روزنامه ایران: میلیونها کودک و نوجوان در این کشور زندگی میکنند که معمولاً از نگاه ما مرکزنشینها پنهانند. دختران و پسرانی عمدتاً مرزنشین و محروم، اما معصوم و البته بسیار مستعد؛ آن قدر که از استعداد برخیشان انگشت به دهان میمانی. کافی است فرصتی در اختیارشان بگذاریم، خواهیم دید که با نیمچه پری برای پرواز، تا کجای هفت آسمان میپرند. بیشک، «کتاب» میتواند برایشان پری برای پرواز باشد. کتاب که بخوانند، خواهند توانست ماه آسمان مه گرفته زندگیشان را در پشت ابرها ببینند. اما این کودکان کجا و کتاب، کجا؟ اینجاست که مردانی مثل «عبدالسلام مشهور» و «افشین موسی وند» رخ مینمایند. مشهور و موسی وند، مربیان کتابخانههای سیار مناطق مرزنشین استان آذربایجان غربی هستند که در سرما و گرما، راهی این مناطق میشوند و سروکارشان گاه با راههای سخت و صعبالعبور است و گاه با برف سنگین و زمین و آسمانی یخ زده، تا برای این کودکان کتاب ببرند و آنها را با دنیای ناآشنای امروز آشنا کنند؛ مردانی که خلأ فرهنگی این مناطق را با بند بند وجودشان درک میکنند و برای رفع این خلأ کمر همت بستهاند و در سختترین شرایط نیز بردن کتاب و محصولات فرهنگی
برای این بچهها را فراموش نمیکنند.
غوطه خوردن در میان احساسات بیمثال، شیرینترین اتفاقی است که در 5 سال اخیر تجربه کرده و باور دارد، دویدن برق شادی بر چهره کودکان مرز نشین و لبخند خالصانهشان بهترین پاداشی است که میتوانست دریافت کند.
افشین موسی وند، مربی کتابخانه سیار روستایی شماره 4 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارومیه که از 5سال قبل در این سمت فعالیت میکند، هر روز دست کم به دو روستای مرزی و محروم این شهرستان سر میزند تا کودکان و نوجوانان این دیار را با جاذبههای کتاب و مطالعه و سرگرمیهای سالم آشنا کند. او که در بخش «ترگور» شهرستان ارومیه فعال است، بهعنوان مربی کانون و مسئول کتابخانه سیار، تابستانها را در دل طبیعت و زیر سایه درختان و زمستانها را در کلاسهای درس همراه با دانشآموزان به بازی، کتابخوانی و برگزاری مسابقات فرهنگی و... میپردازد.
او در این خصوص میگوید: بخش زیادی از ساکنان روستاهای جامعه هدفم، کردزبان و ازعشایر هستند و در طول سال به ییلاق و قشلاق میپردازند؛ ازاین رو طبیعی است که کودکان و نوجوانانشان در مواقعی از سال با کتابخانه سیار همراه نباشند. به همین خاطر سعی میکنم خود را به مناطق مختلفی که زندگی عشایریشان را میگذرانند برسانم تا کودکی بدون کتاب نماند.
افشـــین مــوسی ونـــد، از نحـــوه فعالیتهایش در مناطق مرزی و حس و حال دانشآموزان این منطقه گفت: شمار روستاهای مرزی و محروم منطقه ترگور شهرستان ارومیه به بیش از 30 روستا میرسد که به دلیل فاصله زیادشان تا شهر از امکانات اولیه زندگی بینصیب هستند. بدیهی است در این شرایط ،کودکان و نوجوانان این روستاها که روزهای طلایی آموختنشان را سپری میکنند، در معرض آسیبهای زیادی هستند. از این رو، تمام تلاش من و همکارانم که فعالیت در شرایط سخت را پذیرفتهایم، این است که آنها را با دنیای امروز آشنا کنیم. به همین خاطر هر روز به دو، سه روستای مرزی و محروم میرویم و انواع و اقسام کتابهای متناسب با سن و سال کودکان و نوجوانان را در اختیارشان قرار میدهیم. بازیها و فعالیتهای فرهنگی کمک میکند تا ذهن آنها پویاتر شود.
لحظههای بیتکرار
افشین که خود کرد زبان است وهمولایتیهایش او را «فاروق» صدا میکنند، طی این مدت جای خودش را حسابی در قلب دانشآموزان منطقه «ترگور» باز کرده است. او رسالت اصلی مسئول کتابخانه سیار را امانت دادن کتاب به مخاطبانش میداند، در حالی که این از دید او کافی نیست و به همین خاطر سعی میکند در کنار امانت دادن کتابهای متناسب با سن و سال هر کدام از بچهها، با آنها در زمینه نمایش، فیلم، قصه گویی، خلاصهنویسی داستان، شعرخوانی، اریگامی و مسائلی از این دست هم تمرین کند تا بچهها به قول خودش زاویه نگاه وسیع تری به موضوعات پیرامونشان پیدا کنند و آموزههای ساده و مهم کتابها را به تار و پود مغزشان بسپارند. او اضافه میکند: «هیچگاه خواندن یک کتاب خاص را به بچهها پیشنهاد نمیکنم بلکه تعدادی کتاب را معرفی میکنم و اجازه میدهم خودشان از میان کتابهای مناسب سنشان آن کتابی را که دوست دارند برای دو هفته نزد خود به امانت نگه دارند و بخوانند.
ردپای مهربانی
از دیار آذربایجان مرد دیگری هم قلبش برای آزاد اندیشی و پویایی فرزندان محروم این سرزمین میتپد. او که خود متولد یکی از روستاهای مرزی و محروم منطقه «ترگور» است، از نزدیک با محدودیتهای کودکان و نوجوانان روستاهای مرزنشین ارومیه آشنا بود، تصمیم گرفت فعالیتهایش را بهعنوان مربی کتابخانه سیار در مناطق مرزی آغاز کند: «درست یک سال پس از انقلاب در یکی از مناطق محروم شهرستان ارومیه به دنیا آمدم. با وجود فاصله زیاد زادگاهم تا شهر، از امکانات کافی بیبهره بودیم، اما با این حال خوب به خاطر دارم روزهای کودکی و نوجوانیام با خاطرات خوشی سپری شدند که مردی به نام «آقای حاتمی» برای من و همسن و سالانم رقم زد. او بهعنوان مربی کتابخانه سیار در مناطق مرزی ارومیه رفت و آمد میکرد و با توزیع کتابهای دوست داشتنی در میان بچهها آنها را با دنیای کتاب و شیرینیهایش آشنا میکرد. مرور همان خاطرات باعث شد که وقتی در سال 1382 فعالیتم را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارومیه آغاز کردم، مدام به کودکان و نوجوانان محروم زادگاهم فکر کنم. دلم میخواست آنها نیز همان حس و حال شیرینی را که ما در کودکی داشتیم، تجربه کنند.»
شکرانه شادمانی
عبدالسلام مشهور، مربی کتابخانه سیار روستایی شماره 3 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارومیه به مرور روزهایی میپردازد که بر او گذشته است: فعالیتهایم درغرب شهرستان ارومیه و بخش سیلوانا، شامل دهستانهای مرگور، ترگور و دشت و 57 روستا، آغاز شد. در بین روستاهای دهستان «مرگور» و «کوه دالامپر» که ایران را هم مرز با کشورهای ترکیه وعراق ساخته است 28 روستای مرزی را به طور کامل تحت پوشش خدمات فرهنگی دارم و تاکنون خاطرات بیشماری را از حضور در این مناطق در دفتر خاطرات ذهنم به ثبت رساندهام.
یکی از این روستاها «کچله» نام دارد که به دلیل فاصله 6 کیلومتریاش تا مرز ترکیه و عراق مبادلات فرهنگی فراوانی در این مناطق صورت میگیرد و بواسطه وصلتهایی که میان ایرانیها با ترکها یا عراقیها اتفاق میافتد، کودکان پرشماری را میتوان در این مناطق یافت که اسامی ترکی یا عراقی دارند.
سالها قبل در این روستا با دختر بچه 9 سالهای مواجه شدم که حاصل ازدواج یک ترک تبار و ایرانی تبار بود. آن دختربچه به قدری ساکت و گوشهگیر بود که در هیچ یک از برنامههای فرهنگی شرکت نمیکرد. این مسأله توجهم را جلب کرد و سعی کردم به صورت غیر مستقیم او را با فضای موجود همراه کنم. بالاخره تلاشهایم نتیجه داد و حالا که چند سال از زمان آشناییام با آن دختربچه میگذرد او یکی از نخستین دانشآموزانی است که برای خواندن خلاصه داستانهایش داوطلب میشود. در برنامهها اظهار نظر میکند و حتی پیشنهاد میدهد به طوری که نه تنها من بلکه همسن و سالانش را نیز کاملاً متعجب ساخته است.
خاطره دیگر عبدالسلام درباره دختری است که گمان میکرد شرط دریافت کتاب، داشتن کارت است و به کارت درمان متوسل شده بود: «سال دوم خدمتم بود که دختری رو به رویم ایستاد و کارت بهداشت مادرش را نشانم داد. او در پاسخ به تعجبم جملهای را به زبان آورد که هنوز با گذشت بیش از 10 سال از آن روز، خوب به یاد دارم: «بچهها میگفتند برای امانت گرفتن کتاب داستان باید کارت داشته باشم به همین خاطر کارت بهداشت مادرم را آوردم تا به من هم کتاب بدهید.»
شنیدن این جمله به دلیل فقر فرهنگی حاکم بر منطقه شاید کمی عجیب بوداما از اینکه استقبال کودکان و نوجوانان منطقه را برای دوستی با کتاب میدیدم بسیارخرسند بودم. نمونه این اتفاقات خوب طی سالهای فعالیتم بسیار اتفاق افتاده که همه و همه باعث شدهاند تاکنون به پیشنهادهای کاری متعدد که تعدادی از آنها از لحاظ مالی بسیار مساعد و مناسب بوده است پشت کنم. این دانشآموزان با لبخند رضایتشان بهترین هدیه ممکن را به من میدهند ضمن اینکه باور دارم از دعا و تأثیر شادمانی آنها است که طی سالهای فعالیتم با وجود مشکلات و مصائب زیاد اشتغال در مناطق مرزی و صعبالعبور شهرستان ارومیه که در طول سال 6 ماه فصل زمستان دارند به مشکل یا حادثه خاصی بر نخوردهام. علاوه بر این خوشبختانه تا کنون200 نفر از اعضای مرتبط با کتابخانههای سیار در استان و 150 نفر از این اعضا در سطح منطقه با شرکت در مسابقات ادبی - فرهنگی کتابخانههای سیار به مقامهای برگزیده دست پیدا کردهاند ضمن اینکه من هم موفق شدم در سال 1389 عنوان مربی نمونه کشور و در سال 1394 عنوان کتابدار برتر کشور را کسب کنم که بدون شک همه اینها انعکاس محبت به دانشآموزان بیآلایش این منطقه
است.
دیدگاه تان را بنویسید