روزنامه شهروند: همهچیز از دوشنبه تا جمعه اتفاق افتاد. دوشنبه سرکار بود که فهمید خواهر همکارش مهاجرت کرده، سهشنبه رفت دفتر وکیلی که همکارش معرفی کرد و از شرایط مهاجرت باخبر شد، چهارشنبه دلار خرید، جمعه از ایران حرکت کرد، شنبه به اندونزی رسید، دو سه روز را در قایقی روی دریایی گذراند که میگوید امواجش به چهار و پنج متر میرسید. ١٩ جولای ٢٠١٣ به استرالیا رسید. همانروزی که قانون جدید تصویب شده بود: مهاجرانی که با قایق و از راه غیرقانونی به خاک استرالیا میرسند، در این کشور پناهنده نخواهند شد. ١٠ روز بعد، جزو نخستین گروهی بود که به کمپهای پناهندگان مانوس رسیدند. کمپ مانوس در سال ٢٠٠١ به خواسته استرالیا در خاک پاپوآ گینهنو برای استقرار پناهجویان تأسیس شد، اما در سال ٢٠٠٨ با انتقاد شدید مدافعان حقوق بشر بسته شد. سال ٢٠١٢ با پیروزی حزب محافظهکار در استرالیا، قوانین برای پناهجویان سخت و این کمپ دوباره بازگشایی شد تا مقصد قایقهایی باشد که طوفانها و موجهای چندمتری را از سر گذرانده بودند. استرالیا، کمپ دیگری هم در جزیره نائورو ساخت. مانوس برای مردان پناهجو و نائورو برای زنان و خانوادهها.
ابراهیم میگوید ١٥سال قبل، وقتی نخستین کمپ را در مانوس میساختند، هنوز مردم جزیره با دندان سگ معامله میکردند و آنها را مثل گردنبندی به خود میآویختند. ابراهیم ٣٣ماه به امید پناهندگی در استرالیا، در کمپهای مانوس زندگی کرد اما خرداد امسال به ایران برگشت. چند شب قبل به دیدن نمایشی رفت که یکی از شخصیتهایش زندگی خود او بود. نمایش مانوس، درباره سرگذشت چند پناهجوی ایرانی در کمپهای مانوس و نائورو که از ٢٤بهمن در تئاتر شهر روی صحنه رفته است. ابراهیم دو بار نمایش را دید.
نمایش ٨ شخصیت دارد، هرکدام براساس زندگی یکی از پناهجویانی که در کمپهای این ٢ جزیره که دورتادور آن را فنس کشیدهاند، زندگی کردند. نازنین سهامیزاده، نویسنده و کارگردان این نمایش، برای نوشتن هرکدام از شخصیتها ساعتها با پناهجوها مصاحبه کرده است. بعضی از مصاحبهها از راه دور با اینترنت انجام شده و بعضی مصاحبه حضوری با کسانی که مثل ابراهیم از خیر پناهندگی به استرالیا گذشتند و به ایران برگشتند. ابراهیم میگوید، باز هم برای مهاجرت اقدام خواهد کرد اما اینبار، قانونی و شاید به کانادا.
ایران خانم، یکی دیگر از پناهجوهای بازگشته است. او ٢ سال در نائورو زندگی کرد، جزیرهای که دو سه بار دور زدن در آن فقط ١٥دقیقه زمان میبرد، جز سرسبزی، چیزی ندارد: «فکر کردیم میتوانیم زندگی راحتی داشته باشیم اما به در بسته خوردیم. از نظر بهداشت و کمبود لباس و غذا یا هرچی که فکرش را بکنید، افتضاح است. با آبوهوای بسیار شرجی که زندگی را سخت میکرد. همه این ٢ سال بهخاطر وضع هوا شبها بیدار بودیم و روز میخوابیدیم. فقط خواب کمک میکرد ناراحتیمان را فراموش کنیم.» خانوادهها در نائورو زندگی میکنند. زندگی برای بچهها در نائورو سختتر است: «خیلی سخت بود. بچه اسباببازی میخواهد، لباس میخواهد. برای همه اینها باید پوینت جمع میکردیم یا به مسئولان کمپ سیگار میدادیم تا وسایل موردنیازمان را تهیه کنیم. من فقط از پوینتها استفاده میکردم تا شارژ تلفن بخرم و از حال بچهها و خانوادهام باخبر شوم.» برای به دست آوردن پوینت باید در کلاسهای مختلفی مثل زبان و باشگاه شرکت میکردند. دلیل واقعی مهاجرتش را نمیگوید، میگوید بنویسید میخواستم دنیا را بگردم. ما خودمان از نظر فرهنگ غنی هستیم و کشور خوبی داریم ولی مسئولان بلد
نیستند چطور برخورد کنند: «بقیه هم، شاید بدهی بالا آورده بودند، یا میخواستند استقلال داشته باشند یا شاید هم به دلایلی نمیتوانستند در ایران بمانند.»
نمایش مانوس، با مونولوگهای کوتاه کسانی که مهاجرت کردهاند شروع میشود: - توی ایران از یک زن بیسرپرست حمایت نمیشه، پسرم باید جور منرو میکشید. - من بهای سنگینی برای مهاجرت دادم. رفته بودم پیش روانشناس، شعرامو بهش نشون دادم، پرت کرد جلوم، گفت این چرتوپرتا چیه نوشتی، فکر کردی کجا داری زندگی میکنی، اینجا ایرانه یا یک کار معمولی پیدا کن یا جمع کن برو. تو انجمن تئاتر بودم، آواز میخوندم، قرار بود کنسرت بذارم برای بانوان. - من از بیعدالتی و ظلم و آزار فرار کردم. - رفتم جلو برای یکی از فامیلهامون، امر خیر، درست نشد، دنیا روسرم خراب شد. از بچگی تو بازار بزرگ شده بودم، همهچی داشتم، مغازه داشتم، مغازهرو چکی فروختیم، همهچیزمونرو فروختیم، نابود کردیم خودمونرو، به قصد نابودی اومدیم. - من همه راههای قانونیرو امتحان کردم، هرجا هم فکر کنید اپلای دادم، این راه ظاهرا غیرقانونی، تنها راهی بود که میتونستم از ایران برم. ترم اول فوقلیسانس روانشناسی از دانشگاه اخراج شدم و ممنوعالخروجم کردند. با پاسپورت جعلی آمدم. من میدونستم چه راهیرو دارم میام، خانوادهام نمیدونستن. آخرین خبری که از اینجا خونده بودم این
بود که یه لنج افغانی غرق شده. به خودم گفتم یا میمیرم یا میرسم. - رفتم دفتر وکیل، یک آقای قدبلند هیکلی چارشونه، خیلی خوشمشرب، یک دفتر شیک و تروتمیز تو میرداماد، گفت ما ویزاهای مختلف داریم میتونیم براتون اروپا بگیریم، آخر اومد این هم هست که. . . حالا هرجور شما مایلید. - گفته بودن اونجا براتون کار هست، خونه هست، با لنج تفریحی میرید... - از فرودگاه امامخمینی تا دوبی، از دوبی تا اندونزی، از اندونزی دیگه با قایق.
قصه پناهجوهایی که همهشان یک روز دیر رسیدند و راهی جزایر گینهنو شدند. استرالیا ٢ راه پیش پایشان گذاشت: یا به کشورتان برگردید یا به گینهنو پناهنده شوید. گفته بود پناهندهها بمانند این جزایر را آباد کنند. ابراهیم میگوید در مانوس ٨٥درصد مردم در جنگل زندگی میکنند و بقیه کارمندان کمپهای پناهندگان هستند. پناهجوهایی که از سوریه، افغانستان، ایران، سودان، نپال و پاکستان آمده بودند.
آدمپران
به کسانی که پناهجوها را از این طریق به استرالیا میبرند میگویند «آدمپران». ایران میگوید پیداکردنشان خیلی راحت است. او برای رفتن به استرالیا ٦هزاردلار هزینه کرد، پولی که قرض گرفته است. ابراهیم میگوید کسی که او را برده، نخستینبارش بود: «آمده بود برادرش را بفرستد، دیده بود کاسبی خوب است و همزمان با کارهای برادرش، یکسری آدم دیگر را ببرد که کاسبی کند. من با ٨هزار دلار رفتم. ٣هزار تا در ایران دادم تا من را به آدمپران معرفی کنند و ٥هزار دلار در اندونزی به آدمپران.»
ابراهیم به روندی که در مانوس و نائورو طی میشود میگوید گودالی که هرچقدر دستوپا میزنی بیشتر در باتلاق آن فرومیروی: «هی به عقب نگاه میکنی و میگویی کارمان درست میشود، مگر میشود یک کشور جهان اول ما را اینجا بگذارد. وکیلها میآیند و امیدواری میدهند و فعالهای حقوق بشر و کارشناسان سازمان ملل و صلیبسرخ میآیند. هرچه در فیلمها دیده بودم در آنجا دیدم. ولی تغییری که بعد از هر بار آمدن و رفتن آنها به وجود میآمد در حدی بود که ٢ تا صابون و شامپو به ما بدهند. نهایت این بود که غذا بهتر شود اما همچنان در آن قفسی که بودیم میماندیم.»
در جایی از نمایش، شخصیت ابراهیم میگوید: دیدم یک سگی بیرون فنس است و من حتی نمیتوانم آن سگ را نوازش کنم. وقتی پناهجویان وارد جزیره شدند، تازه کمپها ساخته میشدند. هر کمپ با یک کولرگازی که ٥٠نفر در آن زندگی میکردند. در هر کمپ ٢٥تخت ٢ طبقه، همهشان در فضایی ٨٠متر در ٨٠متر که ٥٠٠نفر در آن زندگی میکردند. همهجای کمپهای پناهجویان صف است، آنها برای کوچکترین نیازهایشان توی صف میایستند.
آنها اسم ندارند، ترکیبی از چند حرف و شمارهاند. ابراهیم نامی است که کارگردان به این شخصیت داده است. پناهجوها به مانوس، نام جهنم سبز دادند. ٥٨درجه رطوبت، ٤٨درجه گرما و مردمی که با پودر رختشویی و تهسیگار خودکشی میکنند. اینها خاطراتی است که نمایش مانوس نشان میدهد و همهشان خاطره خودسوزی جوان ایرانی را وقت بازدید مسئولان سازمان ملل از کمپ به یاد دارند: «فقط میخواست آنها را بترساند، آنقدر دیر به بیمارستان رساندندش که مرد».
ایران میگوید تا قبل از ورود پناهجوها به جزیره، پزشکی در آن ساکن نبود: «بهخاطر مهاجران پزشک آوردند. زمان پزشک بین ما و بومیهای نائورو تقسیم شده بود. هرموقع مهاجر مریض میشد، خود یک نائورویی بهراحتی نمیتوانست پیش آن پزشک برود و برعکس.»
پناهجویان مانوس، یکماه در کمپ فاکس بودند که از سال ٢٠٠١ باقی مانده بود. سپتامبر به کمپ دیگری به اسم اسکار رفتند و بعد از ٦- ٥ ماه در ژانویه به کمپ مایک منتقل شدند. آنجا بود که شورش فوریه اتفاق افتاد و یک ایرانی کشته شد. یک پناهجوی ایرانی دیگر به دلیل عفونت ساده پا و دیررسیدن به بیمارستان استرالیا به کما رفت و فوت کرد. چند وقت پیش یک سودانی فوت کرد و فرد دیگری در آبشاری در جزیره غرق شد.
از ٢٠١٤ راه بسته شد و دولت استرالیا قایقها را برگرداند: «بهنوعی روی اخبار ما تبلیغات کرد و قایقها کم شد و توانست برگرداند.»
روزنامه گاردین در سال ٢٠١٦ گزارشی از ٢هزار تجاوز، تعرض جنسی، ضربوشتم و اقدام به خودآزاری طی ٢سال در مانوس منتشر کرد. نیمی از قربانیان کودکان هستند. مانوس کوچکترین استان گینهنو است. سفیر ایران در استرالیا در گفتوگویی با ایسنا اعلام کرد: حکم بستهشدن اردوگاه جزیره مانوس صادر شده و نیوزلند اعلام کرده است که آمادگی پذیرش تعدادی از این پناهجویان را دارد: «نکته قابلتوجه این است که در مذاکرات بین وزیر مهاجرت استرالیا و پاپوا گینهنو درباره تعطیلی اردوگاه پناهجویان به توافق رسیدهاند ولی هنوز نهتنها تاریخی اعلام نکردهاند، بلکه نگفتهاند که پناهجویان به کجا منتقل خواهند شد.» دولت اوباما با استرالیا توافق کرده بود تا تعدادی از این پناهجویان را به آمریکا انتقال دهد. ارزیابهای پروندههای پناهجویان نیز مدتی در این ٢ کمپ درحال بررسی پرونده مهاجران بودند که با روی کار آمدن ترامپ این کار متوقف شد. سهامیزاده که هنوز با برخی از افرادی که در این ٢کمپ زندگی میکنند، ارتباط دارد، میگوید: «قبل از مراسم تحلیف ترامپ، آمریکاییها به نائورو و مانوس رفته بودند و درحال مصاحبه با پناهندهها بودند که ببینند چه کسانی
استحقاق پناهندگی در آمریکا را دارند، شور و شعفی بین پناهجویان ایجاد شده بود و خوشحال بودند که بعد از سهسالونیم تکلیفشان مشخص میشود ولی بعد از آمدن ترامپ و قانون ضدمهاجرتی که گذاشت، این روند متوقف شد، مصاحبهها نصفه باقی ماند و ارزیابهای پروندهها هم به آمریکا بازگشتند. یک هفته یا ١٠روز پیش دوباره شنیدند که تعدادی ارزیاب به جزایر آمدهاند و روند بررسی پروندههای پناهجویان از سر گرفته شده ولی این مرحله خیلی زمانبر است، حتی قبل از فرمان ترامپ هم گفته بودند گزینش یکسال طول میکشد و فقط تعداد محدودی میتوانند به آمریکا بروند، الان هم که دوباره شروع شده معلوم نیست چقدر جدی باشد.» این اتفاق پس از ماجرای گفتوگوی تلفنی ترامپ با نخستوزیر استرالیا درباره پناهجویان است که با مشاجره و زودتر از زمان درنظر گرفته شده، به پایان رسید. ترامپ توافق دولت اوباما با استرالیا در اینباره را توافقی احمقانه نامید.
٤نفر از شخصیتهایی که سهامیزاده قصهشان را در نمایش مانوس روی صحنه برده به ایران برگشتهاند و ٣ نفر دیگر در جزیره پناهنده شدند و یکنفر هنوز در مانوس مانده است. پناهندهها یک زندگی تکراری و بدوی دارند. در مانوس هیچ کار و شغلی نیست. باید از درخت میوه بچینند و ماهیگیری کنند، در نائورو کمی وضع بهتر است اما آنها هم باید به سختی روزشان را به شب برسانند.
ابراهیم میگوید آنها که پناهندگیشان قبول شد، بعد از ١٨ماه اجازه پیدا کردهاند در شهر اقامت کنند: «اجازه پیدا میکنند بیرون بروند و در سوئیتهایی زندگی کنند که استرالیا ١٤٠میلیون دلار برای این سوئیتها خرج کرده، یکسال بعد در کشور گینه اجازه کار هم پیدا کردند. یک تعدادی در پورت مورسبی پایتخت آن زندگی یا در یکی از شهرهای صنعتی کار میکنند. یک تعداد محدودی در جایی به اسم نیو بریتین کار میکنند، مثل کار در هتل و رستوران یا پمپبنزین. مبالغ هم خیلی پایین است، مثلا به پول ایران ٨٠٠هزار تا یکمیلیونو٢٠٠تومان.»
میخواهیم نمایش را در استرالیا اجرا کنیم
قرار بود نمایش مانوس غیر از این تعداد شخصیت، شخصیتهای دیگر هم داشته باشد: «بهخاطر محدودیت کاراکتر و زمان نمایش مجبور شدیم این ٨ نفر را نگه داریم تا بتوانیم به حوادث مهمی که در کمپها رخ داده بپردازیم، حتی هر کدام از این ٨کاراکتر هم داستانهای طولانی داشتند و کل زندگیشان را تعریف میکردند و ساعتها مصاحبه با آنها داشتیم اما میخواستیم از هدفمان دور نشویم و مجبور شدیم اتفاقات مهم را عنوان کنیم.»
یکی از شخصیتها که داستانش در نمایش نیامده، قبل از تصویب قانون ١٩جولای رفته و در ملبورن زندگی میکند. او یک پناهجوی موفق است: «با او در اینباره صحبت کردم که پس از مهاجرت چه زندگی دارد، حتی او هم که موفق بود و از چیزهایی که میخواست بهرهمند شده بود اما بعد از یکسالونیم از شرایط زندگیاش راضی نبود.»
سهامیزاده امیدوار است این نمایش در شرایط پناهجویان تاثیری داشته باشد: «به تأثیر هنر در جامعه و دنیا اعتقاد دارم به شرطی که راه درستی را طی کند. الان اگر در ایران بتوانیم جریانسازی کنیم شاید اتفاق مثبتی برای آنها بیفتد. این مسأله مستلزم این است که مردم و مسئولان کمک کنند. مردم بیایند و ببینند که با تعدادی از هموطنانشان چه برخوردی میشود. خیلیها هنوز اسم مانوس و نائورو را هم نشنیدهاند. مسئولان وزارت خارجه هم باید با مسئولان استرالیا در اینباره صحبت کنند. تلاشمان این است که بتوانیم در جاهای دیگر مثل سازمان ملل و استرالیا هم این نمایش را اجرا کنیم و اتفاق بزرگی رقم بخورد. بخشی از این مسأله دست ما است، بخشی به تماشاگر ما مربوط میشود و به آن نیاز داریم.» مشاور عالی رئیسجمهوری، اکبر ترکان به دعوت روابطعمومی گروه به دیدن این نمایش رفته است: «برایم مهم است که از مسئولان وزارتخارجه هم بیایند. آقایان ظریف و عراقچی را دعوت کردهام که گفتهاند تشریف میآورند.»
دیدگاه تان را بنویسید