« ... از صدای بیسیم محافظ همراه ماشین میشنیدم كه یك نفر از یك نفر دیگر میپرسید برنامه هست؟ آن یكی میگفت منتفی شده. ساعت را پرسیدم و فهمیدم نزدیك اذان است. پیش خودم فكر كردم احتمالا به خاطر اینكه نزدیك وقت نماز است نایستند. یكی از همراهانمان گفت اینجا پل نادری است، این هم رودخانه كرخه. رودخانه دیگر دیده میشد. از بیسیم هر بار یك چیزی میگفتند. گوشمان به بیسیم بود كه كاروان ماشینها درست روی پل ایستاد. دیدیم رهبر همراه آقای موسوی جزایری كه نماینده ولی فقیه در استان خوزستان است، روی پل ایستادهاند. آنها را كه دیدیم ما هم از ماشین پریدیم پایین تا خودمان را برسانیم ببینیم ایشان چه خاطرهای میگویند.
اطراف رهبر باز هم پر شد از فرماندهان آن دوره جنگ و این دوره نیروهای مسلح. استاندار هم بود. با پررویی خودم را رساندم جلو و دیدم رهبر به آقای موسوی جزایری دارد ماجراهایی را تعریف میكند: «... آن بالا از آن ارتفاعات مشرف بودیم به این دشت. عراقیها این طرف مستقر بودند». یكی نفر پرسید: «با ظهیرنژاد بودید؟» رهبر پاسخ داد: «بله. بنی صدر هم بود وقتی رفتیم آن طرف... این هم كرخه است». بعد هم رو كرد به آقای جزایری و گفت: «آن صالح مشطط كه گفتید این طرف است یك مقداری پایینتر» و اشاره كردند به انتهای رودخانه. همین موقع سرلشگر سلیمی، فرمانده سابق ارتش هم آمد. رهبر تا سرلشكر سلیمی را دید لبخند زد و با خنده، رودخانه را نشان داد و گفت: «كرخه است دیگه... كرخه».
سرلشگر سلیمی آهی كشید و گفت: «قدم به قدمش خاطره است اینجا».
رهبر یك طرف رودخانه را با دست نشان داد و گفت: «تمام منطقه اینجا نیروهای خودی گسترش پیدا كرده بود؛ یادتان هست، تمام اینجاها».
سرلشگر سلیمی سر تكان داد و گفت: «بله آقا، بله».
رهبر ادامه داد: «آن عكسی كه داریم توی سنگر كه ورشوزاده و اینها هستند شاید مثلا صد متر، دویست متر از پل آنطرفتر است. الان داشتم همان را میگفتم برای ایشون».
سرلشگر سلیمی رو به بقیه جمع ادامه داد: «آن بنده خداها امكاناتی كه خودشان را برسانند تا اهواز نداشتند. رفتیم داخل خانه و آقا رفتند آنجا، وضو گرفتند، دعا كردند.»...
رهبر گفت: «بله آنجا كرخه كور بود، نزدیك اهواز...».
سرلشکر سلیمی در کنار رهبر انقلاب در بازدید از پل کرخه
رهبر روی پل كنار نرده ایستاده بود و پشت به رودخانه؛ بقیه هم دورش جمع شده بودند و گوش میدادند. وقتی خواست برود، همه جا به جا شدند. بچه یكی از همراهان هم آنجا بود. رهبر به بچه اشاره كردند و گفتند: «مواظب باشید این یك وقت گم نشود». ما هم برگشتیم سوار ماشینها شدیم و حركت كردیم به سمت پایگاه هوایی. برنامه دیگر تمام شده بود.»
دیدگاه تان را بنویسید