جام جم: سال گذشته، حنجرهاش جراحی شد، برای او که مجری تلویزیون است و بیماریاش ارتباط کامل با حرفهاش دارد این بیماری میتوانست بحرانی را برایش شکل دهد اما هرمز شجاعیمهر میگوید: «با توکل به خدا و تحت نظر دکتر متبحری که هستم، حالم خوب است. ده روز بعد از جراحیای که روی حنجرهام صورت گرفت و یک روز قبل از تاسوعا و عاشورای سال گذشته اجرای یک برنامه را به عهده گرفتم و بعد از آن هم اجرای برنامه خانواده را به سیاق قبل به عهده دارم».
با شجاعیمهر همصحبت شدیم تا برایمان از تاثیر حمایت خانواده در روزهای سخت زندگی بگوید. خانوادهتان در زمان بیماری، دوره نقاهت و بعد از آن چگونه از شما حمایت کردند؟ راستش را بخواهید، بیماری برای من برکت بود. اولین شبی که از بیمارستان به خانه برگشتم، اذان صبح را که شنیدم از خداوند برای بیماریای که به من داد، تشکر کردم. چون بعد از بیماری بود که متوجه شدم مردم چقدر مرا دوست دارند و بعد از این بیماری بود که فهمیدم خانوادهام علاوه بر اینکه مرا دوست دارند، عاشقم هستند، عشق همسر و فرزندانم باعث شد بیماری را با موفقیت سپری کنم و دوباره سلامتی خود را بهدست آورم. هر انسانی در هر قشر و طبقهای از نظر اجتماعی، تحصیلات و... که باشد فقط با عشق و محبت میتواند به حیات خود ادامه دهد. برخی افراد خانواده ندارند و بنا به هر شرایطی در انزوا قرار گرفتهاند؛ برای این گروه از مردم چه باید کرد تا آنها هم محبت دریافت کرده و بتوانند زخمهای خود را التیام دهند؟ به نظرم باید به آدمهایی که پیرامونمان هستند با دقت بیشتری نگاه کنیم و اگر کسی به کمک نیاز دارد و تنهاست تا جایی که در توانمان است از او دلجویی کرده و شرایطی را فراهم
کنیم که او کمتر احساس تنهایی کند چون آدمیزاد با همه تواناییهایی که دارد زمانیکه تنها میماند خیلی ضعیف و آسیبپذیر میشود،آدمها وقتی بیمارمیشوند، تحمل و توانشان کم میشود و بیشتر از هر زمانی به توجه و کمک نیازمندند. کهنسالانی که به خانه سالمندان سپرده میشوند، تنهایی دردآوری را باید تجربه کنند، چگونه میتوان از درد آنها کاست؟ درباره سالمندان زیاد مطالعه کردهام به همین دلیل بصراحت میگویم کهنسالان را نباید به خانه سالمندان سپرد.چون آنها زمانی که در اینجور مکانها زندگی میکنند به طور مدام این سوال را از خود می پرسند که از من مهمتر چه کسی در زندگی فرزندم وجود دارد که آنها وقت رسیدگی به من را ندارند؟ آنها مدام با خود میگویند، همه عمرم را به پای فرزند خود گذاشتم اما او اکنون حتی وقت نمیگذارد به من سر بزند و مراقبم باشد. معتقدم نباید برای پدر و مادر کهنسال کم گذاشت. باید برای عمری که به پای بزرگ کردن و تربیت ما گذاشتهاند، جوابی پر از عاطفه و محبت داد. اگر بنابه ضرورتهایی مجبور شدیم کهنسالان را به خانه سالمندان بسپریم با تمام قدرت از آنها حمایت عاطفی کنیم و نگذاریم احساس تنهایی و دلشکستگی کنند. با
قاطعیت میگویم که هیچ کس مثل خانواده نمیتواند به فرد آرامش دهد و امنیت عاطفی او را تامین کند. روانشناسان این موضوع را نیز نقد میکنند که پدر و مادر نباید همه عمر خود را در اختیار فرزندان بگذارند، سهم خود را نادیده بگیرند و آن را به فرزندان بدهند. با این نظر موافق هستید؟ با این نکته که والدین سهم زندگی خود را به بچهها بدهند و خواستههای خود را نادیده بگیرند، موافق نیستم اما معتقدم والدین باید در کنار فرزند از زندگی لذت برده و همه چیز را مشارکتی پیش ببرند. محبت کردن و محبت دیدن بهترین و موثرترین لذت زندگی است. این نکته هم نباید نادیده گرفته شود که هر چه بیشتر به فرزندان محبت کرده و به آنها عشق داده شود در آینده انسانهایی سالمتر خواهند بود و زندگی بهتری خواهند داشت. رابطه عاشقانه بین والدین و فرزندان باعث میشود مراودات بین اعضای خانواده قویتر شده و همه به یکدیگر و خواستههای هم احترام بگذارند. چند روزی است ویدئویی در شبکههای اجتماعی منتشر شده که پسربچهای را نشان میدهد که زباله جمع می کند و آنقدر محروم بوده و آسیب دیده که حتی نمیداند «آرزو» چیست! به نظرتان چگونه از این بچهها میتوان حمایت
کرد؟ ویدئوی تکاندهندهای بود! باید هر کسی در حد و توان خود از این بچه حمایت کند. به نظرم در اولین گام باید او به مدرسه برود و سواد یاد بگیرد تا بتواند آیندهای بهتر داشته باشد. برای یاری کردن این بچهها که تعدادشان هم کم نیست باید به کمک دولت و مردم مجتمعهای حمایتی دایر شود و این کودکان از سطح خیابان به این خانههای امن آورده شوند و امکانات زندگی و رشد در اختیارشان قرار گیرد.
دیدگاه تان را بنویسید