همه چیز فدای یک پایان خاص/ کو تا برسیم به فیلم نوستولاژیک!
فراموش نکنیم که در ساختار کلاسیک سینما هم باید مقدمه داشت هم میانه و هم نتیجه. هرکدام نیز درصدی خاص از فیلم را تشکیل میدهند. پس همه چیز را فدای فینالِ حتی خیلی خوب، نکنیم! اگر قرار است داخل فیلمی از انقلاب و جنگ بطور مستقیم حرف نزنیم مثل "نفس"، بهتر است ساختارها را قاطی نکنیم. چون مخاطب هریک متفاوتند. تخیلات یک چیز است و واقعیت چیز دیگر...
سرویس فرهنگی فردا؛ محسن غلامی (قلعهسیدی): باید هم ترسید از فیلمسازی که یکباره عالم و آدم از فیلمش تعریف میکنند؛ خصوصا تعریفی که خیلی هم منطقی نباشد! نرگس آبیار با همین سابقه و جریانی که درمورد «شیار 143» برایش جور شد، در فیلم سومش یعنی «نفس» انگاری مخاطب را توی آبنمک گذاشته ولی...
انگار یادش رفته که مخاطب سینما میرود قصه بشنود. زل بزند به پرده و داستان را ول نکند تا از ابتدا به فینال منسجمی برسد. و صدالبته اینکه این مسیر را هم باید توی روال منطقی کاملا سینمایی ببیند.
وقتی در اولین سکانس سر و کله " بهار " یعنی همان بچهای رنگ و روفته در میزانسنی کودکانه را میبینیم و کمکم سر وکله نریشن هم روی قصه پیدا میشود؛ فیلم به حرف میآید که نگاهم قرار نیست برای بچهها باشد اما برعکس است اتفاقا؛ این را میشود از دنیای فانتزی یا بازی با انیمیشنهایش تصور کرد. از اینها رد شویم!
بازه زمانی فیلم و لوکیشنهایش هویت دارند و به فضای دهه پنجاه هم میخورد. شیطنتهای بهار که بازی خوبی هم دارد، مخاطب را به قصه گیر میکند. بیننده تا دقایقی از فیلم که نقش مقدمه داستان را دارد از ماجرا جدا نمیشود بویژه با نریشنی که ابتدا روی فیلم سوار میکند، همه چیز دست بیننده میآید.
اینکه فیلمساز کمکم کارکترها را نیز وارد دنیای بچگانه فیلم میکند؛ اتفاقا مخاطب میپذیرد و حریصتر میشود که قضیه را دنبال کند. خصوصا با شیرینی و بهتر است بگویم طنز بانمکی که همگی کارکترها میگیرند؛ میشود روی فیلمی سرخوش و سرزنده حساب کرد اما و امان از این اما و ایکاشهایی که قصه «نفس» را گرفتار ایستایی میکند.
یعنی یک سری تیکههای مادربزرگ قصه را میبینیم یا سرفههای مهران احمدی (که بعدها هم این عادت، یادش میرود و هم لهجه و غیرهاش را) تا برسیم به کلمات قلمبه سلمبه دخترک و خل و چلبازی بقیه. و شاید رُلهای بدی مثل بازی گلاره عباسی. این وسط فضای عاشقانهای که فیلمساز برای همین قهرمان قصه ساخته نیز روی مخ است! این را اضافه بر دایره واژگانی کلامی یا تصویری بکنید که ادعای نشانهگذاری دارند مثل تظاهرات، عناوین کتاب، قایق یا لوکیشن مدرسه.
چقدر این ادوات که قرار است حلقههای داستانی و شاید مثل کدی باشند؛ واقعا متظاهرند و تقلبی. به آدمی که جلوی پرده نشسته اصلا نمیچسبد. یک جاهایی بلد نیست حرفش را بزند مثل قیاسی که بین شمایل معلم قبل و بعد از انقلاب بهار دارد! خب که چه؟
البته میشود با بچههای فیلم همدم شد و باورشان کرد کمااینکه نقش باحالی هم بازی میکند این دختربچه. ولی نویسنده در شخصیتپردازیاش دقیق نیست. مثال بزنیم؛ اوایل که فیلمساز تماما روی موهای ژولیده بهار زوم کرده اما از یک جایی که روسری سرش میکند این عنصرِ شاید احتمالی و اصلی داستان نویسنده، یکباره فراموش میشود! چه بود و چه شد و غیره؟ برای ما که مشخص نبود.
بدتر از همه نیز ثبات قیافه و سن و سال او با گذشت چندسال بازه زمانی فیلم است همچنانکه در بین پلانها گذری بر انقلاب را میبینیم، جنگ را هم؛ ولی مگر میشود جزئیات ظاهری و قیافه نقش او به همین راحتی فراموش شود؟ چرا هیچ تغییری نمیکند؟ بقیه هم دست کمی ندارند از کله همیشه کچل پسرها تا گریم یکجور پانتهآ پناهیها.
به یک نماهایی از فیلم که میرسیم همین یکنواختی ماجرا که اشاره شد اعم از حرفهای همیشگی آقننه و نریشنهای تکراری بهار؛ از بار کیفی فیلم میزند. از این هم بگویم که بالاخره قصهاش کشش دارد اما کش نیز پیدا میکند. انگار جذابیت داستان در نیمهها تماما میشود.
مدام فیلمساز داستان را الکی از تهران به یزد میبرد و دوباره برمیگرداند یا مادریزرگ را با چوب به سمت بچهها میکشاند، از غربتیهایی میگوید که بود و نبودشان در روایت توفیر ندارد. یا اینکه نمیدانم چرا میخواهد با لوکیشنهای روستایی و مستندوار مثل تعزیه، حواس بیننده را پرت کند درحالیکه با این پلانهای بیرون زده از فرم، ساختار "نفس" از دست میرود. لابد یادش میرود اینجا سینماست!
امان از این سکانسها و پلانهای بیربط که توی فیلم زیادیاند. مثلا دو ساعت قصه دور کارکترها میچرخد که نهایتا از انقلاب و جنگ نیز بگوید اما انصافا خیلی موفق نیست. اگر از یکی دو صحنه بازسازی شده مثل اعزام به جبهه که از تصنع درآمده، فاکتور بگیریم. ولی خود محتوای جنگ و انقلاب با این نوع پرداخت، وصله است برای این فیلم انگار! ولی همین که یادش مانده به آنها بپردازد جای شکر دارد چون فیلمسازها به این وقایع که می رسد عموما توی فیلم یادشان می رود چنین رخدادهایی هم اصلا بوده چه رسد به اینکه به چه شکلی بوده است!
فرم و روایت از سکانسهایی -مثل تعزیه یا رفت و برگشتهای بیخود بین لوکیشنهای تهران و یزد است که دیگر عوض میشود. از اینجاست که نه ریتم تندی و نه اوج و فرودی را نمیبینیم. طنز شخصیتها کارکرد ندارد؛ مخاطب از دست مونولوگهای مادربزرگ خسته میشود. کارکترها زیادی توی هم میلولند و هرچه تایم فیلم میگذرد کرختتر و سریالیتر میشود.
وقتی هم نشود نقطه عطف و چالشی برای بازکردن گره کور قصه پیدا کنی و درامت تمام شود و یکنواخت؛ لابد سرانجام چارهای نمیماند جز اینکه قهرمان قصه را فدا و به شکل دراماتیک از ماجرا حذف کند. فقط متوجه آن همه دنیای بچگانه خیالی و انیمیشنهایی که توی ذهنش متصور میشود با این پایان سنگین را نمیفهمم. مرتبط اند؟ نکند که مقدمهای حلقهواری برای سکانس فینال است؟
این نکات را اضافه کنیم؛ اگر چندصفحه تعزیه و محرم در یزد را با آن دوربین هلیشات کاملا بیجا در "نفس" را حذف کنیم، دوربین کارکرد سینمایی دارد. برعکس تدوینی که قصه را بهم ریخته اتفاقا. منطق در فیلم گم است به سبب تشتت در مسیر رسیدن از مقدمه به نتیجه؛ خب بالاخره نگاهمان به گذشته از کدام زاویه دید باشد؟
چند سکانس پایانی«نفس» که همگی باهم حکم فینال را دارند را کاری ندارم چون برایش فکر شده و تمام حرف نرگس آبیار است. طوری که هرچه کاشته را در انتها برداشت میکند. بویژه سکانس طناببازی بهار و حمله هوایی و تمام!
اما فراموش نکنیم که در ساختار کلاسیک سینما هم باید مقدمه داشت هم میانه و هم نتیجه. هرکدام نیز درصدی خاص از فیلم را تشکیل میدهند. پس همه چیز را فدای فینالِ حتی خیلی خوب، نکنیم! این نکته را نیز بگویم و تمام؛ اگر قرار است داخل فیلمی از انقلاب و جنگ بطور مستقیم حرف نزنیم مثل "نفس"، بهتر است ساختارها را قاطی نکنیم. منظور ساختار داستاننویسی کلاسیک، مدرن یا پست مدرن است چون مخاطب اینها متفاوتند و تخیلات یک چیز است و واقعیت چیز دیگر. پس ببین! مخاطب کیست.
کلام آخر؛ «نفس» با تنوع بصری، بدون بار معنایی و بیجذابیت نیست. ولی اینقدر کشش ندارد که دو ساعت کش پیدا کند. بخشهایی که صریحا وارد خود تئوری انقلاب و چهره دفاع مقدس شده، چیزی در چنته ندارد. بقیه هم که یادآور نوستالوژیک یا به قول یکی از رفقای ما نوستولاژیک! مخاطب دهه شصت است و مخلفاتش. پس سیکل فیلمسازی دارد ولی انسجام در قصهگویی نه!
دیدگاه تان را بنویسید