جملات عاشقانه امام (ره) برای همسرش

کد خبر: 817706

آقاروح‌الله در نامه‌ای خطاب به همسرش نوشت: در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتاً جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد!

جملات عاشقانه امام (ره) برای همسرش

خبرگزاری فارس: آقاروح‌الله در نامه‌ای خطاب به همسرش نوشت: در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتاً جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد!

ماجرای خوابی که همسر امام پیش از ازدواج دید

کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایت‌الله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی آن را منتشر کرده و برای نخستین بار در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران به دست علاقه‌مندان رسید، اثری روان و خوش‌خوان از کودکی بنیانگذار جمهوری اسلامی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.

بیت ساده امام خمینی در جماران چگونه اداره می‌شد؟ +تصاویر

در این گزارش بخش‌هایی از این کتاب مربوط به ازدواج امام خمینی (ره) را مرور کرده‌ایم:

دخل و خرج ناهمخوان

دخل و خرج زندگی آقا روح‌الله و قدسی همخوان نبود. عواید علاقه‌جات ملکی آقا روح‌الله در خمین مرتب نمی‌رسید. شش ماه باید صبر می‌کردند تا گندم فروش برود و سهم او را بفرستد. خرج‌ها روزانه و ماهانه بود؛ اما درآمد هر شش ماه یک بار. آقا روح‌الله شهریه نمی‌گرفت، چرا که نمی‌خواست زیر بار مراجع باشد. مناعت طبع او هم این اجازه را نمی‌داد. قدسی حساب کرده بود اگر ماهی پنجاه تومان داشت، خرج خود، شوهر و پسرش، یک خادمه، کرایه‌خانه و سایر بَرج‌ها را تسویه می‌کرد و زندگی را پیش می‌برد، اما فقط نیمی از پنجاه تومان دست‌یاب بود.

از این‌رو همیشه به بقال و قصاب و نانوا و عطار و... بدهکار بودند. نسیه خرید می‌کردند. «در یک زمانی پول شیر برای فرزندمان نداشتیم... یک چارک شیر پنج شاهی (یک‌چهارم یک ریال) بود، ولی متأسفانه شاهی در بساط نبود... فرزندمان گرسنگی می‌کشید و ما پنج شاهی نداشتیم، ولی با تمام این احوال آقا زیربار (گرفتن) شهریه نمی‌رفت.»

«چوب‌خط»‌شان پر می‌شد؛ چوب خط تازه می‌گرفتند؛ قرض روی قرض می‌آمد و چشم به خمین داشتند که کی و چی خواهد رسید! اگر از مراجع وقت شهریه می‌گرفت ده تومان به درآمد ماهیانه‌شان افزوده می‌شد. او به فضل و علم شهره بود. مراجع آماده بودند پولی غیر از شهریه هم به آقا روح‌الله بدهند. «مگر حوزه علمیه چند تا حاج آقا روح‌الله داشت؟ ولی او زیر بار این حرف‌ها نرفت؛ چرا که اگر می‌رفت حوزه صاحب حاج آقا روح‌الله نمی‌شد. او تلخی‌ها را به ما چشاند تا شیرینی آزادگی را بچشیم و من صبر را پیشه خود ساختم تا او حاج آقا روح‌الله بماند.»

دومین کتاب

مصطفی سه‌ماهه بود. کم و بیش یک سال از پیوند زناشویی‌شان می‌گذشت که آقا سیدروح‌الله دومین تألیف عرفانی خود را به پایان برد؛ مصباح‌الهدایه الی الخلافه و الولایه. به درستی روشن نیست نویسنده چه زمانی را صرف نوشتن آن کرده، اما می‌توان احتمال داد که در کمتر از یک سال آن را به انجام رسانده و در ۲۴ اسفند ۱۳۰۹ نقطه پایان را بر واپسین جمله آن گذاشته است. این اثر همچون تألیف اول او عرشی و با اسلوب و ادبیات عرفا و حکمای اسلامی و نیز همانند کتاب نخست به زبان عربی نگاشته شد. نویسنده در ابتدای کتاب، خود را چنین معرفی می‌کند: «(من) سید روح‌الله، فرزند عالم کشته‌شده، سیدمصطفی موسوی خمینی، ساکن قم شریف (هستم) ...» و سپس می‌نویسد که «من ... علاقه‌مندم طلایه‌ای از حقیقت خلافت محمدی و قطره‌ای از دریای حقیقت ولایت علوی... و نیز چگونگی سَرَیان خلافت و ولایت در عوالم غیب و شهود و جریان نفوذ آن دو در مراتب نزول و صعود را آشکار کنم.» وی تأکید می‌کند که این مهم را به اجمال و با رمز و اشاره برگزار خواهد کرد.

با مرور اولیه کتاب روشن می‌شود که نویسنده، چون راهنمایی زبردست، گویی که از راهی طی‌شده بازگشته باشد، دست خواهندگان مستعد را گرفته، قدم به قدم در راهی که انتهای جز حقیقت ندارد، راهنمایی می‌کند.

گفتنی است باور و علاقه آقای خمینی به «مباحث عالیه نبوت و ولایت» از نخستین سال‌های ورودش به قم بروز کرد. دوستان هم‌محفل او، چون محمد صدوقی و سیدرضا بهاءالدینی بر این ویژگی او تأکید کرده‌اند. اینان شب‌های ماه مبارک دور هم نشسته، قرآن می‌خواندند و سپس به بازخوانی کلام حضرات معصومین علیهم‌السلام از کتاب عبقات الانوار فی مناقب الائمه الاطهار اثر میرحامد حسین می‌پرداختند. اینان گفته‌اند که آقا روح‌الله علاقه وافری به این کتاب نشان می‌داد؛ آن‌قدر که با همه نداری، موفق شد یک جلد از آن را تصحیح کند و به چاپ برساند.

سفر حج

در دومین خانه کرایه‌ای نیز دوام نیاوردند و در سال ۱۳۱۰ به خانه‌ای در کوچه ارک اسباب کشیدند. این سومی از کف کوچه کمی بالاتر بود. سه اتاق در یک طرف داشت و همگی ردیف و مشرق به حیاط بودند. اجاره خانه کم نبود؛ ماهی شش تومان. «آقا تمایل به ماندن در (این) خانه نداشت.» سه ماه ماندند و بعد خانه‌ای دیگر در همان محل یافتند. اجاره بهای این چهارمی ماهانه پنج‌تومان بود. اینجا هم تاب نیاوردند. پنجمین محل سکونت در تکیه ملامحمود چهارمردان، خانه‌ای دویست متری و صاحبش از دوستان لواسانی‌ها/ سیداحمد و سیدمحمد صادق بود. کرایه‌اش مناسب می‌نمود؛ ماهی سه تومان. آقا از قدسی خواسته بود برود خانه را ببیند. خانم گفته بود اگر شما می‌پسندید حرفی ندارم. آقا روح‌الله پسند نکرده بود، اما ظاهراً چاره‌ای نداشت. اولویت در پرداخت کرایه کمتر بود. ولی ای‌کاش رفته بود و دیده بود! دو اتاق تنگ و تاریک با زیرزمینی تنگ‌تر و تاریک‌تر. بخشی از وسایل خانه را در دو اتاق جا داد و بیشتر آن را به زیرزمین خفه خانه سپرد.

مدت کوتاهی از جاگیر شدن‌شان در محله تکیه ملامحمود می‌گذشت که آقا روح‌الله به همسرش گفت: در دوره کودکی از ارثیه پدری مستطیع شده، اما اگر به حج می‌رفته از او رفع تکلیف نمی‌کرده؛ چراکه به سن تکلیف نرسیده بود. گفت که (بعد از رسیدن به سن بلوغ) بزرگانش نگذاشتند به سفری شش ماهه با اسب و قاطر برود؛ نگرانش بودند. گفت که در دوازده سال تحصیل در قم نیز این فرصت را پیدا نکرده است. گفت که اکنون مستطیع نیست، اما تکلیف آن دوره برعهده‌اش مانده. این‌ها را گفت و از آقا سیدمرتضی، برادر بزرگش، که امور ملکی خمین را اداره می‌کرد، پانصد تومان پول خواست و نیز خواست که ماهیانه بیست تومان به همسرش در قم بفرستد، تا زمان برگشت از حج. «روزی که بنا بود حرکت کند، درد زایمان پیدا کردم. از او خواستم مسافرتش را عقب بیندازد تا فارغ شوم؛ چرا که تنها بودم و مادرم خود هفت ماهه حامله بود و نمی‌توانست به کمکم بیاید.» خازن الملوک/ مادر، «ننه خانم» خادمه را به قم فرستاده بود. قدسی تنها نبود. آقا روح‌الله ماند تا قدسی نوزاد دوم‌شان را به دنیا بیاورد. سه روز پس از تولد علی، با بقچه‌ای که یک پیراهن و شلوار را در خود جای داد.»

راهی خوزستان شد. اواسط زمستان ۱۳۱۲ بود. از آنجا به عراق رفت و از راه سوریه خود را به بیروت رساند. نخستین بار بود که در سه سال گذشته از همدم و همسر خود جدا می‌افتاد. دلتنگ و آزرده بود. احساس کرد چه یاد خوش نقشی از آن بانو در قلبش حک شده است. دیده دل غمین بود، اما دیده سر، بهار شهر ساحلی بیروت، آرمیده بر بالین مدیترانه را سیر می‌کرد و لذت می‌برد. تاب نیاورد. عکسی انداخت، قلم و کاغذی یافت و نامه‌ای نوشت: «تصدقت شوم! الهی قربانت بروم! در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه قلبم منقوش است. عزیزم! امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتاً جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد!

آقاسیدروح الله دو شب منتظر کشتی بود. کمی دیر رسیده بود. نگران بود نکند به شروع مناسک حج نرسد. عکس و نامه را به پست داد و خود سوار بر کشتی بعدی راهی سرزمین وحی شد. از همان ابتدا متوجه نگرانی مسافران شد. وقتی از علت آن پرسید، شنید که از سختی اعمال حج مضطرب‌اند. «من وظیفه خود دانستم که هر مقدار می‌توانم این‌ها را از اضطراب بیرون آورم و مسائل را بگویم.» حاضران را گرد آورد. می‌خواست تا جایی که امکان دارد آنان را آرام و مطمئن کند. گفت: «حج اضطراب ندارد؛ ناراحتی ندارد. حج حرکت و سکون است این حرکت و سکون باید برای خدا باشد، (باید) اخلاص در آن باشد.» آقاسیدروح الله تا چند روز بعد سخنران این کشتی بود. می‌دانست تا آرامش به دل‌های مسافران راه نیاید آماده شنیدن مسائل فقهی حج نخواهند شد. «از روز ششم شروع کردم به گفتن مسائل، وقتی «هفده روز بعد» به آن طرف آب رسیدیم متوجه شدم مردم آرامش دارند و مسئله می‌پرسند. من کتاب الحج وسائل الشیعه را با خود برداشته بودم و از این کتاب، مناسک را برای مردم می‌گفتم و خود نیز به آن عمل می‌کردم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد