سرویس فرهنگی فردا؛ سید محمدحسین حسینی: قبل از اکران «فروشنده» بحث هایی درباره مضمون آخرین فیلم «اصغر فرهادی» مطرح شد؛ بعضی از منتقدان که فیلم را در اکران های خصوصی دیده بودند «فروشنده» را در ضدیت با «غیرت» و خشونت مقدس ناشی از آن دانستند. بعد از آغاز کران نیز برخی از اهالی رسانه این ادعا را تایید کردند. و البته برخی دیگر فیلم را اخلاقی و اتفاقا در تایید غیرت دانستند. بعضی هم گفتند فیلم در این باره صراحت ندارد و نمی توان گفت له یا علیه غیرت است.
بعد از دیدن فیلم، فرهادی را بابت صراحتی که در فیلم دارد تحسین کردم و شگفت زده شدم از دوستانی که فیلم را اخلاقی می دانند یا می گویند صراحت ندارد! در فیلم چه دیده یا ندیده اند که به چنین برداشتی ختم شده است؟
چند سوال از این دوستان و پیش از آن از مجوز دهندگان و نهادهای فرهنگی اکران کننده «فروشنده» که حتی ساعت 6 صبح برای این فیلم اکران گذشتند مطرح می کنم تا تاملی دوباره درباره فیلم داشته باشیم و یک بار دیگر آن را در ذهن خود مرور کنیم؛
- به شخصیت هایی که فرهادی برای فروشنده ساخته است دقت کنیم. چرا «عماد» یک معلم با شخصیت فرهنگی ست؟ چرا شخصیت فرد متجاوز یک «پیرمرد» با «بیماری قلبی» طراحی شده؟ چرا خانواده پیرمرد به خصوص زنِ او اینگونه شخصیت پردازی شده اند؟ چرا زنِ پیرمرد تاکید دارد بگوید «این مرد همه زندگی من است»؟
شخصیت متجاوز اینقدر مظلوم تصویر شده که اگر عماد بخواهد ماجرا را جلوی خانواده او مطرح کند «نامردی» به نظر می رسد حتی «رعنا» می گوید «اگر بگویی دیگر کاری باهات ندارم».
چرا یک جوان جای این پیرمرد قرار نداده است؟ فرهادی دنبال چه بوده که این انتخاب ها را کرده است؟
- چرا فیلمنامه گاو برای دانش آموزان انتخاب شده است؟ چرا دانش آموزان می پرسند «چطور می شود یک نفر گاو شود» و عماد جواب می دهد «به مرور»!؟ فرهادی از انتخاب فیلم گاو و این پرسش و پاسخ چه هدفی دارد؟
- عمادی که ابتدای فیلم رفتار بسیار خوب و صمیمی با دانش آموزان دارد چرا بعد از این ماجراها رفتارش تغییر می کند و سر عکس گوشی رفتارش با دانش آموزان خشن و بد می شود به آن دانش آموز می گوید «باید بابات بیاد مدرسه!» علت اینکه یکی از دانش آموزان بلافاصله می گوید «باباش مرده» بعد از این دیالوگ خود عماد از کارش خجالت نمی کشد؟ آیا همه مخاطبان از دست او شاکی نمی شوند؟ این انتخاب های فرهادی به جز نشان دادن تغییر رفتار معلم که ناشی از عصبانیت او از ماجرایی که سر زن آمده نیست؟ آیا همان خط گاو شدن به مرور نیست؟ فرهادی با دیالوگ «باباش مرده» یکی از دانش آموزان خطاب به معلم به همه می فهماند این رفتارهای جدید غلط است.
- در شبی که رعنا حالش بهتر شد و آشپزی کرد و عماد هم طبق خواسته او بیخیال ماجرا شد تا شب خوبی داشته باشند که در حقیقت گرم ترین لحظات فیلم هنگام شام خوردن در آن شب شکل گرفت ناگهان با یک شوک نابود می شود! چرا فرهادی این گرما را ایجاد و با مطرح کردن ماجرای «پول» سردتر از قبل کرد. آن لحظه عماد چه می کرد بهتر بود؟ اگر حرفی نمی زد و غذایش را در سکوت می خورد مشکلات شان حل نمی شد؟ اگر سکوت می کرد لحظاتی گرمی که پس از چند روز فشار روحی که خودش و رعنا درگیر شده بودند تمام نمی شد؟ عدم سکوت عماد و ریختن غذا به سطل زباله ناشی از کدام حس درونی عماد است؟ فرهادی با چه هدفی این دوگانه ها را طراحی کرده است؟
- مساله مهم دیگر رابطه داستان «تئاتر»ی که در فیلم گنجانده شده با قصه اصلی فیلم است. در ابتدای تئاتر یک روسپی در خانه شهاب حسینی است. بازیگر نقش روسپی تئاتر در قصه اصلی فیلم یک پسر دارد. مستاجر قبلی بابک هم یک پسر دارد. وقتی صدرا وارد خانه عماد و رعنا می شود از دوچرخه پسر مستاجر قبلی که پیرمرد مظلوم مهربان قصه برای او خریده می پرسد. صدرا نقاشی های پسر مستاجر قبلی را کامل می کند. شهاب حسینی در تئاتر قبل از صحنه آخر قصه اصلی فیلم (که در آن پیرمرد تا مرگ پیش می رود) مرده است! هر کدام از صحنه های تئاتر چه رابطه ای با قصه اصلی دارد؟
- میزانسن به شکلی طراحی شده تا دل مخاطب برای پیرمردی که ظاهرا تمام جرمش فقط وسوسه است بسوزد. آیا با این طراحی مخاطب به عماد حق می دهد ماجرا را جلوی خانواده پیرمرد بعد از آمدن آنها لو بدهد؟ آیا حق می دهد در اتاق سیلی به پیرمرد بزند؟ اگر بدانیم با زدن تو گوش پیرمرد او تا مرگ پیش خواهد رفت، حق می دهد که بزند یا نه؟
- شما در برابر تعرض به ناموس خودتان حتی در حد نگاه بد، چه واکنشی نشان می دهید؟ فرهادی این میزانس را طوری طراحی کرده تا این واکنش های مقدس غیرتمندانه در برابر تعرض به ناموس را تعبیر به «گاو شدن» نماید.
- چرا فرهادی بعد اینکه پیرمرد تا دم مرگ می رود، ادامه ماجرا را از زاویه رعنا نمایش می دهد که ول می کند می رود؟
فرهادی با صراحتِ تمام، حرف خود را در فیلم زده و هیچ ابهامی باقی نگذاشته است.
«فروشنده» دارد کار خود را می کند. کاش مسئولان فرهنگی جمهوری اسلامی هم کار خود را درست انجام می دادند.
دیالوگ عماد و جواب «بابک» روی پشت بام را به یاد دارید؟
عماد: «دلم می خواد یک بلدوزر بندازم همه این شهر را خراب کنم» بابک: »این شهر را یک بار خراب کردند دوباره ساختند شده این!»
دیدگاه تان را بنویسید