سریالی مثل یک دوی امدادی!/ «چرخ و فلک» روایتی ساده از چیزهایی که تنها به نظر سادهاند
البته این نوع روایتگری بدک نیست اگر بشود در عمل نیز ساخته شود. «چرخ و فلک» که این شبها روی آنتن شبکه یک رفته؛ بیجذابیت نیست. گرچه چون سه فیلمساز پشت دوربینش ایستادهاند، تا حدودی میشود تفاوت در کیفیت ساخت اپیزودها را تشخیص داد و توی چشم هم میزند.
سرویس فرهنگی فردا؛ محسن غلامی قلعهسیدی: سریالها حرف اول و آخر را برای جذب مخاطب در تلویزیون میزنند خصوصا آنهایی که قصهشان را از کف کوچه و بازار بگیرند و به اصطلاح درام را واردش بکنند. سریالسازی ما گرچه بگیر و نگیر دارد؛ زمانی خوبند و زمانی اصلا سریال روی آنتن نیست که خوب باشند یا نه. الان هم که «پریا» و «چرخ و فلک» روی آنتن هستند که فعلا کاری به اولی نداریم!
دومی یعنی «چرخ و فلک» از این جهت مهمتر است که ساختار غیرمعمولی دارد؛ چیزی شبیه اپیزود! چون قسمتهایش جدا اما بیربط از هم نیستند. شخصیتهایی که دور هم میچرخند تا شاید بهم نیز وصل شوند یعنی هریک قصهشان را روی دایره بریزند و در نقطهای به کارکتری دیگر متصل شود.
البته این نوع روایتگری بدک نیست اگر بشود در عمل نیز ساخته شود. «چرخ و فلک» که این شبها روی آنتن شبکه یک رفته؛ بیجذابیت نیست. گرچه چون سه فیلمساز پشت دوربینش ایستادهاند، تا حدودی میشود تفاوت در کیفیت ساخت اپیزودها را تشخیص داد و توی چشم هم میزند.
سبدی از بازیگران
این وسط بازهم چه خوب که تیم نویسنده یکیست نه چندتا وگرنه قصه از ریخت میافتاد. بیننده دیگر دنبال چهرههای همیشگی تلویزیون نمیگردد؛ همان نکتهای که فیلمساز این مجموعه فهمیده و رفته سراغ سبدی از بازیگران. تا لااقل توی هر اپیزود یکی دو بازیگر مطرح پیداشان بشود و قصه اگر جایی کم و کاستی دارد اینها جورش را بکشند.
سریالی که دور تکرار نمی زند
همین که «چرخ و فلک» دور تکرار نمیزند و به شکلی کارکترهایش را در نقطه کورهایی حتی در حداقل، بهم ربط میدهد، کار را همچنان سریالوار نگه میدارد و بیننده را نیز منتظر تا بلکه در ادامه اینها به یکدیگر برسند و قصهها را سر و سامان بدهند. البته اگر این ایده را معیار کارشان بگذارند و فراموش نکنند. چرا که اپیزودسازی نباید صرفا ساخت قسمتهایی جدا با داستانهای متفاوت و کاملا بیربط باشد. این جور که قصه از تک و تا میافتد و میشود چندین تلهفیلم؛ که ممکن است باکیفیت باشند یا نباشند.
این نکته را نیز در نظر بگیرید که اپیزودسازی هم نباید تبدیل به سریسازی بشود؛ یعنی اینکه تمام قسمتها را نباید کپی و تنها جای شخصیتها را عوض کرد. قصه اگر نباشد، بهترین ساختار و تکنیک فیلمسازی نیز جواب نخواهد داد. «چرخ و فلک» قصه ولی دارد و میشود پایش نشست و داستان شنید. گرچه همچنان برخیشان کشش بالایی دارند و گاها ناگهانی ول میشوند و نویسنده میرود سراغ اپیزود دیگر.
در سطحی متوسط از سریال سازی
اما یک نکته؛ ریتم سریال زیادی کند است! خصوصا اینکه هم نویسنده خوبی دارد و هم نسبتا فیلمسازان با ایدهای پشت دوربینش هستند. اینکه چون دوربین برای تلویزیون است پس مدیومش حتما باید کَند باشد و مِلو، نهایتا کلیت مجموعه را در یک سطح متوسط از سریالسازی باقی میگذارد. بالاخره فیلمسازی حتی اگر برای تلهفیلم باشد به اکت نیاز دارد و تحرک.
فیلمنامه باید اینقدر پله به پله، کشش ایجاد کند و ایجاد تعلیق؛ که مخاطب برای دیدنش حریصتر بشود بویژه اینکه «چرخ و فلک» ادعای اپیزودسازی دارد نه سریال یا هرچیز دیگر. یکی دو قسمتش اگر فاقد جذابیت قصهنویسی باشد، چون قصهها نسبتا تکه تکه هستند، مخاطب پس میکشد.
مثل یک دوی امدادی
داستان مجموعه روایتی از آدمهاست که جداگانه اما باهمدیگر نمایی از جامعه خودشان هستند البته حلقه اتصال هر یک از اپیزودها انگاری قرار است در " صحنه " یعنی لوکیشنها شکل بگیرد؛ چیزی مثل مسابقه دوی امدادی. چیزی به اسم قصه تو در تو نمیبینیم مثل ساختار برخی فیلمهای سینمایی. «چرخ و فلک» نمونه حرفهای این نوع فرمسازی نیست شاید در حد دست گرمی باشد ولی بعنوان سریالی داستانگو، گیر آنچنانی ندارد.
حتی میشود حتی در این جور ساختنها تعدد لوکیشن داشت و داستانپردازی را وارد نماهای مختلف کرد نه صرفا ماشین و بیمارستان و یک چاردیواری به اسم خانه! به هرحال باید چیزی توی این سکانسها پیدا بشود به جز حجاب و لهجه بازیگر ایرانی که بشود واقعا تشخیص داد که روایتگر زندگی ماهاست.
خیلی از اپیزودها از لحاظ کیفیت و رفت وبرگشت روایت، در سطحی موازی نیستند؛ خصوصا اینکه قسمتهای اول جذابیت بیشتری داشت اما انگار کمکم دارد افت میکند. با اینحال مخاطب بعنوان مجموعهای مبتنی بر درام و اثری بینیاز از جزئیپردازی که صرفا به حکایت نیاز دارد، تا الان «چرخ و فلک» را پذیرفته. قصههایی که بیشباهت به تولیدات خانوادگی نیستنئد اما فقط درون خانواده جا نمیگیرند و توی جامعه هم میشود اِلمانهایش را دید.
آدم های امروزی با گرفتاری ها امروزی
پس روایتهای نسبتا بهم چسبیده آدمهای این مجموعه امروزیاند با گرفتاریهای امروزی. نمایی شماتیک از جامعه هستند هرچند کوچک باشد چه مثل اپیزود " کامران " یا " مینا " و "خالد" و بقیه. البته بیشتر از اینکه کارکترهایش جذاب باشند، خود داستانهایش میتواند جذابیتآفرین بشود بویژه اینکه بازیگران باجنمی مثل امیر آقایی و شبنم مقدمی روایتگر قضیه باشند؛ کار دو چندان به دل بیننده مینشیند.
«چرخ و فلک» میتواند دوستداشتنی باشد لااقل به لحاظ حریمی که برای بیننده چیده. حتی تم عاشقانه برخی قسمتهایش به در و دیوار نمیزند و لوس نمیشود. مابقی را نیز واقعی نشان میدهد. هریک از اپیزودها فراتر از داستان کوتاه نویسی هست؛ یعنی کارکترهایش نسبتا سر و شکل پیدا میکنند و با یک هویتی داستان را دست میگیرند. اینکه عقبهشان چه بوده و الان اینها کیستند و بعد هم که با فینال هریک، داستان قسمت دیگر کلید میخورد. هرچند همانطور که اشاره شد اکثرا با پتانسیل ادامهیافتن رها میشوند ولی حرجی برش نیست.
این کار، مجموعه باآبرویی میتواند باشد؛ تجربه جدیدی برای تلویزیون که لزوما سریالهایش را خطی در قسمتهای طولانی و نهایتا با آببستن به داستان، کش ندهد. مثل «چرخ و فلک» که در حد خودش باکیفیت است و محترم در نظر بیننده البته تا به الان.
دیدگاه تان را بنویسید