نویسنده «پایی که جا ماند»:جنگ ما را نویسنده کرد
سیدناصر حسینیپور نویسنده کتاب «پایی که جا ماند» نسل خود را مدیون امام(ره) میداند و میگوید: شاید اگر ایشان نبودند، چشم ما مثل خفاش تحمل دیدن روز را نداشت.
سیدناصر حسینیپور از نسل جوانانی است که نه تکلیف بلکه تصنیف عشق آنها را به عرصه نبرد کشاند، وقتی در مدرسه این ترنم را به گوش جان شنید که هیچ تصویر و نقشی از این زشتی و زیبایی جنگ در صفحه سفید ذهن کودکانه اش، جز روایت گاه گاه پدر و برادرانشش که همگی به جنگ رفته بودند، نداشت. از همان روز «جسمش در میان هم مدرسهایها و دلش جای دیگر سیر میکرد». سرانجام این ندای قلبی او را به عرصه ای کشاند که درک واقعیتهای آن برای نوجوان ۱۴ ساله زود به نظر میرسد، از همان روز، سرنوشت همراه با دوربین دیده بانی و اسلحه، قلمی به او داد تا راوی لحظه لحظههای رویایی زشتی و زیبایی باشد.
او در کتاب «پایی که جا ماند» مینویسد: «دیدهبان بدیها و خوبیهای دشمن شدم، دیدهبان اتفاقات ناب و خوبی و بدی اسرای خودمان که گاهی برخی شان کم میآوردند، شدم.» این کتاب روایت ۸۰۸ روز اسارت حسینیپور و رزمندگانی است که عیار مردانگی و انسانیت خود را به محک تجربه آزمودند.
به گفته حسینیپور، هم اکنون محمدمهدی عسگرپور در حال ساخت فیلم سینمایی بر اساس روایتهای این کتاب است، از فحوای سخنان نویسنده برمی آید که او همچنین علاقه دارد همزمان با ساخت اثر سینمایی توسط عسگرپور، سیروس مقدم نیز آستینش را برای ساخت سریال تلویزیونی این اثر را بالا بزند؛ حسینیپور در گفتگوی زیر که در محل کتاب شهر انجام شد، در حالی که سرفههای خشکش در حین گفتگو تداعی کننده سالهای عشق و حماسه بود، به سوالاتی درباره این اثر جادوانش پاسخ داد.
* چه چیزی در ذهنتان بود که شما را در ۱۴ سالگی به جبهه کشاند؟
در فضای دهه ۶۰ مردم به جهاد و شهادت اعتقاد داشتند، این باور از روی هیجان و احساسات آنی نبود، تا انسان یک جهان بینی عمیق نداشته باشد به راحتی مرگ را نمیپذیرد.
* قبل از اعزام به جبهه مدرسه هم میرفتید؟
بله زمانی که جنگ رفتم ۱۴ سالم بود و کلاس دوم راهنمایی بودم.
* در کتابتان نوشتید که هدفتان از رفتن به جنگ، بلندپروازی، و آرزوی دیدبان شدن بود...
شاید بهترین تعبیر یک نوع انتقام جویی است، از اینکه چرا ما بچهها را برای اعزام به جبهه ثبت نام نمیکنید؟ کاری میکنید آجر زیرپایمان بگذاریم تا قدمان بلندتر نشان داده شود، و یا اینکه ما را از شهر محل سکونت مان آواره میکنید تا برویم شیراز ۴۵ روز در نانوایی کار کنیم و شبها مثل کارتون خوابها در پشت بام استراحت کنیم به این امید که در این شهر ما را ثبت نام کنند، شاید همه این کوششها و ماجراجوییها برای اثبات خودمان به خاطر همین عقده بود که «چرا ما را ثبت نام نمیکنید؟ این حق ماست»، مگر ما از حسین فهمیده و بهنام محمدی کوچکتر هستیم، آنهایی که از ما کوچکتر بودند شاهکارهایی از خود به جا گذاشتند که مشابه و نمونه برتر آن فقط در کربلا اتفاق افتاده.
این قبیل اتفاقات نادر که رزمندگانی قبل از رسیدن به سن تکلیف عطش جهاد دارند، تنها در مکتب دفاعی امام خمینی (ره) دیده میشود که خود میراث حماسه عاشورا در ۶۱ هجری و جانفشانی حضرت علی اصغر (ع)، حضرت علی اکبر (ع) و حضرت قاسم (ع) و ... است. بعثیها خیلی تلاش میکردند اینطور القا کنند که پاسداران ما را به زور از مدرسه و مهد کودک به جبهه آورده اند، اما وقتی جواب تحقیرهایشان را با ابهت و افتخار میدادیم، سکوت میکردند.
* فرزندان شما چند سال دارند، فرزند ۱۴ ساله دارید؟
بله دارم، پسر بزرگم ۱۴ سال دارد و پسر کوچکم ۱۰ سال.
* اگر ایشان بخواهند راهی را انتخاب کنند که مورد قبول شما نباشد، اجازه انتخاب میدهید؟
تا چه باشد؟
* مگر شما برای ثبت نام در جبهه از بزرگترها اجازه گرفتید؟
خیر!
* آنها راضی بودند؟
بله، چون خانواده ام ۶ رزمنده در جبهه داشت، پدرم به علاوه برادرانم.
* اگر پسر شما امروز بخواهد به جنگ برود، شما رضایت میدهید؟
سعی کردم فرزندانم را با همین عشق به شهادت طلبی در مسیر دفاع از حق، ولایت، مملکت و ناموسم تربیت کنم؛ به پسرم میگویم «هر زمان آقا (رهبر معظم انقلاب) اجازه بدهد، برو و در مقابل گروههای تروریستی مثل النصره و داعش بجنگ»، همیشه دعا میکنم دلبستگی به دنیا فرزندانم را از شهادت گریزان نسازد، چون روزی میرسد که این ملت مثل زمان جنگ به جوان شهادت طلب نیاز پیدا میکند، اگر خدای نکرده این روحیه در جوانان ما نباشد، برای کشوری که اندیشه حضرت امام را افتخار خود میداند، مصیبت است.
* عکس العمل آنها پس از خواندن کتاب چه بود؟
آنها چند بار این کتاب را خواندهاند، حتی یکی از آنها با افتخار تعریف میکرد که «سرکلاس سبک زندگی در پایه هفتم، معلم به صفحه «پایی که جا ماند»، رسید با اشاره به من، گفت این صفحه مربوط به کتاب پدر سیدرضا حسینی است»، این موضوع او را خوشحال کرده بود.
* به نظر میآید یادداشتهای شما ویرایش و بازنویسی نشده، بهتر نبود که بعد از بازنویسی منتشر میکردید؟
نوشتن در شرایط عادی راحت تر از نوشتن در شرایط سخت است، این یادداشتها را در اسارت نوشتم، کاغذها را با ترس و لرز از زرورق سیگار، پاکت سیمان و صفحات سفید کتاب مجاهدین خلق تهیه کردم، شاید آن چیزی که این کتاب را به جایگاه کنونی رسانده، به خاطر همین مشقتهایی است که راوی برای تهیه کاغذ، یک چهارم مداد و کشیدن جوهر با سرنگ از خودکار سربازان عراقی تحمل کرده است.
* شما در خاطره نگاری رویداد را اصل میدانید یا راوی را؟
اتفاق را اصل میدانم، یک وقت راوی دشمن ماست، همه جنگ و ادبیات جنگ طرف خاکریز ما نبوده، بخشی زیادی از روایتهای جنگ که این منظومه و پازل را تکمیل میکند، دست دشمن در آن سوی خاکریز بوده، مثل «وفیق سامرایی» (افسر عراقی)، بنابراین مهم نیست راوی چه کسی است، ایرانی است یا بعثی، مهم روایت حقانیت جبهه حق برای نسل جدید در ایران و جهان است.
* از این منظر روای در خاطره نویسی اهمیت دارد که نویسنده معروفی مثل گارسیا مارکز از زندگی خود روایتی خواندنی مینویسد، درحالیکه ممکن نویسنده ای دیگر قادر نیست رویداد مهمتری را مشابه مارکز بنویسد، بر همین اساس فکر نمیکنید که روزی کتاب شما نیاز به بازنویسی داشته باشد؟
زمانی که نوشتههای پراکنده را گردآوری و این کتاب را نوشتم، قلمم فربه تر، معلوماتم بیشتر و اندیشه ام غنی تر شده بود، اما من این کتاب را با قلم و اندیشه انسان ۳۵ ساله ننوشتم، چون این را بی وجدانی و خیانت به ۱۶ سالگی خودم میدانستم، برای همین امانت داری کردم و خاطرات آن روزها را با قلم ۱۶ سالگی نوشتم، حتی اجازه ندادم کتاب را ویرایش کنند، گفتم فقط غلط گیری کنید.
* راویان دفاع مقدس، دو رویکرد متفاوت دارند، برخی جنبههای نظامی جنگ را برجسته میکنند و برخی دیگر جنبههای انسانی و تاثیرات مخرب جنگ را، به نظر میرسد شما تلاش کردید هر دو رویکرد را یکجا داشته باشید؟
در جنگ پای انسان در میان است، اگر شما جنگ را به پیکره یک انسان تشبیه کنید، این پیکره، یک ظاهر دارد که جسم آن است و یک باطن که روح آن، روایت نظامی مثل تیپها، لشگرها، ویژگیهای جغرافیایی و ... جسم این پیکر است و رفتار، احساسات انسانها در این جنگ به مثابه باطن این پیکر است، این دو از هم جدا نیستند، کتابهایی که به چاپ صد و چندم رسیده و به خانههای مردم راه یافته، مثل «پایی که جا ماند»، «بابانظر»، «دا»، «آن ۲۳ نفر»، «کوچه نقاشها» و ... این پیکره را با همه جزئیاتش ثبت کرده اند، برای همین انسانها میتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند و با مطالعه به آرامش و تمدد اعصاب دست یابند.
فردی در جلسه ای میگفت که ناراحتی اعصاب داشتم اما با خواندن کتاب شما به آرامش رسیدم، زیرا با خواندن این کتابها تحمل مشکلات زندگی آسان تر میشود. این تاثیر به خاطر همان باطن و روایت انسانی جنگ است.
در این جنگ همه از کودک کم سن گرفته تا پیرزن و پیرمرد در دفاع مردمی دستی بر آتش دارند، شما این عظمت و دستی بر آتش جنگ داشتن یک ملت را فقط در این طرف خاکریز مشاهده میکنید، اگر همه این روایتها را با وقایع آن طرف خاکریز مقایسه کنید به بزرگی کار رزمندگان ایرانی پی میبرید. آن طرف خاکریز وقتی از «ماهر عبدالرشید» میپرسند شما چرا سمومی را تحت عنوان مواد کشاورزی وارد و به مواد شیمیایی تبدیل میکنید و روی سر رزمندگان ایرانی میریزید؟ او میگوید «ما برای هر حشره حشره کش مخصوص داریم، ایرانیها نیز حشره ای بیش نیستند».
یا سربازان عراقی تعریف میکردند که چگونه مادرانشان در کودکی هنگام خواب به جای لالایی میگفتند «اگر نخوابی میگوییم عجم تو را بخورد»، نفرتی که آنها در دل کودکان بعثی کاشته بودند، طوری بود که وقتی به جنگ میآمدند، خوب میجنگیدند و رحم و مروتی نداشتند، اما آنچیزی، این معادلات وحشیانه را به هم ریخت، همین روحیه انسانی ایرانیان در دفاع مردمی بود.
* یکی از بخشهای جالب کتاب، توصیف اسیر ایرانی است که نماز نمیخواند و همه بدنش را خالکوبی کرده، اما شما روحیه مقاومت او را ستایش کردهاید، چرا این جوانان در روایتها کمتر معرفی میشوند؟
روایت از جنگ مثل میوه خریدن نیست که میوههای خوب را از بد سوا کنید، اینجا باید خوب و بد را با هم بردارید. در جنگ اینطور نبود که خداوند یک مشت بچه نمازشب خوان دائم الذکر خوشگل با ریش آنکارد تراشیده باشد، که دائم عبادت کنند و مجالی برای جنگیدن نداشته باشند، در جنگ همه جور آدم هست، همانطور که گاهی میوه بد خوشمزه تر از میوه به ظاهر سالم است، در جنگ هم انسانهایی که به لحاظ ظاهر مسئله دار بودند، جلوتر از برخی انسانهای مدعی بودند.
مثلا همین سربازی که ظاهرا نماز نمیخواند، سرتاسر بدنش خالکوبی است و ادبیاتش سرشار از اصطلاحات چاله میدانی است، بعثیها او را تکه پاره میکنند، چرا که حاضر نیست به امام فحش بدهد، میگوید «درست است ظاهرم چنین است و نماز نمیخوانم، ریشم را سه تیغه میکنم اما خدا میداند، اگر تکه پاره ام کنند به امام و وطن پشت نمیکنم. من عرق ملی دارم شما دشمن ما هستید من کوتاه نمیآیم مرا بکشید.» او آن روز به من میگفت «مگر بالاتر از سیاهی رنگی هست»، در جوابش گفتم «بله! شهید باقری میگوید بالاتر از سیاهی سرخی خون شهیدی است که بر افقی میدرخشد و نمایان است مثل تو!».
پس میبینید که این شهید در پایان زندگی مثل حرّ رستگار میشود، این قبیل افراد کم نبودند، شهید دیگری بود که به ما میگفت: «من زندان عادل آباد بودم، با دیدن جنازه دوستم که شهید شده بود، آدم شدم، اگر فردا کشته شدم، نمیخواهم اسمم را ببرید، نگرانم که بدنم آبروی بدن شهدا را ببرد، وقتی غسلم میدهند، میگویند این دیگر چه شهیدی است؟»
خدا چقدر بنده اش را دوست دارد، خمپاره میفرستد که تکه پاره شود و چیزی از او نماند که غسلش بدهند، بنابراین عاقبت انسان و اینکه کسی در انسان بودن به ته برسد، مهم است، یک وقتی انسانی خوب شروع میکند اما به ته نمیرسد، پس انسانهای جنگ را نباید تراشیده و اتوکشیده دربیاوریم که گویی جنگ مختص به همین افراد بود، در این صورت، نسل جدید و آن جوان هوی متال میگوید اینها دست نیافتنی هستند پس من هیچ تلاشی نمیکنم تا به رفتار و منش آنها برسم، آن روز، روز مرگ ادبیات دفاع مقدس است.
البته در ایران تاکنون بار اصلی ترویج و گسترش فرهنگ دفاع مقدس در ایران روی دوش مستند، فیلم، تئاتر و دیگر ژانرهای هنری نبوده، بلکه بر دوش کتاب بوده است و این حوزه جزء به جزء و کلمه به کلمه دفاع مقدس را روایت کرده است، ای کاش دست اندرکاران ترویج ارزشهای دفاع مقدس مثل فعالان حوزه نشر عمل میکردند، بسیاری از فیلمهای دفاع مقدس ضد جنگ هستند، چرا که در اغلب آنها، سربازان بعثی به درستی معرفی نمیشوند، آنها یک مشت ابله، ترسو و بزدل هستند که رزمنده ایرانی با اسلحه کلاش ۳۰ تیر یک گروهان از آنها را درو و یا اسیر میکند، اگر سربازان بعثی چنین بودند، جنگ هشت سال طول نمیکشید و ما ۲۱۹ هزار شهید نداشتیم، با این نمایش ضعیف اینطور القا میشود که رزمندگان ما کار شاقی در مقابل دشمن نکردند.
* فکر میکنید اگر جنگ نبود امروز چه سرنوشتی داشتید؟
معلوم نیست اگر امام مسیرم را مشخص نکرده بود، چه سرنوشتی پیدا میکردم؛ به یکی از همین سرداران گفتم، «فلانی اگر امام نبود الان هم همین موقعیت را داشتی؟» در جوابم گفت: «معلوم نبود که آیا همین میشدم یا نه!» پس نسل ما مدیون و ممنون امام است، مسیری که ایشان پیش پای ما گذاشت و چراغی که روشن کرد، دیدگانمان آن مهر را دید و به دنبال نور رفتیم، شاید اگر ایشان نبودند چشم ما مثل خفاش تحمل دیدن روز را نداشت و شاید مثل برخی از جوانان امروزی کارمان به جای باریک میکشید.
* در غرب با وجود گذشت ۶۰ و اندی سال از جنگ جهانی هنوز کتابها و فیلمهای زیادی تولید میشود که اغلب آنها ضد جنگ هستند، اما در ایران بر خلاف مقولههای سیاسی، شهروندان و نخبگان به میراث دفاع مقدس با دیده احترام مینگرند، با این وجود در روایت این دوران کم کاری شده، چه دلایلی باعث شده در دل ستایش کنیم اما در زبان کوتاهی کنیم؟
یکی از نویسندگان فرانسوی که نامش را فراموش کردم، مینویسد: «خاطرات رزمندگان ایرانی را خواندم و بخشی از آنها را ترجمه کردم، آنها در جنگ گویی به عرفان هزار و چندین ساله خود دست پیدا کرده اند و پس از کسب این عرفان در سنگرهایشان به خانههایشان بر میگردند، درحالیکه از ریختن خون دشمن خوشحال نمیشوند، اما از نثار خون خود چرا».
با این مقدمه میخواهم بگویم که اگر کشور را به کبوتر تشبیه کنیم یک بال این کبوتر فرهنگ و بال دیگرش اقتصاد است، آنچه ما را در راس کشورهای جهان نشان میدهد، صادرات نفت، پسته، قالی و ... نیست، بلکه صادرات فرهنگ مقاومت و پایداری ملت ایران است که برای همه ملتهایی که میخواهند در برابر نظام سلطه و ظلم بایستند، ضروری است، متاسفانه اکنون این کبوتر با بال فرهنگی شکسته و روی به پایین پرواز میکند.
مسئولان فرهنگی و مدیرانی که مسئولیت آنان ترویج این فرهنگ است، به خاطر اینکه بسیجی باور نبودند و نیستند، در ترویج و اشاعه آن کوتاهی کردند، اما ذات فرهنگ عاشورایی اینقدر حقانیت دارد که بدون کار مسئولان فرهنگی هم به خانهها رسوخ پیدا میکند، ملت ایران به خاطر داشتن همین فرهنگ ریشه ای، ملتی حماسه ساز و جهادگر است، حتی اگر عده ای ظاهر جوانان این کشور را نپسندند.
* نسل جوان امروز مثل نسل شما جنگ را از نزدیک درک نکرده اند، به تعبیر آقای احمد دهقان «جنگ باعث شد نسل شما زودتر بزرگ شود»، برای گفتن از جنگ برای نسلی که جنگ را تجربه نکرده، باید چه شیوه ای در پیش گرفت؟
قبول ندارم که وقایع جنگ برای این نسل نقل نشده و یا این نسل روحیه شهادت طلبی ندارد، زمان جنگ ۳۶ میلیون جمعیت داشتیم که از این تعداد تنها یک میلیون و ۶۰۰ هزار نفر جنگ را اداره کردند و بس! درحالیکه در آن زمان جوانان دیگر هم بودند، امروز که ۸۰ میلیون جمعیت داریم، به همین میزان جمعیت بچههای مسجدی، هیئتی و نسل انقلابی است، علاوه بر این تردید ندارم جوانانی که به خاطر ظاهرشان رپی یا هوی متال شناخته میشوند، به خاطر داشتن باورهای شیعی عاشورایی در روز خطر برای ملت ایران عزت-آفرین هستند.
* برخی معتقدند ما ایرانیها در روزگار صلح مشکلاتمان بیشتر میشود، اما وقتی به ما حمله میشود خیالمان راحت است، چرا باید جنگ و دشمن مشترک باشد تا ما بتوانیم با هم کار کنیم؟
(با خنده؛ سیاسی نپرسید!) ملت ایران ذاتا زمانیکه در شرایط سخت قرار میگیرد، امتحان خوبی پس میدهد، مثلا اگر تحریمها نبود امروز مردم ایران به این درجه از قدرت و استقلال دست نمییافت، و چه خوب گفت آقای آلن فریدمن که «آمریکایی اگر عاقل بودند ایران را تحریم نمیکردند، آنها با اینکار به خودشان ظلم کردند، چون ایران ملتی است که وقتی تحریم میشود به همه تکنولوژیها دست پیدا میکند ولی اگر تحریم-ها نباشد برای رسیدن به آن تلاش نمیکند». در صحبت آلن فریدمن منظور اصلی من به خوبی پیداست، ما تحریمها را به فرصت تبدیل کردیم و موفق شدیم به بخش عظیمی از نداشتههایمان که در آسایش برای تحقق آنها به خود زحمت ندادیم، رسیدیم، این ضعف که فقط در محدودیتها به فکر چاره میافتیم، یک واقعیت انکارپذیر است.
* چه عواملی این وضعیت را ایجاد کرده است؟
وقتی مناسبتهای ملی ما از چنگ دولت بیرون میآید، میبینید چقدر شفافیت و زلالیت دارد، اینجا دیگر با پدیدهای مثل سفارش روبرو نمیشوید، خدا را شکر! که محرم و عاشورای این ملت دولتی نشد که اگر میشد همین بلایی را که بر سر دیگر مناسبتها آوردند، بر سر این قصه هم میآوردند، یک طرح سراغ نداریم با نگاه دولتی در چهارچوب تقویم چهار و هشت ساله اجرا شود و موفق از آب دربیاید، چرا که هر دولتی با گرایش سیاسی خودش متر بر میدارد و اندازه میگیرد و خط میدهد، این قبیل کارها آسیب و سمّی برای حرکتهای فرهنگی است.
* شاید مشکل از فقدان برنامه ریزی و استراتژی مناسب مدیریتی باشد نه مدیریت دولتی، نظر شما در این باره چیست؟
متاسفانه یکی از ضعفهای این رویدادهای فرهنگی مثبت، غلبه نگاه اقتصادی برخی از نهادهای فرهنگی است، فقدان نگاه انقلابی به کتاب، موجب میشود این کتابها در برخی از عرصههای عمومی ترویج نشود، آن وقت عده ای میگویند آثار خوب و خواننده تشنه نداریم، درحالیکه هم آب موجود است و هم تشنه عطش دارد، اما توزیع کننده نیست.
برای حل مشکل باید در سه مرحله تولید، توزیع و مصرف نگاه انقلابی و جهادی داشت، وقتی خواننده مشتاق، کتاب را در ویترین میبینید اما قیمتش ۳۰ هزار تومان است، ترجیح میدهد به جای آن برای خانواده اش سه کیلو میوه بخرد، برای همین آرزو به دل میماند. این مشکلات راهکار دارد، افرادی زیادی در این جامعه هستند که حاضرند از حق خود بگذرند تا لیوان آب به تشنه برسد، البته اگر برنامه ریزی درستی باشد، با همین نگاه اقتصادی ناشران دولتی هم میتوان کتاب را با قیمت کمتر و راهکار بهتر به دست مشتری رساند، طوریکه هم مشکلات اقتصادی ناشر حل شود و هم مشکلات عرصه توزیع. مگر کتابهای دیگر با همین تعداد صفحات در انتشاراتهای مردمی دیگر با قیمت ۱۰ و ۱۵ هزار تومان فروخته نمیشود.
* اما ۳۰ هزارتومان برای کتابی که با این تعداد صفحات و کیفیت منتشر میشود، قیمت مناسبی است؟
در کشور ما کسانی که پول دارند کتابخوان نیستند اما آنهایی که کتابخوان هستند، پول ندارند. کتاب پایی که جا ماند در شهرستانها طالبان زیادی دارد اما متاسفانه در این شهرها پیدا نمیشود، این به ضعف مدیریت برمی گردد، من چهاربار «خندوانه» را تماشا کردم، سه بار نام کتابم را در این برنامه شنیده ام، ما باید طوری مدیریت کنیم تا کتابی که توانسته خودش را در عرصههای اجتماعی نشان دهد و به چاپ ۲۰۰ برسد، با هزینه کمتر به دست مخاطب برسد، در برخی شهرستانها کتاب پایی که جا ماند طالبان زیادی داشت اما قدرت خریدش را نداشتند، حتی فردی جانماز سوغاتی اش را آورده بود و به فروشنده میگفت: «آقا من پول ندارم، این را به جای پول کتاب قبول کن». به کتابفروش گفتم اگر کسانی هستند که برای خرید کتاب ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان کم داشته باشند، روی فرم بنویسید و به من اعلام کنید، من همه را میدهم. بیش از ۱۵۰ نفر اسم نوشتند که من همه آن مابه التفاوت را پرداخت کردم، مطمئنم اگر به خیرین مدرسه ساز و مسجد ساز که پولهای کلان هزینه کارهای خیر میکنند، اهمیت ترویج کتاب توضیح داده شود، آنها با رغبت برای اینکار هزینه میکنند.
* در حال حاضر کتاب دیگری برای نگارش دارید؟
متاسفانه دچار روزمرگیها شده ایم متاسفانه توفیق نگارش کتاب ندارم، اما در حال حاضر روی پروژه ای کار میکنم که فعلا باید در آب نمک بخوابانم.
دیدگاه تان را بنویسید