم راحت مصرف کنیم. تناقضی را هم حس نمیکنیم.
×××
این سبک زندگی متمولانه جدید مذهبیون در ایران، البته در عمیقترین لایههای توجیهی خود به روایاتی دستچندم میرسد که فراهم کردن زندگی خوب (مشخصا بدون تعریف مشخص) را وظیفه مومنین میداند. این سبک زندگی البته در فرزندان مسئولین ایران، آنها که در عرف جامعه ایرانی به نام بدنام آقازادههای مزین شدهاند هم طرفداران قابلتوجهی دارد؛ اما تقلیل آن به فرزندان مقامات سیاسی در واقع ندیدن کامل ماجراست. آنچه در ادبیات اجتماعی به نام «مصرفزدگی» خوانده میشود در واقع آشکارا با مبانی انقلاب و دینی که ساختارهای اتفاق بزرگ سال ۵۷ به دنبال آن بودند در تعارض است، اما این تعارض کمکم میآموزد که پنهان شود؛ دیده نشود و به زیرلایههای شلوغبازیهای این سالها و این روزها برود.
نویدهای روشنی که این روزها از سوی بخشی از همین جوانان انقلابی در مواجهه با این سبک زندگی شنیده میشود؛ البته امیدوارکننده است. این نبرد تاریخی مطمئنا؛ با هزینه پیش خواهد رفت.
دیدگاه تان را بنویسید