جام جم: مهسا ملکمرزبان اجرای برنامههایی مانند هنرنامه و کتابنامه را نیز به عهده داشته است. سردبیری و اجرای بخشی از برنامه چشم شب روشن که از شبکه چهار پخش میشود، از جدیدترین فعالیتهای اوست. با ملکمرزبان درباره زندگیاش همصحبت شدم و او صادقانه به سوالاتم پاسخ داد.
از پدر و مادرتان برایمان بگویید و این که چه تاثیری در انتخابهای زندگی شما داشتند؟ والدینم آدمهای فرهنگیای هستند نه این که نویسنده یا فیلمساز حرفهای باشند اما هر دو اهل کتاب و مطالعهاند. من در خانوادهای رشد کردم که پدرم عکاسی میکرد و فیلم مستند میساخت و مادرم تحصیلکرده و به فلسفه و ادبیات بسیار علاقهمند بود. از طریق والدینم با دنیای سینما و ادبیات آشنا شدم و به طور جدی هر دو حوزه را پیگیری کردم و از دوران نوجوانی علاقهمند شدم در این دو زمینه کار کنم. بچههای امروز اما زیاد تمایلی ندارند علاقهمندیها یا حتی شغل پدر و مادرشان را ادامه دهند، به نظرتان چرا بین نسل گذشته و نسل امروز چنین تفاوتهایی به وجود آمده است؟ دقیقا همین طور شده! پسرم علی که13 ساله است، علاقه چندانی به فضاهای فرهنگی و هنری ندارد و نمیخواهد در این حوزهها فعالیت کند. نقطه اشتراکی که توانستهام با او ایجاد کنم، تماشای فیلم است هم در خانه و هم در سینما. به نظرم ما به عنوان والد گاهی نتوانستهایم علاقهمندیهایمان را بدرستی به فرزندانمان منتقل کنیم. پدر و مادرم با عشق این کار را انجام میدادند، اما برای من اینها تبدیل به شغل
شد و آنقدر مشغلههایم در این زمینه زیاد است که پسرم را از فرهنگ و هنر دلزده کرد. وآنها چون تنها ماندهاند، از کار ما دلزده و حتی بیزار شدهاند؟ شاید! تنها ماندنشان باعث شده به این فکر کنند که اولویت ما نیستند. مثلا خودم بعضی اوقات به جای این که برای پسرم کتاب بخوانم، میگفتم بشین خودت کتاب بخوان! شاید این گونه رفتارها باعث شده بچههایی مثل علی از کتاب و مطالعه فراری شوند. او حتی دوست ندارد کتاب برایش خریده شود یا کتابی را ورق بزند. البته این نکته را هم نمیتوان نادیده گرفت که بچههای امروزی وسایل دیگری برای دستیابی به اطلاعات دارند و سرگرمیهایشان کاملا با نسل ما فرق دارد. بهترین راه نزدیک شدن به بچههای امروز و ارتباط برقرار کردن با آنها، این است که با آنها همراه شویم. مثلا من وقتی او مشغول بازی کامپیوتری است، او را همراهی میکنم یا درباره فوتبال که یکی از علایق جدیاش است، صحبت میکنم. در کارهایی که دوست دارد، کنارش هستم. امتیازاتی به او بدهم تا پسرم نیز چند تا از پیشنهادهای مرا قبول کند. معتقدم باید به همزبانی و همراهی برسیم تا بتوانیم با هم تعامل کنیم و ارتباط قویتری داشته باشیم. آیا این اتفاق را
میتوانیم شکاف نسلهایی بدانیم که در جامعه ما دارد تبدیل به بحران میشود؟ سرعت شکاف نسلها خیلی زیاد شده است. اگر قبلا شکاف نسلی بین والدین و فرزندان مثلا 30سال بود، الان به پنج سال رسیده و حتی خواهر و برادرها نیز با هم اختلاف نگرش و دیدگاه دارند و این هشدار جدی به پدر و مادرهاست که خیلی زود باید خودمان را به فرزندانمان برسانیم و از آنها عقب نمانیم. ما که اهل مطالعه و رسانه بوده و فعالیتهای اجتماعی گستردهای داریم، نباید از بچههایمان عقب بمانیم. در برخی خانوادهها که پدر و مادر از دنیای فناوری امروزی سردرنمیآورند، بچهها هیچ احترامی برای حرف والدین قائل نیستند و کار خودشان را انجام میدهند. به نظرم الان دورهای است که ما باید به دنیای بچهها نزدیک شویم و نباید توقع داشته باشیم آنها دنیای ما را بپذیرند؛ چون دنیای جدید مال آنهاست. با این همه مشغله که دارید؛ نویسندگی، ترجمه، برنامهسازی و اجرای تلویزیونی،فرصت کافی برای رسیدگی به خانواده و فرزندتان دارید؟ ده سال قبل از همسرم جدا شدم و پسرم دو روز در هفته پیش من میآید، اما تلاش میکنم در همان دو روز بیشتر وقتم را در اختیارش بگذارم تا زمانیکه از من
جدا میشود، حال خوبی داشته باشد. روزهای شنبه که به مدرسه میرسانمش، خوشحال است و این، بار عذاب وجدانی که پنج روز هفته را پیش او نیستم، کمتر میکند. در همان دو روزی که با هم هستیم تلاش میکنم چیزهایی که در زمینه فرهنگ، هنر، آداب زندگی خوب و... را لازم دارد عملا به او نشان دهم تا زاویه دیدش به زندگی گستردهتر شود و زمانی که تجربههایش را کنار هم میگذارد، انتخابهای درستتری در زندگیاش داشته باشد. من نمیخواهم او را مجبور کنم راهی را که من دوست دارم، انتخاب کند. اما میتوانم ابزاری در اختیار او بگذارم که در راهی که بر میگزیند، موفقتر عمل کند. بعد از متارکه چگونه توانمند شدید تا بتوانید روی پای خودتان بایستید و فعالیتهایتان را ادامه دهید؟ مجبور شدم خودم را قوی کنم! هیچ پساندازی نداشتم و با دست خالی زندگی جدیدم را شروع کردم. آن زمان مشاور فرهنگی فرهنگستان بانو بودم و حقوق ثابت دریافت میکردم و اجرای چند برنامه تلویزیونی را هم به عهده داشتم که دریافتهایم از آنها ثابت نبود. برای همین مجبور بودم جاهای بیشتری کار کنم. آن زمان سه جا مشغول کار بودم و شبها هم در خانه ترجمه میکردم تا بتوانم اجاره خانه و
مخارج زندگی خودم و پسرم را که با من زندگی میکرد، تامین کنم. ازشش صبح تا هشت شب کار میکردم. یک سال خانوادهام خیلی کمکم کردند تا بتوانم هم از پسرم مراقبت کنم و هم سرکار بروم. چند سالی فشرده کار کردم تا توانستم روی پای خودم بایستم و زندگیای بسازم که لایق آن بودم، هنوز هم فشرده کار میکنم. زنی که تنها زندگی میکند با مشکلات اجتماعی و کاری زیادی روبهرو است. باید خیلی سنجیده و حساب شده رفتار کند تا بتواند زندگی سالمی داشته باشد. بشدت مراقب بودم که موضوع حاشیهای و دردسری به زندگیام اضافه نشود. اگرهم اتفاقی میافتاد، تلاش میکردم بدرستی مدیریتش کنم تا رفع شود. از دوستان روانشناسم کمک گرفتم. از زنان قوی و موفقی که تجربهای مشابه من داشتند یاری خواستم و پای صحبت و تجربیات آنها نشستم تا راه را درست طی کنم. اما از همه مهمتر این که تربیت پدر و مادرم باعث شد بتوانم در دوره سخت زندگی مقاومت کنم، انتخابهایم درست باشد و روی پای خودم بایستم. آنها در کودکی خودباوری را در من تقویت کرده بودند و همین بزرگترین کمک را در زندگی به من کرد.
دیدگاه تان را بنویسید