همه چیز راجع به زندگی خصوصی اکبر عبدی و دخترش +عکس
المیرا عبدی در گفت و گویی خواندنی و بسیار جذاب از زندگی شخصی اش و همچنین در خصوص پدرش اکبر عبدی و عموی شهیدش صحبت کرد.
مجله خانواده سبز: المیرا عبدی در گفت و گویی خواندنی و بسیار جذاب از زندگی شخصی اش و همچنین در خصوص پدرش اکبر عبدی و عموی شهیدش صحبت کرد.
- متولد سی و یکم خرداد سال 66 هستم. در رشته تجهیزات پزشکی درس می خوانم، برادر و خواهر هم ندارم.
- اوایل که کوچکتر بودم خیلی برایم سخت بود، چون همیشه دلم می خواست همبازی داشته باشم اما حالا که بزرگتر شده ام برایم عادی است.
- تقریبا 9-8 ساله بودم که متوجه شدم پدرم فرد معروفی هستند و تقریبا از 15-14 سالگی همه کارهایشان را پیگیری می کنم.اکبر عبدی
- بله، کاملا درست است. پدرم فقط به من پیشنهاد کردند که بازیگری را امتحان کنم. من هرگز دوست ندارم از موقعیت ایشان سوءاستفاده کنم.
- من و مادرم بیشتر روزها به دلیل کار پدرم، تنها بودیم و او برای من و حتی برای پدرم، بزرگترین پشتیبان بوده و هستند. من ایمان دارم اگر حمایت های مادرم نبود، شاید هرگز اکبر عبدی، اکبر عبدی نمی شد.
- وقتی خیلی کوچک بودم این حس بابایی بودن در من هم زیاد بود اما چون خیلی پیش می آمد که پدرم به مسافرت کاری می رفتند فهمیدم که نباید به حضور فیزیکی ایشان وابسته شوم. از علاقه مردم به بابا هم ناراحت نمی شوم و شاید بتوانم بگویم از این بابت هم خیلی خوشحالم.
- به خاطر دل صاف و مهربانی است که دارد. تا به حال به یاد ندارم که ایشان در سخت ترین شرایط، خودشان را از مردم پنهان کنند. همیشه خودش را از مردم می داند و همیشه دوست دارد تا آنجا که می تواند به همه کمک کند.
- ما نمی توانیم خیلی به گردش برویم. شاید تنها گردش ما رستوران رفتن های گاه و بیگاه باشد که آنجا هم معمولا در محاصره ابراز علاقه مردم به پدرم قرار می گیریم. یادم می آید یک شب به دعوت یکی از دوستان به رستوران رفته بودیم که به محض بیرون آمدن از رستوران، با تعداد زیادی از مردم روبرو شدیم. آنها پدرم را دوره کردند و با ابراز لطف از ایشان امضا می خواستند. آن شب؛ من و مادرم به خانه برگشتیم اما پدرم دقیقا سه ساعت بعد، حدود دو نیمه شب به منزل رسیدند! باور می کنید بابا 3 ساعت بیرون ماند تا امضا بدهد و عکس یادگاری بگیرد. راستی بابا از چه چیزی خیلی ناراحت می شوند؟
- در واقع همه آنها را اما وقتی در فیلمی نقش خودم را بازی کردم، یعنی دختر اکبر عبدی را...
- مادر، دزد عروسک ها و اجاره نشین ها.
- چیزی که از ایشان به یاد دارم این است که بسیار مهربان بودند.
- همه کادوها اما مسلما خودرویی که برایم خریدند.
- کادو خریدن که برای پدرم خیلی سخت است چون خدا را شکر همه چیز دارند اما ایشان خیلی دوست دارند که برایشان بادام بخریم!
- بابا کوهنورد خوبی بودند اما در حال حاضر به خاطر برخی مسائل پزشکی نمی توانند کوهنوردی کنند.
- چند وقت پیش پدرم برای انجام کاری به مسافرت رفته بودند که ناگهان یکی از دوستان با منزل ما تماس گرفتند و گفتند که از کسی شنیده اند که پدرم امروز فوت کرده و در بهشت زهرا به خاک سپرده شده اند. بنده خدا با گریه و زاری تماس گرفته بود که به ما تسلیت بگوید! من و مادرم در حالی که بسیار شوکه شده بودیم با پدرم تماس گرفتیم و خوشبختانه او حالشان خوب بود ولی آن چند لحظه بدترین روزهای زندگی من و مادرم بود.
دیدگاه تان را بنویسید