داریوش ارجمند: استخاره بد آمد نقش مالک‌اشتر را نپذیرفتم

کد خبر: 684440

مجموعه تلویزیونی «امام علی(ع)» ۲۳ سال پس از تولید این شب‌ها در حالی روی آنتن شبکه آی‌فیلم می‌رود که هنوز جذابیت روزهای اول خود را دارد و کهنه نشده است.

خبرگزاری فارس: مجموعه تلویزیونی امام علی(ع) داود میرباقری فیلمنامه سریالی با عنوان «خاری در گلو» را براساس زندگی حضرت علی(ع) به صدا و سیما ارائه داد که پس از فراز و نشیب‌های بسیار سرانجام در سال ۱۳۷۳ با حضور ۱۵۰ بازیگر اصلی و بیش از ۵ هزار هنرور از نیروهای ارتش مقابل دوربین رفت. ساخت سریال حدود چهار سال به طول انجامید و سرانجام پخش مجموعه از سال ۱۳۷۵ در شبکه یک سیما آغاز شد. در این سریال بازیگرانی هم ایفای نقش کرده‌اند که امروز دیگر در میان ما نیستند؛ از جمله آنها می‌توان به زنده یاد مهدی فتحی، رضا خندان، جواد خدادادی، رضا کرم رضایی، عباس امیری، منصور والامقام، حسین پناهی، نعمت الله گرجی، توران مهرزاد، سروش خلیلی، احمد قدکچیان، علی اصغر گرمسیری، باقر صحرارودی و ... اشاره کرد و با قرائت فاتحه‌ای یاد و خاطره این هنرمندان را گرامی می‌داریم. اما حالا که مصادف با تکرار این سریال در شبکه آی‌فیلم و همچنین ایام شهادت امام علی(ع) شده، در ادامه گفت‌وگو با داریوش ارجمند(بازیگر نقش مالک اشتر)، ویشکا آسایش(بازیگر نقش قطام) و کریم اکبری مبارکه (بازیگر نقش ابن ملجم مرادی) را در ادامه می‌خوانیم: ارجمند: از بازی در نقش مالک اشتر وحشت داشتم -من آن زمان مطلقا آقای میرباقری را نمی‌شناختم. یک روز من را صدا کرد و رفتم صحبتی شد. نگاهی انداختم به کسانی که قرار بود در این سریال ایفای نقش کنند. بعد هم رفتم به مشهد. خوب برای من که تاریخ خوانده‌ام و شاگرد دکتر شریعتی بودم و امام علی(ع) را از زبان او شنیدم و عظمت امام علی(ع) را از زبان او در دوران دانشجویی درک کرده‌ام، خیلی وحشت داشتم که این نقش را بازی کنم. چون آن موقع حداقل 50 دبیرستان در ایران وجود داشت که نام آن‌ها مالک اشتر بود، گروه هنری به نام مالک اشتر داشتیم، تیپ و لشکر در جبهه به اسم مالک اشتر بود، در مشهد چند مسجد به نام مالک اشتر بود، پادگان به این نام داشتیم. این آدم در ایران با فاصله زیادی از امام علی (ع‌) در رتبه دوم قرار دارد و به عنوان فردی که در رکاب ایشان بوده، شناخته می‌شود. اگر بد بازی می‌کردم باید از ایران می‌رفتم برای من مهم نبود که یک کاری بکنم و پولی بگیرم. بلکه برای من ارزش این کار خیلی مهم بود و چیزهایی که درباره ایشان می‌دانستم و به آن‌ها عشق می‌ورزیدم. آرزو داشتم که ای کاش موقعی بودم که می‌توانستم نوکری امام علی (ع‌) را بکنم. این‌ها همه برای من مساله بود و این موقعیت برای من به وجود آمد. ولی وحشت داشتم به خاطر اینکه اگر آن شخصیت را بد بازی می‌کردم، قطعا بدانید که باید از ایران می‌رفتم. چون یک تصور ذهنی بزرگی از این سردار امام علی (ع) در ذهن شیعیان وجود داشت. استخاره بد آمد/ به میرباقری گفتم بازی نمی‌کنم به همین دلیل در مشهد نزد یکی از دوستانم به نام آقای سید محسن مصطفی‌زاده که شاعر و فرد مؤمنی است رفتم و گفتم در حرم امام رضا(ع) برای من یک استخاره بگیرد. نگفتم که برای چه موضوعی هم استخاره می‌خواهم. استخاره هم گرفت و آمد گفت بد آمده. گفتم چرا؟ آیه‌اش را برایم را بنویس. نوشت و آیه این بود که کسانی که در صف نماز با شما می‌ایستند، از شما که دور می‌شوند، به استهزاء شما می‌پردازند و مسخره‌تان می‌کنند. آن را نوشت و به من داد. مدتی بعد به تهران رفتم و آقای میرباقری نتیجه را از من جویا شد، گفتم من نمی‌توانم بازی کنم. گفت چرا؟ گفتم به من گفته‌اند بازی نکنم. خیلی حیرت زده شد. گفت کی؟‌ فکر می‌کرد کسی از این کارگردان‌ها یا بازیگران این حرف را به من زده ‌است، گفتم کسی است که تو هم او را قبول داری. گفت کیست؟‌ من هم کیفم را باز کردم و کاغذ استخاره را دستش دادم. وقتی خواند، حیرت زده شد. گفتم با خدا مشورت کردم و او موافقت نکرد. بعد هم به مشهد رفتم. خیلی به آقای میرباقری برخورد. دیگر هم سراغی از من نگرفتند، تا اینکه آقای محمد بیگ‌زاده تهیه‌کننده کار آمدند به مشهد. آن موقع مدیر کل من حاج حسن آقای خامنه‌ای، برادر مقام معظم رهبری بودند، ایشان من را به اتاق‌شان صدا کردند، وقتی رفتم دیدم آقای بیگ‌زاده آنجا نشسته‌اند، آقای خامنه‌ای گفتند چرا شما با تلویزیون کار نمی‌کنید؟ من هم گفتم استخاره کرده‌ام. ایشان هم پاسخ دادند که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. تو رفته‌ای و در جست‌وجوگر، نقش شیطان بازی کرده‌ای، حالا نقش مالک اشتر را بازی نمی‌کنی؟ گفتم به هر حال من روی نقش‌هایم حساسیت زیادی دارم. ایشان به من گفتند خوب دوباره یک استخاره دیگر بکن. همه عوامل سریال امام علی (ع) عوض شدند ما در ماه محرم یک هیئت عزاداری در مشهد داریم. شب عاشورا که به هیئت رفته بودم، دوباره از همان دوستم خواستم تا به حرم برویم و برایم دوباره استخاره بگیر. او هم نماز خواند و استخاره‌ای گرفت، بعد هم گفت که نمی‌دانم ماجرا چیست ولی این بار دیگر نه نمی‌توانی بگویی. گفتم چرا؟ گفت آیه فرمان ساختن کعبه به ابراهیم آمده است. این فرمان است و نمی‌توانی نه بگویی. گفتم بنویسش. خیلی حالم بد شد. به هر حال آمدم تهران و آقای میرباقری دوباره پیگیری کردند. گفتم سمعا و طاعتا. گفت برو و در راهرو چارت عوامل را نگاه کن. خیلی عجیب است. شاید جوان و مردم امروز این حرف‌ها را باور نکند، اما من که نمی‌خواهم خودشیرینی کنم. رفتم چارت را نگاه کردم و دیدم یک نفر از هنرپیشه‌هایی که قبلا انتخاب شده بودند، این بار نیستند. فیلمبردار، طراح صحنه، طراح لباس و ... همه گروه عوض شده بود. البته میرباقری خودش هم متوجه نکته عظیمی شد که به هر حال از یک جاهایی نگاه‌های سنگین روی کاری که می‌کند، هست. توجه مولای من به سریال امام علی (ع) همین بود که تا به امروز با توجه به همه کارهایی که انجام شده و حتی کارهایی که خود میرباقری انجام داده، نتوانسته به زیر زانوی سریال امام علی (ع ) هم برسد. حتی با همین سریال پر‌طمطراق و پر زرق و برق ده ساله مختارنامه. آخر مختار ثقفی اصلا با علی ابن ابیطالب قابل مقایسه نیست و مقایسه‌شان قیاس مع‌الفارغ است. خیلی هم خوشحالم که در این سریال نبودم. البته جایی هم برای من نبود. کسی به من گفت که چرا در این سریال بازی نکردی؟ گفتم برای اینکه می‌دانستند جای من در این سریال نیست. از شدت گرما دستمان به دسته شمشیر می‌چسبید امام علی (ع) چنین وضعیتی داشت و از تمام لحظاتی که ما از صبح تا غروب آفتاب با آن لباس‌های سنگین بازی می‌کردیم و عرق می‌ریختیم، از شدت گرما دستمان به دسته شمشیر می‌چسبید و سیاهی لشکرهای نیزه به دست در زیر آفتاب گنو در بندعباس می‌افتادند و آمبولانس یکی یکی آنها را می‌برد، مار نیششان می‌زد اما یک نیرویی آنجا ما را نگه داشته بود و ترانه آوای برگ‌های نخل‌هایی که باد می‌زد و به هم می‌خوردند، دائم تداعی ناله‌های حضرت علی(ع) بود، تداعی مدینه بود، تداعی رنج علی بود، تداعی نفاقی بود که به جان علی افتاد و ریایی که بر پوست دین خدا نشسته بود و ما داشتیم نوکری کسی را می‌کردیم که مظلوم اول همه تاریخ بود و نگاه همه ستمدیدگان به اوست تا وقتی که بشر زنده است. آرام می‌شدیم و سعی می‌کردیم عمق این مظلومیت را نشان بدهیم. اما یک روزی وقتی دور هم بودیم داوود میرباقری گفت این امام در سریال من هم مظلوم بود و نتوانستم آن طور که باید مظلومیتش را نشان بدهم. سریال امام علی(ع)نشانه اقتدار فرهنگی جمهوری اسلامی است من بعد از سریال امام علی(ع) گفتم که نشانه اقتدار فرهنگی نظام جمهوری اسلامی ایران سریال امام علی(ع) است. چون نظام جمهوری اسلامی یک نظام شیعه است و اقتدار این نظام متجلی در سریال امام علی(ع) بدون توهین به هیچکس است. آنها که این قدر به عمروعاص خود می‌نازند در تاریخ هست که چگونه لخت شد از ترس جان ناقابلش. خداوند رحمت کند مهدی فتحی را که این ماجرا را به این خوبی بازی کرد. هر وقت صحبت از سریال امام علی(ع) می‌شود برای مهدی فتحی فاتحه می‌خوانم من هر وقت صحبت از سریال امام علی(ع) می‌شود برای مهدی فتحی فاتحه می‌خوانم و جای خالی‌اش را بیشتر از هر زمان دیگری احساس می‌کنم و حقیقتا بغض گلویم را می‌گیرد. او هنرپیشه شش دنگ و باهوشی بود که البته مظلوم هم بود. بسیار زود و مظلوم رفت. حقش هم به طور کامل ادا نشد. من در کارهای بسیاری با او همکار بودم، آرزویش این بود که اتللو را روی صحنه ببرد و من نقش اتللو را برایش بازی کنم. آسایش: هیچ نقشی برایم جای قطام را نمی‌گیرد برسیم به شاه‌نقش‌های شما یعنی سریال «امام علی (ع)» که بار دیگر روی آنتن رفته. هیچ وقت پیش آمده بنشینید و تکرارش را ببینید؟ -باورتان می‌شود من هیچ وقت امام علی (ع) را کامل ندیده‌ام، چون موقع پخشش ایران نبودم. خب چرا DVD آن را نمی‌خرید؟ DVD آن را دارم اما فرصت دیدنش پیش نمی‌آید. «امام علی (ع)» ؟؟؟؟؟ همه تصور می‌کنند بازیگری که با یک نقش به شدت مورد توجه قرار می‌گیرد حتماً تمام پلان‌هایش را هم حفظ است. -تنها چیزهایی که از امام علی (ع) حفظم، لحظات و خاطرات نابی است که سر فیلمبرداری داشتیم. دو قسمت اول را از تلویزیون دیدم و بعد از ایران رفتم. مادرم زنگ می‌زد و برایم تعریف می‌کرد. حدود 25 سال از زمان تولید امام علی (ع) می‌گذرد. اگر دوباره به همان زمان برگردید، باز هم تصمیم می‌گیرید بعد از بازی در این سریال مهم به انگلیس بروید و مدت‌ها از بازیگری دور بمانید؟ -صد درصد دوباره همان کار را انجام می‌دادم و می‌رفتم. درس خواندنم در انگلستان بهترین تجربه زندگی‌ام بود و با تمام سختی‌هایش من را ساخت. آنجا کلی تجربه به دست آوردم که بابت همین کلی به خاله و شوهر خاله‌ام که در آن مدت پیش آن‌ها زندگی کردم، مدیون هستم. وقتی بازیگر شدید، نگاه‌‌ها در خانواده‌تان عوض شد دیگر؟ -بله، وقتی امام علی (ع) را بازی کردم و سریال گل کرد، تازه همه گفتند ویشکا معلوم بود که یک استعدادی دارد. گفتید سرضبط سریال امام علی (ع) مدام منتظر آمدن ویزا بودید، این‌طوری تمرکز داشتید کار را درست انجام دهید؟ -بله، تمرکزم خیلی خوب بود. وقتی می‌رفتم جلوی دوربین دنیای اطرافم را خاموش می‌کردم. منتها دو سه هفته آخر آن‌قدر از بازیگری خوشم آمده بود که وسوسه شده بودم نروم، بمانم و بازیگر شوم. وقتی قرار شد سریال امام علی (ع) را بازی کنید، بازیگرها را اصلاً نمی‌شناختید؟ -نه اصلاً. آقای میرباقری همیشه می‌گفت ویشکا آمد جلوی این همه آدم قَّدَر ایستاد اما اصلاً نمی‌دانست. دیالوگ بگویم. اصلاً نمی‌دانستم پرستویی یا داریوش ارجمند چه کسانی هستند. وقتی داشتم پشیمان می‌شدم که نروم خارج و همین‌جا بمانم، همین دوستان عزیز نصیحتم کردند که این کار را نکن، برو درست را بخوان و با دست پر برگرد. هیچ وقت هم راجع‌به کار اطلاعاتی در اختیارتان نگذاشت؟ -اصلاً نمی‌خواست بگوید حالا که فامیل من آمده باید همه چیز تغییر کند. فکرش این بود حالا که آمده‌ای و بازیگر شده‌ای باید خودت تا تهش بروی و روی پای خودت باشی. روز اول گفت ببین این کار شوخی نیست. باید آن‌جا به حرف همه گوش بدهی، صبح زود بیدار شوی، تا ساعتی که می‌گویند کار کنی. لوس‌بازی در نمی‌آوردی و... بعد از اینکه از ایران رفتید، پیگیر بودید که نقشتان چقدر مورد توجه قرار گرفته؟ -نه اطلاع نداشتم. یک بار مادرم نامه فرستاد که ویشکا معروف شده‌ای، تازه آن‌جا به دوست‌هایم گفتم بچه‌ها من توی ایران معروف شده‌ام. وقتی آمدی ایران مردم شما را می‌شناختند؟ نه اصلاً. تشخیص نمی‌دادند که قطام منم، چون صدایم هم دوبله شده بود. کارت شناسایی‌ام را که می‌دیدند می‌گفتند تو همان قطامی؟ چرا این شکلی هستی؟ تصورشان این بود که من یک آدم‌سبزه چهارشانه هستم. اگر بخواهید به سریال‌هایی که تا به حال کار کرده‌اید، نمره بدهید چطور نمره می‌گیرند؟ -هیچ‌چیزی جای قطام را برای من نمی‌گیرد، چون اولین کارم بوده و یک نوع ابهت و درس برایم دارد. برای همین نمی‌توانم آن را با بقیه کارهایم مقایسه کنم. در فیلم‌هایم «دارابی» بهترین است. بله، البته هر روز نگران بودم که انتخاب من از روی ناچاری بوده و هیچ بازیگر دیگری نداشته‌اند که جایگزین کنند. بعدها از دایی‌ام پرسیدم که گفت همان هفته اول که داشتند تستت می‌‌کردند، مگر تعارف داشتند؟ اگر خوششان نمی‌آمد اصلاً با تو کار نمی‌کردند. فیدبک نمی‌گرفتید؟ چرا خیلی زیاد. کات که می‌دادند سرم می‌چرخید و به صورت همه نگاه می‌کردم تاییدیه همه را که می‌گرفتم، خیالم راحت می‌شد. یادتان می‌آید کدام سکانس بود که خیلی میرباقری با شما وارد چالش شد تا درست دربیاید؟ -در سکانسی که با شمشیر نخ‌ها را پاره می‌کنم. پرسید: «تا حالا شمشیر دستت گرفتی؟» گفتم: «نه». گفت: «این شمشیر را بگیر، بیا جلو طوری به نخ‌ها بزن که یکی دو تا از آن‌ها پاره شود.» شمشیر را که زدم، ردیف همه نخ‌ها پاره شد و ریخت! وقتی همه را پاره کردم، آقای میرباقری خندیدند و گفتند: «لازم نبود همه پرده را پاره‌کنی.» سوارکاری هم داشتید؟ -برای سریال امام علی (ع)‌ نه اما برای «مسافرری» یاد گرفتم. آقای میرباقری اصلاً کوتاه نمی‌آید روز قرارداد گفت: «آهان یادم رفت این را بگویم. یک صحنه هست که می‌دوی می‌پری روی اسب و به تاخت می‌روی.» گفتم: «آقای میرباقری من تا حالا سوار اسب نشده‌ام.» گفت: «خب برو یاد بگیر» من هم رفتم و سوار کاری یاد گرفتم. در یکی از صحنه‌ها از وسط آتش دویدم و پریدم روی اسب و تاخت رفتم. این صحنه در سریال بود؟ -بعید می‌دانم، اگر هم بود، کامل نشانش ندادند. اکبری‌مبارکه: مادرم از ایفای نقش ابن‌ملجم ناراحت شد/ فیلمبرداری ضربت زدن سه ماه طول کشید -من در حال بالا رفتن از پله های ساختمان تولید سازمان صداوسیما بودم و آقای میرباقری در حال پایین آمدن بودند که آنجا من را دید و گفت ریش هایت را نزن و بگذار بماند من با تو کار دارم. من هم گفتم چشم. کاملا اتفاقی هم را دیدیم. آن روز هم چیزی نگفتند. من آن موقع سر کار آقای بیضایی بودم. گفتم چشم. من یک ماه دیگر کارم تمام می شود و دیگر ریش هایم را نمی زنم. البته من آن موقع بیشتر دستیاری می کردم و کمتر بازی می کردم. گذشت تا اینکه یک روز دیدم نامه ای روی تابلو زده اند در اداره تئاتر که این اسامی بیایند تله فیلم (سیمافیلم) که از طرف آقای میرباقری بود. من هم گفتم حتما سریالی که می خواهد بسازد عوض شده و نرفتم... گفتم در آمپاس قرارش ندهم. گفتم شاید قبلا کار دیگری میخواسته بسازد و حالا تصمیمش عوض شده و قصد ساخت سریال امام علی(ع) را دارد. من هم که چشمهایم رنگی است و به درد عربستان نمی خورم. بعد از مدتی دوباره یک نامه دیگر زدند که اسم چند نفر همراه با اسم من بود تا برویم پیش اقای میرباقری. وقتی رفتم گفت چرا الان می آیی؟ من اولین نفر به تو گفتم. من هم گفتم داوود جان من فکر می کردم شما قبلا میخواستی یک کار دیگر انجام بدهی، الان هم که سریال امام علی(ع) را میسازی، نمی خواستم شما را تحت فشار قرار بدهم. چون رنگ چشمهای من به درد کار شما نمی خورد. گفت نه... من همان موقع که گفتم می دانستم تو را برای چه نقشی میخواهم. من هم گفتم ببخشید... بهتر بود که من همان بار اول می آمدم و از شما کسب تکلیف می کردم. -ابتدا آقای میرباقری چند جلد کتاب به من داد و گفت ببر این ها را بخوان و بعد بیا با هم صحبت کنیم. راجع به امام علی(ع) بود. 6 جلد کتاب راجع به این شخصیت بزرگوار بود که هر کدام را یک نفر ترجمه کرده بود. کتاب ها را کلی خواندم و روی شخصیت خاصی نُت برداری نکردم. بعد هم گفتم چه نقشی را برای من در نظر گرفته ای؟ با آقای شریفی نیا هر دو به من خندیدند. گفت حالا به تو می گویم. هفته بعد که رفتم، دوباره گفتم که چه نقشی قرار است بازی کنم؟ گفت ابن ملجم مرادی... من خودم خشکم زد. گفتم داوود جان تو در من چه دیده ای که تصمیم گرفتی این نقش را من بازی کنم؟ نمی دانم آقای میرباقری یا آقای شریفی نیا بود که گفتند نقش دیگری برای من در نظر گرفته بودند اما به دلیل اینکه باید لنز می گذاشتم در چشمانم و آقای مؤمنی سر سریال کوچک جنگلی چشمش به خاطر لنز آسیب دیده بود، برای من یک نقش دیگر در نظر گرفتند. قبل از اینکه کار کنم، آقای میرباقری به من گفت که نقشی را بازی می کنی که به یادگار می ماند. نقش کوچک اما بزرگ... -راستش من ترسیدم برای این نقش...نقشی خاص که اصلا خیلی سخت است... ببینید وقتی که من یک نقش عام بازی می کنم، تماشاچی درباره اش می گوید که خوب است یا بد است.. اما وقتی یک نقش خاص را بازی می کنم در مقابل ابر مرد تاریخ، امکان دارد که کار را با سر بزنم زمین. این ترس را من داشتم... از خود امام علی(ع) خواستم که کمک کند تا این نقش را ایفا کنم. نمی خواستم نقش را عالی بازی کنم، می خواستم 50، 50 باشد... سه روز قبل از اینکه بروم جلوی دوربین خدا را گواه می گیرم که خواب نداشتم. آن موقع در بندر عباس فیلمبرداری می کردیم و بچه های گروه شاهد بودند که شب بیدار بودم. من این خصلت را دارم که شب قبلی که بخواهم بروم جلوی دوربین خواب راحت ندارم. سر مختارنامه هم همینطور بودم. خلاصه رفتم جلوی دوربین و اولین سکانس را گرفتیم و گفتم آقای میرباقری اگر خوب نشده بگو تا من بیشتر روی نقش کار کنم، اما او گفت نه همین طور که جلو میروی خوب است، ما هم حواسمان هست. شکر خدا حاصل هم آنچه شد که در سریال دیدید. -چون ما بازیگر هستیم، لم این طور بازی کردن ها را بلدیم. اگر 50 سال پیش بود شاید من پس از ایفای نقش ابن ملجم دیگر نمی توانستم در خیابان راه بروم. ولی به خاطر پشت صحنه هایی که پخش می شود، مردم می فهمند که دزد و پلیس با هم غذا می خورند و می فهمند که فیلم است. بله... در گذشته افرادی که در تعزیه نقش شمر را بازی می کردند، گاهی وقت ها قصد جانش را می کردند. من خودم در محله سید اسماعیل حدود 52 الی 53 سال پیش که تعزیه می رفتم، می دیدم که برخی قصد جان بازیگر شمر را می کردند و مردم او را فراری می دادند. مردم تا این حد خونشان به جوش می آمد. آن تعزیه در تهران ممنوع شد و گروهش آن را در روستای رامشه برگزار می کنند اما دیگر مردم آن تعصب قبل را ندارند. چون متوجه شده اند که آن طرف هنرپیشه است. -مادرم خیلی ناراحت شد. گفت نقش یکی از سربازان حضرت علی (ع) را بازی می کردی. گفت چرا بین همه این نقش ها این را انتخاب کردی مادر؟ گفتم که مادر آقای میرباقری گفتند که این نقش را بازی کنم. -فقط به انجام کارم به نحو احسن فکر می کردم. چون من با ایفای این نقش مظلومیت امام علی(ع) را بیشتر نشان دادم. هر قدر من روی نقش مرادی کار می کردم، قطعا مظلومیت امام علی(ع) بیشتر مشخص بود. در تاریخ داریم که آمده بعد از شهادت مولا، بعضی می گفتند که مگر مولا نماز می خوانده است؟ تا این حد جو علیه ایشان بود. حتی وقتی که ابن ملجم می بیند که امام علی(ع) شبانه در حال تقسیم کردن نان است، از رأی خود برمی گردد اما وقتی بین عشق زمینی و عشق آسمانی می ماند، عشق زمینی را انتخاب می کند و می لغزد. یک جا هم گله می کند که می گوید این مزد دعا و عبادت من نیست. -عرض کنم، از آنجایی که بلند شدم تا ضربه را بزنم تا جایی که ضربه را می زنم، سه ماه فاصله دارد. حرکت که می کنم، شمشیر را بالا می برم یک پلان است و تمام می شود، کات می خورد... سه ماه بعد ضربه را می زنم. چون باید سقف لوکیشن را آجر کاری می کردند بعد من آمدم و این پلان را گرفتم. یک خاطره ای هم دارم... آن سالها در ماه رمضان کار می کردیم و آقای میرباقری آمد و گفت کریم جان برای اینکه بیشتر حس بگیری و در نقشت فرو بروی میخوام ضربت زدن را بگذارم سحر روز 19 رمضان.گفتم به خدا قسم محال است که بیایم سر فیلمبرداری. آقای میرباقری هم گفتند شوخی کردم و میخواستم ببینم این حرف را بزنم چه میگویی. گفتم اصلا خودم دیوانه میشوم داوود جان. او هم گفت نه. گذاشتند ماه رمضان تمام شد و دو ماه بعد گرفتند.هیچکس نبود. فقط دوربین بود. مازیار پرتو پشت دوربین بود و من ضربه را به سمت دوربین فرود آوردم.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد