سرویس فرهنگی فردا ؛ حامد یامین پور: هر چه به پایان جشنواره نزدیک تر می شویم قضاوت در خصوص آثار سخت تر می شود. تماشای فیلم در جشنواره باعث می شود توان قضاوت مستقل هر فیلم گرفته شده و همه فیلم ها با هم قضاوت شوند. با این حال در نهمین روز جشنواره فیلم فجر آثاری به نمایش در آمد که حداقل این ویژگی را دارند که می تواند به عنوان فیلم در مورد آن ها به گفتگو نشست.
با سیلی صورتم را سرخ نگه می دارم
لاک قرمز(سید جمال سید حاتمی):
لاک قرمز اگر چه مشکلات و سختی های زندگی خانواده ای فقیر و جنوب شهری در تهران را به تصویر می کشد اما بر خلاف آثار اجتماعی که در این سال ها دیده ایم به دنبال نمایش سیاه این مسائل نیست. فیلمساز بنا ندارد هر مشکلی را با ضریب چند برابر بر روی پرده سینما به تصویر بکشد .
جامعه و حاکمیت در این فیلم بر مشکلات نمی افزایند بلکه در مواردی می کوشند تا با همراهی با کاراکتر اصلی او را در حل مشکلات پیش آمده یاری کنند. این دقیقاً همان چیزی است که جشنواره های خارجی نمی خواهند. حاکمیت باید در فیلم هایی با موضوع نقد اجتماعی ظالم و خال از عقل به نمایش در آید که در این فیلم بر خلاف این قاعده اتفاق افتاده است.
کاراکتر اصلی با مشکلات مبارزه می کند و مدام به دنبال راه کار است. او این کار را عزتمندانه انجام می دهد و حتی فکرش هم به سمت پول در آوردن از راه خلاف نمی رود. بلکه با ایده ای سعی می کند از هر آن چه دارد کالایی ارزشمند برای فروختن و تأمین هزینه هایش استفاده کند.
دوربین روی دست بدون منطق و صرفاً بر اساس رایج شدن آن در سینما استفاده می شود. شاید اگر دوربین آرام و بر روی سه پایه بود می توانست با منطق فیلم همراهی بیشتری داشته باشد و مخاطب را برای رسیدن به تجربه ای متفاوت یاری کند.
لاک قرمز چوب حضورش در جشنواره فجر و در کنار سایر آثار این حوزه رو می خورد. آثاری که باعث می شوند این فیلم در کنار سایر آثار تلخ اجتماعی قرار گیرد قضاوت مخاطب این گونه باشد که باز هم یک فیلم تلخ ساخته شده است. حال آنکه اگر سینمای ایرانم به همه مسائل می پرداخت و همچون پازلی از تکه های مختلف ساخته می شد این فیلم برای نمایش مشکلات و فقر نمونه خوبی به حساب می آمد.
خانه ای در کلیشه ها
خانه ای در خیابان چهل و یکم(حمیدرضا قربانی):
سوژه نزاع میان دو برادر امسال در فیلم های مختلفی استفاده شد و برادران به هر دلیلی اقدام به کتک زدن و درگیری با هم بر روی پرده سینما می کردند. منازعاتی که حتی اگر درست و در بستر خودش اتفاق می افتد باعث شد امسال این تصویر زیاد به چشم بیاید.
فیلم فضای سردی دارد. اگر چه ما خانواده را می بینیم اما گرمای و مهر خانواده را نمی بینیم. فیلمساز سعی دارد کلیشه ها را زیر پا بگذارد اما از آن سوی بام می افتد و برخی از لحظات فیلم با واقعیت قرابتی ندارد و باور پذیر نمی شوند.
در نزاع میان دو برادر یک از آن ها به قتل رسید و حال مادر باید در خصوص سرنوشت فرزند دیگرش تصمیم بگیرد. قصاص می کند و یا می بخشد. البته این همه ماجرا نیست چرا که این دو برادر در یک خانه سه طبقه و به همراه زن و بچه و مادرشان زندگی می کردند. از این رو این اتفاق بر روی روابط این خانواده ها در خانه نیز تأثیراتی می گذارد .
در زمانه ای که همه با دلیل و بی از روی دست فرهادی تقلید می کنند شباهت نخستین فیلم دستیار او به فیلم هایش خیلی دور از ذهن به نظر نمی رسد. فیلم همه ویژگی های فرهادی را دارد. بازی هایی که عادی جلوه می کنند، دوربینی که می کوشد خیلی خودش را به رخ نکشد و روایتی بدون فراز و فرود اتفاق بیفتد. پایان باز که الگوی رایج شده فیلم های فرهادی است.
با این حال در مجموع این فیلم چندان اثر مهمی نیست و فیلمساز باید برای نمایش توان فیلمسازی اش باید کلیشه ها را از دست و پای اش جدا کند و قصه هایی نو و غیر تکراری را بیان کند. چرا که نمونه اصل این مدل فیلمسازی با قوت این کار را انجام می دهد.
روایت روشنفکرانه از پرونده عجیب دهه 80
خشم و هیاهو (هومن سیدی):
پرونده قضایی شهلا جاهد موضوعی نیست که فیلمسازان ایرانی بتوانند از آن چشم بپوشند پرونده ای که آغاز تا پایان اش دهه 80 شمسی را شامل می شود. مسئله که پیش از این فیلم مستند و تئاتر هایی نیز در خصوص اش ساخته شده است.
با این حال هومن سیدی معتقد است که به هیچ عنوان قصد نداشته که فیلمش شباهتی با آن پرونده داشته باشد اما واضح است که هر کس اندکی شناخت نسبت به آن ماجرا داشته باشد به راحتی می تواند شباهت های فراوان قصه فیلم به آن ماجرا را در یابد.
فیلم می توانست با پرداخت درست به این سوژه با همکاری خانواده درگیر با پرونده و نزدیک شدن به ماجرای اصلی روایتی جذاب تر از این ماجرا ارائه دهد. حال آنکه در این فیلم چنین اتفاقی نمی افتد و فیلمساز در گیر و دار بازی های فرمی و روشنفکرانه که احتمالاً قدر و ارزش والای آن ها قرار است در جشنواره های خارجی شناخته شود گیر افتاده است.
البته اگر بخواهیم در خصوص فیلم و بدون نگاه به پرونده اصلی صحبت کنیم و صرفاً در خصوص فیلم قضاوت کنیم . فیلمنامه در روایت دارای بازی های فرمی است که در برخی از لحظات آن شخصیت روایت کننده به درستی فهم نمی شود.
کاراکتری که طناز طباطبایی آن را اجرا می کند متهم به قتل همسر یک خواننده مشهور به نام خسرو پارسا ست و در روند پرونده مشخص می شود که با او روابط پنهانی داشته. اما به قتل اعتراف نمی کند . با این حال پس از آن که می شوند که خسرو اقدام به خودکشی کرده به حسب علاقه فروانی که به او دارد بنا به اعتراف به قتل می کند . کاری که البته پیش از آن تقاضای ملاقات با آن خواننده را دارد.
در گفتگوی دو نفره میان آن دو حرف هایی رد و بدل می شود که باعث می شود در دادگاه به قتل اعتراف کند به نظر می رسد که در آن گفتگوی دو نفره به این توافق رسیده اند که او قتل را گردن بگیرد و سپس آن خسرو پارسا به عنوان ولی دم رضایت داد. حال آن که پس از اعتراف در دادگاه پارسا تقاضای اشد مجازات را برای وی می کند. این همان چیزی است که روند فیلم را به یکباره به جهت مظلوم نشان دادن کاراکتری که طناز طباطبایی بازی می کند تغییر می دهد.این کار دقیقاً همان چیزی است که هنرمندان در زمان بررسی پرونده می خواستند.
این سؤال پیش می آید که آیا در آن جلسه دو نفره هیچ شنودی وجود نداشته و او و خسرو پارسا به راحتی اقدام به هماهنگی بعضی از حرف هایشان را کرده و به سادگی قادر به انجام روایت هایی برای گول زدن دادگاه هستند یا فیلمساز این نوع روایت را برای افزایش دلسوزی مخاطب برای آن دختر استفاده کرده است؟
فیلم لحظاتی به تمسخر صیغه و مذهب می پردازد. اگر چه این ها آنقدر قابل جدی گرفتن نیستند اما همین که در جشنواره دولت جمهوری اسلامی احکام دین به تمسخر گرفته می شوند باید متعجب شد.
شاید اگر فیلم تا این حد درگیر بازی فرمی نبود و فیلمساز ادا های شبه روشنفکرانه نداشت سوژه قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم پر فروش و پر سر و صدا را می داد. حال آن که این روایت و این مدل ساخت اثر را به یک فیلم دور همی برای آنچه که هنرمندان می خواستند که باشد ولی نبود تبدیل کرده است.
دیدگاه تان را بنویسید