آخرین وضعیت درمان محب اهری: خودم را به خدا سپردهام
صدایش پر از انرژی است، سرحال است و میگوید روند درمانش بخوبی طی شده و حالش روزبهروز بهتر میشود. میگوید: بدنم دیگر شیمی درمانی را قبول نمیکرد و باید آمپولهای خاصی استفاده میکردم که بسیار گران بود، اما به کمک صندوق هنرمندان، خانه تئاتر، یکی از دوستان بسیار خوبم و یکی از شرکتهای بیمه توانستم آمپولها را خریداری کرده و تزریق کنم و خدا را شکر حالم بهتر شده است. حالا باید منتظر آزمایشهای جدید و جواب آنها باشم تا اگر بدنم در وضعیت مطلوبی قرار داشت، پیوند مغز استخوان را انجام دهم.
حسین محب اهری نزدیک به 14 سال است درگیر بیماری سرطان است و به گفته خودش شش سال است که بیماریاش وارد فاز جدیدی شده و روشهای درمانش تغییر کرده است. در کنار درمان و داروهای جدید، آنچیزی که این بازیگر را سرپا نگه داشته و او سالهاست به زندگی و کار ادامه میدهد؛ «امید» است! با او درباره امید به زندگی همصحبت شدیم.
شما سالهاست با بیماریای که به نظر خیلیها غیر قابل درمان است، مبارزه میکنید و کم کم دارید به چهرهای خاص در این راه تبدیل میشوید، چه چیزی شما را آنقدر قوی کرده که با بیماری سرطان دربیفتید و آن را از پای دربیاورید؟
سال 81 اولین جراحی را انجام دادم و تحت درمان قرار گرفتم. از سال 90 بیماریام وارد فاز جدیدی شد و تقریبا همه اندامهای شکمی مرا درگیر کرد! من در همه اینسالها بهدنبال درمان بودهام و هرگز خسته نشدهام! پزشکان خیلی خوبی در این زمینه داریم و داروهای جدیدی هم به بازار میآید که به درمان کمک میکند.
سرطان از بیماریهای فرسایشی است که طاقت آدمها را کم میکند و در کنار جسم به روان آنها هم آسیب میزند. در این سالها شما از مشورت روانپزشکان برای مقابله با این بیماری استفاده کردهاید؟
نه! هنوز پزشکم به من توصیه نکرده که به روانپزشک مراجعه کنم! راستش با بیماریام کنار آمدهام و پذیرفتهام که باید همه تلاشم را بکنم تا این بیماری درمان شود. به این بیماری به عنوان یک مشکل نگاه میکنم. در زندگی همه آدمها مشکلاتی پیش میآید که باید آنها را برطرف کنند و من هم باید این مشکل را هر جور شده از زندگیام حذف کنم.
سطح امید به زندگی در شما آنقدر بالاست که میتواند برای آدمهای دیگر الگو باشد، این همه امید را از کجا میآورید؟
خودم را به خدا سپردهام! با توکل بهخدا درمانم را پی میگیرم، میروم دنبال آمپول و وقتی میبینم پولش را ندارم از خدا میخواهم راهی برایم باز کند که شکر خدا گشایشی هم ایجاد میشود! درد خیلی آدم را اذیت میکند، سالهاست این درد به جانم میافتد و وقتی که میآید دیگر هیچکاری نمیتوانم انجام بدهم! نه میتوانم بنشینم نه میتوانم راه بروم نه میتوانم حرف بزنم! دردی که فقط خدا قدرت تحملش را میدهد و گرنه آدم را از پا درمیآورد! اما مدام به خودم میگویم خدا مرا به این دنیا آورده و هر زمان وقتش باشد مرا خواهد برد! آنچه این وسط میماند توکل و صبر است! زندگی موهبتی است که برای حفظ آن تلاش میکنم.
خانواده و اطرافیان چه کمکی میتوانند به افرادی که دچار این بیماری هستند، کنند؟
همیشه به خانوادهام میگویم واقعیت بیماری را نمیتوان منکر شد، اما باید تحملمان را بالا ببریم! من در مقابل درد صبوری نشان میدهم، شما هم مرا در این صبوری همراهی کنید! نکته اینجاست که درد همیشگی نیست، ما نباید زمانهایی را هم که درد نیست قاطی دردمندیها کنیم. وقتی بیماری آرام است و درد اذیتم نمیکند باید در کنار خانواده و دوستانم از زندگی لذت ببرم، شاد باشیم و یکدیگر را امیدوار کنیم. خانوادهها باید حواسشان باشد که تمرکز بیمار را از روی مریضیاش کم کنند، نباید مدام به بیماری فکر کرد چون درد تشدید میشود! باید برای خودت کار بتراشی! من بدون کار نمیتوانم زندگی کنم. امروز آمپول تزریق کردهام و فردا به عنوان داور به یک جشنواره میروم و بعد از آن برای داوری یک جشنواره دیگر به همدان میروم. مدام سر خودم را گرم میکنم تا روی درد متمرکز نشوم! مسئولیتهای مختلف را قبول میکنم تا مجددا سروکله درد پیدا نشود! برای غلبه بر این بیماری باید زاویه نگاهمان به زندگی و درد را تغییر دهیم. نقشهای زیادی به من پیشنهاد شده که نمیتوانم آنها را بپذیرم چون مدت زیادی نمیتوانم سرکار باشم. اما نقشها و کارهای کوتاه مدت را میپذیرم و با امید به زندگی ادامه میدهم تا خدا چه بخواهد و چه تقدیر کند!
دیدگاه تان را بنویسید