دو راه برای خرج کردن سرمایه عمر
علت اینکه من غصه میخورم که چای و نان و آب ندارم، سیبزمینی و پیاز و مخلفات ندارم، این است که فکرم قیمت ندارد! فکر من، همین اندازه میارزد. ولی فکری که قیمت دارد، نباید غصه بخورد و درگیر باشد!
یکی از این سخنوران نامی و درسآموز، مرحوم آیتالله عبدالکریم حقشناس بود که سخنانش هنوز بوی تازگی و معرفت ناب میدهند:
*انصراف محبین خدا از غیرمحبوب
اما یک چیزهایی هم هست برای آقایانی که در کلاسهای بالاتر هستند؛ آنهایی که در وادی محبتند: آنهایی که محبوبشان، پروردگار است و خدا هم آنان را دوست دارد.
حاصل عمرم سخنی بیش نیست/خام بدم، پخته شدم، سوختم
اشخاصی هستند که که ابتدای راه هستند و هنوز خامند؛ برخی هم پخته شدهاند، اما هنوز کمی به محبوبهای مجازی توجه دارند؛ اما وقتی که آن مقام سوم آمد، دیگر همه محبوبها از بین میرود و حتی خود آدم هم میسوزد!
در بزم جان، شمع جمالش را بیفروز/تا عشق او سوزد پر پروانه دل
محبت الهی میسوزاند دیگر! اگر اهل محبتی، باید پروانهوار با پروردگار، رفتار کنی!
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
یعنی آن دیدنیهای عالم غیب و ملکوت، برایش عیان شد.
خواهی اگر روشن شود کاشانه دل
با مهر آن مه کن مشعشع خانه دل
پیدا شود صد گنج پنهان در روانت
از نور عشق افروزد از ویرانه دل
دل ویران میشود دیگر؛
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل
خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
حالا حدیثی بری اهل محبت بخوانم که آنها هم استفاده کنند. «قُل لِعِبادِیَ المُتَوَجِّهینَ إلَیَّ بَمَحَبَّتی ما ضَرَّکُم إذَا احتَجَبتُم عَن خَلقی»، به آنان که به من محبت میورزند بگو: حالا مشکل و مانعی پیدا شد و خلق به شما اعتنا نکردند، برای شما چه ضرری دارد؟ وقتی که من حجاب میان خود و شما را برداشتم و شما مرا به چشم دل دیدید، دیگران و اعتنای آنها را میخواهید چه کنید؟
این قدر بهشت بهشت نکن! من را بخواه!
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟!
وقتی که حجاب و پرده را از روی دلت برداشت، میفهمی که خدا هم دیدنی است. برای همین حضرت در مقام تعلیم به ما میفرماید: کور است چشمی که تو را نبیند!
«ما ضرَّکُمْ ما زُوِیَتْ عَنْکُمْ مِنَ الدُّنْیا إِذا بَسَطْتُ دینی لُکُمْ وَما ضَرَّکُمْ مَسْخَطُة الْخَلْقِ إِذَ الْتَمَسْتُمْ رِضایَ»، به محبین من بگو: اگر در مقام دین و معنویت، توسعه و قوت پیدا کردید، ولی قدری دنیا از شما کنارهگیری کرد، غصه نخورید! در این شرایط بگویید: به جهنم که دنیا به من پشت کرد!
داداش جان! همین قدر بدان که اگر هم و غمت را هم و غم واحد قرار دهی، خداوند سایر هموم و غموم تو را کفایت میکند. لذا در روایتی فرمود: اگر تو فقط به فکر بندگی باشی، دیگر غصه سیبزمینی و پیاز نداری؛ غصه نان و خورشت نداری! وقتی که هموم و غصههایت، تبدیل به یک هم و غصه واحد شد، پروردگار همه جهات زندگیات را تأمین میکند.
*ارزش والای فکر و ذهن محبین
علامه سید بحرالعلوم مدتی در شهر مکه مجاور بود و در آنجا بین مذاهب شافعی، حنبلی، مالکی، حنفی و جعفری، قضاوت میفرمود. حتی یک بار وقتی شخص عربی بر ایشان وارد شد، ایشان گفت: «یا علی! ولی چون در مقام تقیه بود، اضافه فرمود: «یاعلی یا عظیم!» یک چنین کسی که در مذاهب مختلفه قضاوت میکند، از هر مذهبی مسائل مختلفه از او سؤال میکنند. یک روز خادمشان عرض کرده بود: امروز چیزی نداریم، تا سید آمد فکر کند که چه داریم و چه نداریم، در را زدند! خود امام زمان(عج) تشریف آوردند و حوالهای مرحمت کردن که بروند از فلان صراف اجناس مورد نیاز خود را بگیرند و بیاورند! یعنی این فکر و ذهن حالا آنقدر قیمتی شده که دیگر نباید غصه بخورد که فلان بهمان ندارم!
علت اینکه من غصه میخورم که چای و نان و آب ندارم، سیبزمینی و پیاز و مخلفات ندارم، این است که فکرم قیمت ندارد! فکر من، همین اندازه میارزد. ولی فکری که قیمت دارد نباید درگیر این چیزها باشد. او باید در مذاهب مختلفه قضاوت کند! نباید غصه بخورد و درگیر باشد!
آن طور که نوشتهاند: خادم حواله را گرفت، رفت چای را خرید و آورد ولی خجالت کشید که از سید بپرسد که این آقا چه کسی بود که به ما حواله داد؟ با خودش گفت: میروم و از خود صرافی میپرسم! به بازار برگشت و هرچه گشت، آن صرافی را پیدا نکرد. دید صرافی آنجا نیست. از کسبه پرسید: من همین الان آمدم اینجا و این حواله را وصول کردم! بازاریها به او گفتند: نه بابا؛ خیال کردی! اینجا صرافی نیست! این امام زمان(عج) است. «ما ضرکم مسخطة الخلق إذا التمستم رضای»
*ضرورت آمادگی برای آخرت
یکی از رفقا گفت: من حاجتی داشتم، سحر که بلند شدم، شعر عربی ابن فهد را که شما خوانده بودی، به یاد آوردم:
مالی سوی فقری الیک وسیلة/فبالافتقار الیک فقری ادفع
ای پروردگار عزیزم! مگر تو بر من رحم کنی و ملک الموت را فعلاً نفرستی ..! من اعمالم صحیح نیست! من برای آخرت چیزی تهیه نکردهام! همان اول که ملک الموت وارد میشود، پیام الهی را میگوید: عبدی ماذا صنعت فی امانتی عندک؟، بنده من در امانتی که به تو داده بودم، چه کردی؟! آیا شکرش را به جا آوردی یا کفران نمودی؟ گوش؟! چشم؟ دست و پا؟! چه عِدّه و عُدّهای برای آخرت آوردهای؟!
مؤمن برای آن روز که قطعاً خواهد آمد، چشمروشنی آماده کرده است؛ «واعدّ القری لیومه النّازل به»، به مؤمن عده و ذخیره دارد و در قیامت میگوید: من این را آوردم، آن را آوردم، نماز آوردم، روزه آوردم، بارک الله! بارک الله،! اما ای داد و فریاد؛ برای ما!
*بیشترین سرمایه در دستان نوزاد تازه متولد شده
حضرت زین العابدین(ع) فرمود: «أکبر ما یکون ابن آدم الیوم الذی یلد من امه»، پر مایهترین روز برای اشخاص، همان روزی است که از مادر متولد میشوند؛ چون هر چه جلوتر میروند، از سرمایهشان کم میشود و از عمرشان میگذرد.
تو مدام داری مرحله به مرحله به آخرت نزدیک میشوی آقاجان! آن روزی که مادر متولد شدی تمام سرمایهات را در اختیار داشتی، ولی هی سرمایهات کم شد و دارد کمتر میشود، اگر ازاین سرمایه حداکثر استفاده را کردی که خوشا به حالت! ولی بدان اگر کاری نکردهای، فرزندانت کاری برایت نمیکنند.
*دو راه برای خرج کردن سرمایه عمر
زنده باد خودت داداش جان! خودت همت کن و کاری برای خودت کن! در حرف زدنت مراقب باشد و درست حرف بزن، درست با مردم معامله کن؛ چون به تدریج از سرمایه عمرت کاسته میشود:
از آن برد گنج مرا دزد گیتی/که در خواب بودن گه پاسبانی
حالا که این همه تحصیل کردی، بیا نوکر امام زمان(عج) شو! افتخارت این باشد که خدمتگزار امام زمان(عج) باشی! نه اینکه بروی رنگارنگ دنیا را اختیار کنی! این دو راه کاملاً با هم منافات دارد.
کسی پیش بنده آمد که استخاره کند. من حس کردم که این شخص وارد دنیا شده است؛ لذا گفتم من برای این آدم استخاره نمیکنم ... او مدتی تحت تعالیم اسلامی بود و حالا، به جای اینکه علم امام زمان را بردارد و به مردم مستضعف کمک کند، که بالاترین کمکها این است که به آنها اخلاق و دین و معنویت و آداب اسلامی بیاموزد، میخواهد به طرف دنیا برود! آخر ببینید! آری این درست است، بعد از اینکه این همه احکام اسلام را یاد گرفتی، عوض اینکه به مردم مستضعف خدمت کنی، زرق و برق دنیا را انتخاب کردهای؟ آن وقت؟ آمدهای پیش من استخاره کنی؟ برای همین من گفتم بنده استخاره نمیکنم! بده به کس دیگر استخاره کند و با کس دیگر مشورت کن.
دیشب عرض کردم وقتی نبی اکرم(ص) وارد مسجد شدند، «فاذا فی المسجد مجلسان»، مشاهده فرمودند که در مسجد دو گروه نشستهاند، «مجلس یتفقهون و مجلس یدعون الله تعالی و یسالونه»، یک طرف روایت میخوانند، یک طرف هم مناجات و دعا میخوانند. یک طرف «نَسئَلُک اَلّلهُمَ و نَدعُوک» دعای کمیل و ندبه و گریه و زاری است و یک طرف هم بیان احکام و روایات و مسأله گفتن و حلال و حرام.
از حضرت سؤال کردند که ما به کدام یک از این دو مجلس را برویم؟ حضرت فرمود: هر دو جا خوب است! عرض کردند: یا رسول الله! کدام بهتر است؟ حضرت فرمودند: «ولاء افضل، بالتعلیم ارسلت» آن یکی بهتر است؛ چون من آمدهام به مردم چیز یاد بدهم. من آمدهام به مردم آگاهی دهم. من آمدهام مردم را بیدار کنم. من آمدهام مردم را از وادی جهالت رهایی دهم. رسول الله به کدام جمع نزدیک شد؟ کجا رفت و در کجا نشست؟ خودشان به آنجایی رفت که مجلس آموزش تعالیم اسلامی بود.
دیدگاه تان را بنویسید