سرویس فرهنگی فردا؛ فاطمه سلیمانی ازندریانی: این رمان، داستان دخترانی است که قدم در راه معرفت گذاشتهاند. اما عدهای اخلالگر، سعی در ناهموار کردن این راه دارند. در این بین شخصیت اصلی داستان که راوی داستان هم هست، گرفتار عشقی شیرین میشود. گره اصلی داستان همین عشق است که موازی با آن، داستان رنج یک عشق شکست خورده نیز روایت میشود. «معنای عشق را فقط عاشق میداند و نه حتی بالشی که هرشب خیس اشک میشود زیر سرش. عشق پتک است و آدمی، آهن تفتیده»
داستانی هزارتو برای لذت کشف
مریم راهی در این کتاب با تکنیکهای داستاننویسی، داستانی سرراست و یکنواخت را تبدیل به هزارتویی کرده که خط به خط لذت کشف را نصیب خواننده کتاب میکند. گرچه گاهی دست به فریب مخاطب میزند.
«چرا میخوای منو برگردونی آقای شایان؟ من همین جور تک و تنها باشم امنیت بیشتری دارم تا بخوام دوباره ازدواج کنم. یه بار قبلاً ازدواج کردم اما هیچ خیری ندیدم ازش. فک میکنی بعد از اون خاطره تلخی که داشتم با مرد مهربان، حاضرم بازم ازدواج کنم؟» «هنوز حس میکنم به آرامش نرسیدم. ازدواج، نیاز دارد به آرامش. تجربه این چند سال اخیر به من گفت زود اقدام نکنم.» «من اگه بدونم کدوم نامری تو رو انقدر منفینگر کرده، خیلی خوب میشه» اما مگر داستان چیزی فراتر از یک فریب بزرگ است؟
لحن شاعرانه و پراحساس
لحن کتاب لحنی شاعرانه و پر احساس است، اما نه آنقدر که توی ذوق خواننده بزند، آن اندازهای که لازمه کتابی با تم عاشقانه است. «مر تورا یا تومرا» «اما گویا بانو نیازمند مهر است و یاری، برای بانو ماندن» « بانو را هرکسی به زبان نمیآورد، به هرکسی هم نمیشود گفت بانو، همیشه فقط یک نفر بانوست و فقط یک نفر میگوید بانو، آن یکی کسی است که دوست میدارد و دوست داشتنی است»
با اینکه لحن کتاب لحنی فاخر است، اما نویسنده گاهی دست به شکستهنویسیهایی زده که باعث برهم زدن نظم کتاب شده. همه تحصیلکردههای داستان و همه افراد عامی کتاب بعضی کلمات را مثل هم تلفظ میکنند. کلماتی که در دنیای واقعی هم تا این حد شکسته نمیشوند.
وقت: وخت، دقیقه: دییقه، هست: هس، توضیح: توضی، درست: درس، نصفه شب: نصوه شب و... . این شکستهنویسیها نه در خدمت داستان هستند و نه در خدمت معرفی شخصیتهای داستان. چون همه آدمهای داستان دچارش هستند.
شخصیتهای شناسنامه دار
البته اکثر شخصیتها شناسنامه دار هستند و ادبیات خاص خودشان را دارند. مثل مامان پری که سخناناش همه حکیمانهاند. « مامان پری میگوید محال است دستی برود بالا و خالی برگردد. میگوید دعا کردن، گره به دار خالی زدن نیست. وقتی در جواب حرفش مثل گولها نگاهش میکنم، میگوید تو به خودت نگاه کن ببین اگر یکی بیاید در باغ آلوچه را بزند و بگوید ببخشید این زنبیل ما رو پر از سبزی کنید، میتوانی به او بگویی نه و در را به رویش ببندی؟ معلوم است که نه. زنبیلش را پر از سبزی میکنی که هیچ، گوجه و خیار و بادمجان هم بهش میدهی و چهارتا میوه هم میاندازی روی سبزیهایش. حالا فکرش را بکن همان آدم برود در باغ خدا، چه اتفاقی میافتد؟» یا نازلی که یک تکه کلام ثابت دارد «حالا خوبه میریم کلاس اخلاق» یا رها« عادتم است بشمرم همه چیز را. میشمرم تا حسابش دستم باشد؛ حساب بدهکاریها و طلبکاریها، حساب کارهای کرده و نکرده، حساب راستها و دروغها و حساب قبضهای پرداخت نشده.»
و شناسنامه و شناسه شخصیتها آنقدر واضح است که وقتی یکی از قاعده مختص خودش سرپیچی میکند راوی را هم دچار شگفتی میکند« "همینه که هست" ساخته نشده بود برای این که مرد مهربان آن را در مکالماتش به کار برد. همینه که هست را کسی میگوید که هنوز خیلی از رازهای دنیا برایش کشف نشده باقی مانده است و تا یکی هنگام رانندگی، پشت سرش بیجهت بوق میزند سرش را از شیشه بیرون میکند و فحش را میکشد به روزگارش»
خطای زاویه دید
راوی داستان راوی اول شخص است، اما مرتب به ذهن شخصیتها نفوذ میکند و دچار خطای زاویه دید میشود «میثم لبخندی زد، که اگر بعضیها فراریاند و همٌ و غمشان فراری دادن بقیه است، شکر خدا که بعضیها هم ماندنیاند و قوت قلباند برای تحمل کردن» «جمله آخر را به خودش گفت که زود از کوره در رفته بود نه شهره که واکنشش دیرهنگام بود» گرچه این احتمال وجود دارد که این ذهنخوانیها حدسیات راوی باشد، اما هیچ نشانهای مبنی بر این احتمال وجود ندارد و این موضوع مخاطب را سردرگم میکند.
توصیف غیرمستقیم و صحنهپردازیهای زیبا
صحنهپردازیهای کتاب اغلب غیر مستقیم بیان شدهاند و نویسنده اکثراً با عمل داستانی شخصیتها، دست به توصیف فضا میزند که همین عمل سرعت خوانش را بیشتر میکند. اما آنجایی هم که صحنه را مستقیم توصیف میکند، آنقدر شاعرانه دست به توصیف میزند که مخاطب شاید روی همان صحنه متوقف شود برای بارها مرور کردن آن صحنه و راضی باشد از این توقف «همان وقت گردش چیزی در آسمان توجهم را جلب کرد و لبم گشوده شد به لبخندی شکرگزار. برخلاف انتظار برخی کاربَلد، برف باز باریدن گرفته بود و اولین دانهاش افتاد روی گونه میثم و بعدی توی دست من که چون کاسهای تهی گرفته بودمش سوی آسمان. منبع رحمت»
«توی ایوان نشسته بودم و رو به کعبه میلرزیدم» « یاکریمی که توی ایوان برای خودش و زن و بچهاش لانهای ساخته بود شروع کرد به حق حق»
آوردن پانویس و سرپیچی از قاعدههای متداول
یکی از شگردهای مریم راهی در این کتاب، آوردن پانویس برای برخی صحنههاست. این کار اصولاً در رمان متداول نیست و برخی معتقدند که باید تا حد امکان از این کار خودداری کرد و حتی برای معنی کلمات ناآشنا به گوش مخاطب هم راهی اندیشید که خواننده کمتر به پانویس رجوع کند. چون مراجعه به پانویس سرعت خوانش را کم میکند و گاهی باعث گم شدن خط داستان میشود.
نویسنده برپا، در این کتاب از این قاعده سرپیچی کرده و دست و دلبازانه، پانویسهای متعددی به داستان اضافه کرده. طبیعی است که این نوشتههای خارج از متن اصلی کتاب، باعث کند شدن روند خوانش شود، اما مریم راهی، این ریسک را پذیرفته تا فرمی متفاوت خلق کند و جذابیت ویژهای به داستان اضافه کند، که خوشبختانه موفق عمل کرده. نویسنده در اغلب پانویسها دست به گرهگشایی زده که همین امر باعث شده رمان دچار اطناب نشود.
علاوه بر این، پانویسها خودشان داستان دیگری در بطن دارند که لذتی مضاعف نصیب خواننده خواهد کرد.« یاسی همین مسیر را رفت و کمی دیرتر از حد طبیعیاش وارد خانه شد. وقتی آمد توی آشپزخانه، نازلی چای بهارنارنجش را برداشته بود و داشت خارج میشد. سرش را آورد جلو و گفت که گند زده. پرسیدم منظورش چیست. جواب داد: یه ماشین پشت ماشین تو پارک شده بود، داشتم از کنارش رد میشدم خوردم بهش، آیینه بغلش شکست. این حادثه برای سابقهای که یاسی داشت در رانندگی، باورنکردنی بود. پرسیدم چه ماشینی بود، گفت یک زانتیای نوک مدادی به شماره68 قاف... حرفش را قطع کردم برای اینکه بگویم گاومان زایید»
خرده داستانها در خدمت معرفی شخصیها
از دیگر شگردهای نویسنده میتوان به روایت خرده داستانها اشاره کرد. خرده داستانهایی که شاید روایتشان در این داستان لزومی نداشته باشد و بیربط باشند به پیرنگ داستان، اما روایت شدهاند برای شناخت بیشتر شخصیتها و رفع سوء تفاهمها... مثل داستان مرگ شوهر زن افغان. که باعث شده جوانمردی میثم، سرکشی رها و دلسوزی خانم مدیر برای مخاطب ملموس شود.
رگههای طنز
همینطور داستان خانه شغال که آن روی سکه رها را به نمایش میگذارد و کمی طعنه به طنز میزند. البته در فصلهای دیگر هم رگههایی از طنز دیده میشود« به هرچی یاد میگیریم عمل کنیم. همین سخته؟... واسه تو نه، سخت نیست چون چیز زیادی یاد نمیگیری. اما برای من که قدرت یادگیری بالایی دارم، بله سخته.»
همانطور که در ابتدا اشاره شد شخصیتهای اصلی داستان قدم در راه معرفت گذاشتهاند و مگر میشود در راه معرفت بود، اما حرفی از آن نزد؟ «ای اباخالد! به هیچ وجه قبل از طلوع خورشید نخواب چرا که روزیِ بندگان در آن موقع نازل میشود و اینها همه به وسیله ما جاری میگردد»
برپا ایستاده به احترام امام
برپا رمانی است برپایه عشق. عشقی آسمانی. داستان عشقی که به جز مقدمه در یازده فصل روایت شده که با توجه به درونمایه رمان، شاید همین یازده گانه بودن فصلها اشارهای باشد به غیبت امام عصر و نشانهای برای همان صفت برپا. کسی که به احترام و ادب دربرابر امامش ایستاده. «آدم بلند شه وایسه، همین. دوست داری تو هم پاشو وایسا... جلوی پای کی؟... مگه چند تا صاحب داره این دنیا؟ جلوی پای همون» و این حرف اصلی نویسنده است، ورای این داستان عاشقانه پرماجرای هزارتو : به احترام امامت برپا...»
کتاب برپا اثر مریم راهی سال 93 توسط انتشارات نیستان با قیمت 15500 تومان منتشر شده.
دیدگاه تان را بنویسید