کتابخوانی با چای قندپهلو/ گزارشی از پشت صحنه برنامه «کتاب باز» شبکه نسیم/ اینجا سلبریتیها کتاب میخورند!
به خودم که میآیم، تازه متوجه میشوم انگار مشغول ضبطاند؛ خدا رو شکر که وارد دکور نشدم وگرنه...! امیرحسین صدیق خیلی بامزه سر شوخی را با میهمانش که نگار عابدی باشد باز کرده. دوربین مشغول ضبط است. گپ و گفتشان خیلی هم خوشمزه است. لااقل مثل این مصاحبههای شق و رق دیگر نیست...
سرویس فرهنگی فردا؛ محسن غلامی قلعهسیدی: سری میچرخانم تا بلکه کسی را پیدا کنم و آدرس بگیرم. جمعه هست و خیابان نیز زیادی سوت و کور. اینطورش را دیگر ندیده بودم.
از دهنه مترو که بیرون میپرم؛ تنها جایی که به چشمم میخورد همین مغازه بغلیست که یکی دو مشتری دارد. دو دلم بپرسم یا نه؟ بچه تهرون باشی و ندانی لانه جاسوسی کجاست!
ولش کن؛ سرم را توی مغازه میکنم و میپرسم: «آقا، میدانی لانه جاسوسی کجاست؟» کمی براندازم میکند و میگوید«همین جا؛ البته تعطیل است!».
به خودم شک میکنم. احتمالا میخواهد با این تیپ اسپورت، سر به سرم بگذارد. جدی میشوم و میگویم« عجله دارم؛ بیخیال شوخی. اگه نمیدانید تا بروم». دوباره میگوید به جان خودم همین جاست!
شاکی میشوم و از مغازه بیرون میزنم. تا چشمم را به تابلوی کناری مغازه میاندازم. میبینم بنده خدا راست گفته. همین جاست اتفاقا. پس چرا همه چیزش تغییر کرده. شرمنده طرف میشوم اما دیگر سمتش برنمیگردم.
نگاهم به کوچهای میخورَد که تهیهکننده آدرسش را برایم پیامک کرده. بالاخره کوچه را پیدا کردم؛ چقدر پهن و خلوت است. یکی دو خانه هم بیشتر تویش نیست بقیه انگار باغ و اینهاست. خب یافتم و رسیدم به استودیوی برنامه تلویزیونی «کتابباز». همینکه هرشب ساعت 20 روی آنتن شبکه نسیم میرود. پس دیگر فهمیدید از چه حرف میزنم.
· بله؛ قضیه از این قرار است
به پیشنهاد یکی از دوستان و تمجیدش از برنامه؛ هوس میکنم سری بزنم و ببینم امیرحسین صدیق اینجا چه میکند. درب کوچک قهوهای رنگی دارد. به ریخت و قیافش نمیخورد که پشتش استودیو باشد. به زور، یک نفر میتواند واردش بشود. تا درب را باز میکنم وارد راهروی دو متری میشوم که روی دیوار سمت راستش لوگوی برنامه حک شده یعنی همان «کتابباز».
کمی جلوتر که میروم، یکهو وارد دکور میشوم. چقدر جمع وجور و البته رنگارنگ. مثل یک خانه ۴۰ متری میماند که میشود تویش زندگی کرد. چشمتان را ببندید و تصورش کنید. چند قفسه کتاب چسبیده به دیوار، قفسه دیگری پر از مجسمههای کوچک در کنارش، تلویزیون زردرنگ عهد بوق، چندگلدان، با چند میز و صندلی کوچک که توی دکور چیدهاند و البته با گرامافون قدیمی. چسبیده به دکور نیز شبیه آشپزخانه هست؛ با اجاق گاز و یک سری دمنوش و مخلفاتش. ته دکور هم که اتاقیست با پنجرههای مشبک که شیشههای رنگ و وارنگ دارد. توی آن نیز کتاب گذاشتهاند.
بالاخره برنامه از جنس کتاب است و باید از سر و رویش کتاب ببارد. ولی انصافا دکوری ساده و کمخرج اما خودمانی طراحی کردهاند که با چشم بازی میکند.
به خودم که میآیم، تازه متوجه میشوم انگار مشغول ضبطاند؛ خدا رو شکر که وارد دکور نشدم وگرنه...! امیرحسین صدیق خیلی بامزه سر شوخی را با میهمانش که نگار عابدی باشد باز کرده و از چه چیزهایی که حرف نمیزند. دوربین مشغول ضبط است. البته ذهنتان منحرف نشود؛ اتفاقا گپ و گفتشان خیلی هم خوشمزه است لااقل مثل این مصاحبههای شق و رق دیگر نیست.
گوشهای میایستم تا ضبطشان تمام شود و کاتی بدهند. برنامه زنده نیست اما یکسره تصویربرداری دارند. انگار میخواهند همه چیز طبیعی باشد خصوصا شوخیها و خندههای مجری و میهمان.
«کات؛ بچهها خوب بود. کمی استراحت کنید تا برویم سراغ پلاتو خداحافظی امیرحسین». این را رضائیان میگوید که تهیهکننده است. میرود توی اتاق کناری دکور که برای نشستن میهمانان تعبیه شده. از دور بالبال میزنم؛ میشناسد و سراغم میآید. سلام و علیکی و بعدش هم که مشخص است تحویل گرفتنهای همیشگی.
· خب دیگه چه خبر؟
یخم انگار باز شده؛ سمت امیرعلی نبویان میروم که تنها توی اتاق نشسته و دکور را تماشا میکند. میهمان بعدیست. کمی خوش و بش میکنیم و میخندیم. بقیه مشغول کارند و گور بابای استرس؛ واقعا خبری نیست. امیرحسین صدیق همچنان مشغول شوخیست. این وسط با خودش نیز سلفی میگیرد.
چشمم میافتد به کف سیمانی اطراف دکور و بعد کاشیهای کوچک قهوهای که سنگفرش استودیو شدهاند. خوشگل به نظر میرسند خصوصا که طراحی جالبی دارد چه در صحنه و چه در نورپردازی. کمی گرمای هوا حس میشود بویژه زمانی که مجبورند برای ضبط هم که شده کولر سالن را خاموش کنند. برای همین کار گریمورِ بیچاره حسابی درآمده. مدام میرود و مجری و میهمان را تر و خشک میکند.
صدیق تا فرصتی پیدا میکند، میدود جلوی کولر، بالا و پایین میپرد و بعد موهایش را پریشانتر میکند. زیادی شاد است! بقیه نیز دست کمی ندارند. خب، بد هم نیست لااقل رفیقاند. توی همین فضا هستم که تهیهکننده سرشان داد میزند: «چقدر خوبیم ما». این هم یک جور شوخیست لابد!
ضبط نگار عابدی که تمام میشود؛ امیرعلی غیبش میزند انگاری رفته برای گریم. از فرصت استفاده میکنم و سراغ گُلمنی میروم که تویش شربت ریختهاند. رضائیان هم میخورد و به کنایه میگوید: «بنزین است؟ رنگ به رو ندارد!»
· مگر هنرمند الکی جایی میرود!
اینجا همه چیزش رنگیست بویژه آن تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچی که حداقل برای ۳۰ سال پیش است و کنار کتابها گذاشته شده. حیف که نمیشود سراغش رفت وگرنه...! برعکس هوای سیگاری استودیو، اینجا کلهم بوی کتاب میدهد. میهمانی حتی اگر میآید مجبورند هنرش را به کتاب بچسبانند. بالاخره از قِبَل کتاب، اینجا نیز انگاری هنرمند قرار است نانی به جیب بزند و اینها.(این را نیز به شوخی بخوانید)
نبویان درحال گپ و گفت است جلوی دوربین. چرخی میزنم؛ حواسم به تابلویی جمع میشود که پر است از اسامی هنرمندان. احتمالا قرار است بعدها این جماعت به برنامه بیایند. همه هستند اکثرا نیز بازیگرند. اما چطور میشود اینها را راضی کرد. البته پول که باشد همه چی روی غلتک میافتد. فعلا هم که شبکه نسیم خوب خرج میکند واقعا. دمشان گرم حسابی! بیخیالش شویم، بگذار سرمان به کار خودمان باشد.
روی مبل کنار دکور لم دادهام؛ طوری که اگر پایم را دراز کنم، توی کادر دوربین میافتد به همین راحتی. استودیو نقلیست ولی مثل آبرنگ میماند. جز همین چند نفر به اضافه میهمانان، کسی داخل استودیو نیست. از بیرون یعنی کوچه نیز صدایی نمیآید. جمعه هست و کوچه ساکتِ ساکت. صدیق و میهمانش دوباره درحال گپ زدن هستند. حالا حالاها ضبط ادامه دارد و حداقل سه نفر دیگر باید بیایند و روبروی مجری «کتاب باز» بنشینند.
به جز عکاس و چندتصویربردار که اطراف دکور را قبضه کردهاند، بقیه سرشان به کاری گرم است. یکی موبایل بدست دارد از پشت صحنه فیلم میگیرد. دیگری مشغول چایی خوردن است و خانمی آن طرفتر به اداو اطوار نبویان و مجری میخندند. من هم طبق معمول سرم روی رمان است و چندورقی میخوانم. توی این فرصت که کار دیگری نمیشود کرد.
پرژوکتور که خاموش میشود تازه میفهمم قسمتی دیگر از «کتابباز» ضبط و گرفته شد. بلند میشوم و میروم دنبال سوراخ سمبههای دکور. باحال چیده شده و طبیعی میزند؛ چقدر تمیز است. به فاصله دو متری از من، بقیه عوامل یکی یکی با ژستهای بامزه عکس یادگاری میگیرند با میهمان برنامه.
پ
· چیزی به آخر قصه نمانده که ...
آتیلا پسیانی هم سر میرسد؛ میایستد و با همه دست میدهد. سرش توی گوشیست. خوشپوش است اما انگار لباسش به برنامه نمیخورد. سوئیچ ماشین را به یکی از بچهها میدهد تا از ماشین، برایش لباس بیاورند.
این وسط با عجله میوه و شیرینی روی میز را عوض میکنند و کمی فضا را تغییر میدهند تا لوکیشن خانه کمی متفاوت شود. تهیهکننده میگوید: «بخورید و عکس بگیرید تا بعدها به من نگوئید که خسیسم!» گپ مجری تا چنددقیقه دیگر شروع میشود تا نوبت به بعدیها برسد و به شب نخورند. خب زمان را طوری تنظیم کردهاند که وقت پِرتی نباشد و میهمان معطل نشود. مجبورند آخر هفته برای چند قسمت تولید داشته باشند.
از داخل استودیو نمیشود فهمید که هوای بیرون چه خبر است؛ احتمالا باید کم کم منتظر غروب بود. ساعت را که نگاه میکنم حوالی ساعت هشت شب است ولی اینجا ضبط برنامه همچنان ادامه دارد. چرخی میزنم تا چیزی از دستم درنرود. کمی خسته شدهاند ولی کار را شُل نمیگیرند. بساط چای و اینها هم که براهست.
کمکم باید از عوامل خداحافظی کنم تا شب نشده. سراغ صدیق میروم که بین دو پلان است. سر به سرم میگذارد. دست میدهیم با تهیهکننده هم. دم مغربی بیخیال کار و بذلهگویی نمیشوند.
سلفی یا به قول صدیق؛ خویشانداز میگیرم، البته با برخیها فقط. دستی تکان میدهم و پا به راهروی خروجی میگذارم. درب کوچک را باز میکنم. نه! هنوز هوا کمی روشن است و صدای پرندههای روی درختان کوچه شنیده میشود. یاد رمانی میافتم که توی کیف کولیام دارم. پیادهروی میکنم و مثل همیشه مشغول مطالعه میشوم. قصه اما همچنان ادامه دارد... .
پینوشت:
برنامه تلویزیونی «کتابباز» وجه سرگرمکننده دارد و قرار است در سری نخستش با حدود 150 قسمت روی آنتن شبکه نسیم برود که البته 50 قسمتی از آن نیز پخش شده. کارگردانی و تهیهکنندگی برنامه را محمدرضا رضائیان برعهده دارد و اجرایش برعهده امیرحسین صدیق است. این برنامه شبهای یکشنبه تا پنجشنبه به قول خودشان حال خوب کتابخوانی را با بینندگان به اشتراک میگذارند.
گفتگو با کارگردان و مجری این برنامه را روز های آینده در پایگاه خبری فردا بخوانید.
دیدگاه تان را بنویسید