خبرگزاری تسنیم: به طور تقریبی در هر 2.5 ساعت یک نفر در ایران به دلیل نرسیدن عضو پیوندی فوت میکند و سالانه چهار هزار نفر به لیست انتظار دریافت عضو افزوده میشوند. این در حالی است که متاسفانه در سال بین شش تا هشت هزار نفر مرگ مغزی میشوند و از میان این تعداد 700 تا 800 نفر از آنان به اهدای عضو رضایت میدهند. فیلم فصل نرگس با این جملات در تیتراژ پایانی تمام میشود و با توجه به اقتضای داستانی روایت فیلم پس از به اتمام رسیدنش تازه آغاز می شود. و این جهد مصرانه فیلم است که با جمع بندی مناسبی به پایان میرسد تا مخاطب از فقط یک فیلم داستانی ندیده باشد و جملاتی ماقبل پایانی تیتراژ با تامل و تعمق بیشتری فکر کند. پایان فیلم خلاقانه آذربایجانی فقط یک تیتراژ آگاهی دهنده ساده نیست، آنچه که در پایان فیلم کارگردان گوشزدی از یک تهدید اجتماعی-بهداشتی کلان است در متن فیلم به خوب دراماتیزه شده است. نگار آذربایجانی، با فیلم آینههای روبرو خلاقیت جستجونگرش را در مقام یک سینماگر به اثبات رساند و پویش هنریاش در قالب آینه های روبرو موید این مهم بود که دغدغه کلان اجتماعی، ساحت دراماتیک ذهنیاش را احاطه کرده است. فیلم فصل نرگس
منتج از همان نگاه خاص برای جستجوگری و پیدا کردن یک معضل کلان اجتماعی است. اما فیلم فصل نرگس از ساختار محتوایی متفاوتی برخودار است. فیلم از خرده پیرنگ های متفاوتی تشکیل شده است. خرده پیرنگ هایی که بواسطه برخی پرسوناژ، موقعیت روایی فیلم را جابجا می کند. اصولا تقسیم بندی پیرنگ داستانی و تجمیع روایی امر بسیار دشواری در یک فیلم سینمایی است. فیلم فصل نرگس از چنین فرمولی برای ساخت استفاده میکند و با تقسیمبندی پیرنگ و سپس تجمیع روایت به فیلمی موفقی بدل میشود. فیلم با جابجایی داستانی، ریتم زیبایی به خود گرفته است. فیلم با یک عملیات نجات آغاز میشود و بعد وارد زندگی دختری میشویم که در مراسم عسل بدیعی شرکت کرده است. هویت نرگس تا پایان فیلم ناشناخته میماند اما همین کاراکتر به صورت نه چندان ملموسی موجب تجیمع روایت می شود و همدلی و وحدتی شگرف را پس از زمان مرگش در قصه فیلم بوجود می آورد. سه خط قصه متفاوت در مسیر دراماتیک فیلم مطرح می شود. قصه آیلار تلیس چی( یکتا ناصر) و سپیده( شایسته ایرانی) خط روایی نخست فیلم محسوب میشود و با یک عطف فوق العاده در مورد مردی که آیلار نسبت به او دلبستگی هایی پیدا کرده است. روایت
موازی دیگر درباره برخورد نرگس و سولماز است. نرگس همان دختری که موجب وحدت داستانی و تجمیع خرده پیرنگها می شود سولماز با شوهرش پیام( محمدرضا هدایتی) خرده پیرنگ دیگری را می سازنند. روایت سوم در مورد گیسو رحمانی (ریما رامینفر) است که با مادرش زندگی می کند. گیسو از طریق مسافرکشی امرار معاش میکند. قصه چهارم درباره رضا فرجام (امیر آقایی) هنرپیشه سرشناسی است که به نوعی جنون خود شیفتگی دچار است و در یک روز خاص ، اتفاقی از پیش تعیین نشده موجب برخورد رضا و گیسو رحمانی می شود. این نقطه عطف داستانی، سرانجام روایت را معین تر و مشخص تر می کند. در این فیلم با چهار روایت داستانی مواجه هستیم که کارگردان با چیدمان دقیق خرده پیرنگهایش، به تدریج تبدیل به یک پیرنگ واحد میرسد. اگر افادههای منتقدانه را کنار بگذاریم، فیلمنامه «فصل نرگس» فیلمنامه بسیار متفاوتی دارد که متاسفانه قربانی ژستهای هنری اهالی نقد و نظر شده است. فیلمنامه فصل نرگس روی کاغذ اثر پیش رویی به شمار میآید. اصولا فیلمنامهای با چهار محور روایی را به نگارش درآوردن، با توجه به چهارچوبهای رسمی سینمای ایران، کار بسیار دشواری است. اما نویسنده به خوبی موفق می
شود بیش 6 خرده پیرنگ موازی را با نقاط عطف های کاملا تکنیکال، بدون آنکه شعارپراکنی کند و پیام مقصود را به مخاطب منتقل کند.نکته جالب اینجاست تعداد خرده پیرنگ ها با افزایش داستان تغییر موقعیت میدهد . مثلا در خرده پیرنگ دوم ، با حرکت شخصیت سولماز و پیشروی داستان نوعی جابجایی در پیرنگ ها اتفاق می افتد. با پیشروی داستان، خرده پیرنگ اول آیلار(یکتاناصر) و سپیده ( شایسته ایرانی) با جابجایی شخصیت ها به خرده پیرنگ دیگری بدل می شود. خرده پیرنگ ایلیا سخایی (پژمان بازغی) و آیلار در ادامه به خرده پیرنگ کنشمندی تغییر سویه می دهد. این جابجای در اتفاق پیام روایی بسیار موثر است. اهدای عضو سوژه ای است که کمتر در موردش فیلم ساخته می شود. یکی از موضوعات انسانی که فیلم های مهم هرگز رهایم مکن (2010) ، هشت پوند(2008) پرستار خواهرم (2009) و شاهکار همیشه ماندگار الخاندرو گونزالس ایناریتو با همین دستمایه پزشکی قالبی داستانی به خود گرفته است. کیانوش عیاری سالها قبل با ساخت فیلم «بودن یا نبودن» با بازی متفاوت مرحومه عسل بدیعی برای نخستین بار در سینمای ایران در مورد اهداء عضو فیلمی درخور توجهی ساخت. سالها بعد سینماگران دیگری مثل
منوچهر هادی با فیلم یکی میخواد باهات حرف بزنه ، حسن نجفی با فیلم آسمان هشتم و محمد احمدی با فیلم حقیقت گمشده آثار سینمایی دیگری را با همین مضمون تولید کردند. نکته مهم این است که شیوه روایت چند پیرنگی فیلم خیلی به فیلم حقیقت گمشده پهلو میزند و روایت خیر خطی پیرنگ ها به نوعی یادآور فیلم «بیست و یک گرم» است. اما همانطور که اشاره شد در تجمیع روایتها کاملا با سایر آثار ساخته شده متمایز است. نگار آذربایجانی و برادرش پوریا آذربایجانی فیلمسازان نجیب سینمای ایران هستند که اصول و حدودی را برای خود قائلند و کارنامه کاری خواهر و برادر نشان داده که فیلمی مغایر با ارزش های اعتقادی نمیسازنند. مثلا اگر فیلم آینههای روبروی را فیلمساز دیگری با مشی لانتوری وار ساخته بود در نهایت اثری سیاسی و مخالف خوان از کار درمیآمد. در کشورهایی مانند اسپانیا که سالهاست در زمینه اهدای عضو فعالیت میکنند، فرهنگ سازی همه جانبهای صورت گرفته است و همه دستگاهها و نهادهای مرتبط برای آن، برنامهریزی جامعی در این زمینه داشته اند. از جمله سینمای اسپانیا بیش از 50 فیلم را طی 17 سال اخیر با موضو پیوند عضو تولید کرده است. هر چقدر
فرهنگسازی در مورد اهدای عضو صورت بگیرد و مردم در این زمینه آگاه شوند بازهم کاستی هایی وجود دارد که سینما می تواند آن کاستی ها و نقصان را جبران کند.
دیدگاه تان را بنویسید