عماد افروغ: بعد از نوشتن یادداشتی درباره این سؤال اساسی که «چرا هرچه بیشتر می خوانیم، کمتر می دانیم» که سر فرصت آن را بازتاب خواهم داد، سری به ایمیلم زدم. ایمیلی دریافت کرده بودم مبنی بر تقلب دو استاد فلسفه در دو دانشگاه شناخته شده در تهران. پیش خود گفتم خبر تازه ای نیست، این هم روی سرقت های دیگری که آشکارا خود را در قالب چاپ مقالات به اصطلاح مشترک و چاپ مقالات ترجمه ای دانشجویان و به نام استادان خود را نشان می دهد. یادم افتاد که استادی در یکی از دانشگاه ها و این بار در گروه جامعه شناسی با چاپ مکرر ترجمه دانشجویان به مرتبه به اصطلاح استاد تمامی هم رسید و آب هم از آب تکان نخورد. از نگارنده نیز 90 صفحه به سرقت رفت و یادداشت ما در روزنامه و حتی انعکاس آن در تابلو اعلانات این گروه نیز بلا تأثیر بود و کماکان این رویه ادامه پیدا کرد. لابد دانشگاه می تواند آمار دهد که استادی بر استاد های آن افزوده شده است، حال به چه قیمتی مهم نیست. به هر حال، خیلی متأثر و متأسف شدم، هم از دست این استادان، هم از شرایط و ضوابط شکل گرایانه و دهن پر کنی که باعث بروز این رفتارهای ناشایسته و غیر اخلاقی می شود. هرچند کار زشت استادان،
به ویزه استادان فلسفه به هیچ وجه قابل مقایسه با این ضوابط صوری و غیر محتوایی و غیر کاربردی نیست. بگذریم، اما اگر اجازه می دادند علم روند رشد طبیعی خود را در کشور طی کند و نمی کوشیدند تا با شاخص های فرمالیستی، به اصطلاح عظمت خود را به رخ بکشند، این قبیل افعال غیر اخلاقی را هم شاهد نبودیم. در سال های گذشته خیلی هشدار دادیم، اما افاقه نکرد. با این شرایط یا باید ماند و غیر اخلاقی شد و یا خون دل خورد و ته صف ماند. رهایی از این دوراهی ناموجه ترجیح داده شد. آزاد و بدون عذاب وجدان و ناراحتی و فشار روحی بیندیشیم، بنویسیم و چاپ کنیم. برای دلمان و برای مردم بنویسیم. به مراتب تأثیرش بیشتر از این دک و پز های توخالی و غیر اخلاقی است. یک جمله بنویس، اما خودت بنویس. یک جمله از خودت بنویس تا ببینند چند مردِ حلاجی. امان از پاداش های مادی و منزلت های کاذب. همه چیز را با پول می سنجند و داوری می کنند. با سرقت علمی به آقایان دک و پز اعطا می کنند و بعد هم مثل خر توی گل می مانند و مردم را بَلا نسبت خر می پندارند که ما در گِل گیر نکرده ایم، دیگران ما را مانده در گِل می بینند و می پندارند. نه، برادر، خودت در گِل گیر کردی و گوشت
هم بدهکار نیست. غرق در سرابی و تصور می کنی شناور در آبی. نه فقط خودت گرفتار در گِل و سرابی، دیگران را هم با خودت به این گِل و سراب می کشی. دیگرانی که سابقه خوبی داشتند، دیگرانی که گرفتار مدرک و عنوان و دک و پز نبودند. دیگرانی که دل مردم به آنها خوش بود. و چه سراب و فضای غبار آلودی است، فضای رقابت علمی ما. خدا باعث و بانیانش را نیامرزد که چه به خورد ما دادند، دست بردار هم نیستند. ای کاش دیگران را متهم به سیاه نمایی نمی کردند، دیگران اخلاقی و علمی و اثر گذار را. چه کنیم، این است دیگر. باید کار کنیم و خون دل بخوریم. شاید همین خون دل خوردن های همراه با آزادمنشی است که به کارها عمق و جذابیت می بخشد. شاید این هم از الطاف الهی باشد. انشاءالله که چنین باشد.
دیدگاه تان را بنویسید