جام جم آنلاین: بهزاد فراهانی در برنامه حالا خورشید گفت: امروز داشتم در بازارچه شاپور کار می کردم. بازارچه ای که یکی از مکان های قدیمی تهران است. تهرانی که اینقدر تیره نبود. دلم برای سینما ژاله تنگ شده ، سینمایی که وقتی پول نداشتیم می رفتیم دم در سینما می ایستادیم تا بتوانیم بین مردم یواشکی برویم داخل سینما. می رفتیم در توالت ها پنهان می شدیم و اینقدر می ماندیم تا فیلم شروع می شد و بعد یواشکی می رفتیم در سالن. من «غفلت» آقای ملک مطیعی را آنجا دیدم. «طوفان در شهر ما»، «چهارراه حوادث»، «خون و شرف» فیلم های قشنگی که از آن دوران بودند و هنرمندان بزرگی که در آن دوران برای خودشان یکه تاز بودند.
قرارمان با مهدی فتحی سریال امام علی چیزهایی داشت که بارها درباره اش گفتم. یادش خوش من و مهدی فتحی قرار بود در آن سریال بازی دیگری داشته باشیم نه بازی که در گذشته انجام داده بودیم. فکر کرده بودیم که چون بزرگانی از تاریخ سینما کار مذهبی کرده اند ما اگر انجام می دهیم خیلی سخیف نباشد. برای همین قرار کرده بودیم که مترمان در بازی بازیگران قلدر سینمای جهان باشد. خب قبلش بازی آنتونی کوئین در فیلم محمد رسول الله را دیده بودیم. می خواستیم خیلی کم نیاوریم و برای همین دو تایی با هم خیلی کلنجار رفتیم که خوب بازی کنیم.
معاویه نقش دلنشینی بود فکر می کنم نقش هایی که از پیش تعیین شده هستند ، دلنشین نیستند. ما وقتی می دانیم که فلان شخصیت تاریخی خیلی دلپذیر بوده است این مورد هم در ذهن مردم روشن است و برای همین تعیین شده است اما وقتی می گوییم مثلا «معاویه» نقشی هزارتوست. اینها نقش های دلنشین تری هستند. راحت نیست، دلشوره دارد، مجبورید که خلق کنید چون منابعی برای پی بردن به شخصیت او چندان وجود ندارد، اتفاقا من خیلی تلاش کردم که ببینم دیدگاه اهل تسنن به معاویه چیست! به هر حال اعتقاد من این است که نقش باید هزارگونه باشد. این گونه بازیگر تمام تلاشش را به کار می برد.
فتحی بلد نبود قرارداد ببندد مهدی فتحی هیچ وقت بلد نبود که قرارداد ببندد البته به این مفهوم که برایش اهمیت نداشت بیشتر جلوی دوربین براش مهم بود. سر فیلم «خانه پدری» گفتم : مهدی حق نداری تنهایی بروی قرارداد ببندی ها! گفت : باشه باشه گفتم جدی می گویم! گفت باشه. یک روز آمد گفت: رفتم قرارداد بستم! گفتم چقدر بستی گفت اینقدر بستم گفتم واای تو حتی یک سوم دستمزدتم نبستی!
ممکن است مثل تو نیندیشم خشونتی که در بعضی از بازی هایم وجود دارد این تصور را پیش آورده که تنها توانایی من در بازی همان است که خب چنین تصوری اشتباه است. نمونه اش هم بازی ام در گرگ ها. نقشی که اتفاقا طنز است. ما در بسیاری از عرصه ها مشکل داریم. باید به این فکر کنیم که ممکن است که من مثل تو نیندیشم، اما همین که می اندیشم نشان از این نیست که هر دو آدمیم؟
یک دوبیتی دارم از اوستا که در بیشتر موقعیت ها ورد زبانم است : در دیده من اگر فروغی است تویی / در دامن تو اگر که اشکی است منم . اینو دوست دارم
دیدگاه تان را بنویسید