این نسل جدید است که «مقاومت» میکند
این روزها «شهرموشهای۲» روی پرده سینماهاست. دیروز خبری آمد که فروش فیلم از مرز ۹ میلیارد تومان گذاشته است. این یعنی اینکه ما در آن ساختمان سنتی خیابان فلسطین روبروی سازنده پرفروشترین فیلم سینمایی در ایران نشسته بودیم و نمیدانستیم. همه آنچه مرضیه برومند را تبدیل به عنصر مهمی در تاریخ مجموعههای نمایشی در تلویزیون ایران میکند، دقیقا همان چیزهایی است که انتظار میرود اهمیت او را کم کند و برومند نشان میدهد که برخلاف تصور عمومی همه ما، تاثیر گذاشتن در دوران جدید رسانهای مستلزم شلوغبازی، رادیکال بودن و پیچیده نمایش دادن نیست.
مرضیه برومند، کارگردان باسابقه سینما و تلویزیون در تمام سالهای فعالیت هنریاش مسیر آرامی را انتخاب میکند، ماجراهای دنیای بیرون را سریال به سریال و فیلم به فیلم برایمان سادهتر و بیآلایشتر و کوچکتر و آرامتر میکند.
جایی در اواسط مصاحبه برومند میگوید درد شخصی ندارد، برایش مهم نیست که قصه قتل یا خیانت یک نفر را برایمان تعریف کند و این حرف بدون اینکه خودش بگوید فقط با دیدن یک «آرایش زیبا» یک «خونه مادربزرگه»، یک «تهران -11» یک «زیزیگولو» و... مشخص است.شاید مهمترین دلیل برای اینکه کسی، هر چه قدر هم انتقاد کند و حتی نیش بزند از مادر مهربان سینما و تلویزیون ایران دلگیر نمیشود.
این روزها «شهرموشهای2» روی پرده سینماهاست. دیروز خبری آمد که فروش فیلم از مرز 9 میلیارد تومان گذاشته است. این یعنی اینکه ما در آن ساختمان سنتی خیابان فلسطین روبروی سازنده پرفروشترین فیلم سینمایی در ایران نشسته بودیم و نمیدانستیم. هر چند که حدس میزدیم. حدسی قریب به یقین.
اعتقاد من این است که هراثر هنری در معنایابی باید به یک مفهوم محوری تاویل شود. بگوییم معنای این اثر، این است و بعد می توانیم بحث محتوایی در مورد اثر را آغاز کنیم. اینجا در «شهر موشها» ما با یک اثر عروسکی و فیلمی مخصوص ردههای سنی کودکان سروکار داریم و شرایطی در سینمای کودک ایران به وجود آمده است که معمولا صحبت از مبنا و محور محتوایی کار سختتر هم شده است.دوست دارم برای ورود به بحث از خود شما بپرسم که فکر میکنید معنایی که «شهر موشها» قرار است به کودکان ایرانی منتقل کند چیست؟
این خیلی معمول نیست که معنی را از من بپرسید، به نظر من برداشت خودتان معنای این کار است و هرکس بنا به سلیقه و دانستههای خود از این فیلم برداشت میکند، اما اگر من بخواهم بگویم، ایده این فیلم خیلی با ایده «خانه مادربزرگه» قرابت دارد، من در «خانه مادربزرگه» هم همین مفهوم را میگفتم که میشود در کنار یکدیگر با آرامش و صلح زندگی کرد، حتی اگر با یکدیگر تفاوت داشته باشیم. می توانیم و باید به یکدیگر احترام بگذاریم. در آن فیلم یک سگ و گربه بودند که با یکدیگر به تفاهم می رسیدند، جوجهها هم با گربه به تفاهم می رسیدند. در اینجا هم بحث این است که بچه ها مثل همدیگر هستند و با یکدیگر به تفاهم میرسند. ممکن است بعد که بزرگ میشوند اختلافی پیش بیاید؛ اما آن اختلاف هم قابل حل است. علاوه بر اینکه در این فیلم مفهوم «مقاومت» هم وجود دارد. و مفهوم تفاهم و صلح به این معنا نیست که هربلایی سرت آوردند حرف نزنی؛ اگر دشمنی وجود داشته باشد باید جلوی او ایستاد؛ حالا نسلی که یادش رفته است که در گذشته چگونه فکر میکرده است دچار زندگی بیحادثه و مرفه شده و همچنین عافیتطلب و ملاحظهکار شده است و این را نمیداند پس خود بچهها پیشقدم میشوند. آنچه در شهر موشها تغییر کرده است مثل تغییراتی است که در زندگی خودمان ایجاد شده است.
اتفاقا یکی از امتیازات بزرگ «شهر موشها» وجود همین تفکر مقاومت و ایستادن است. اینکه دشمنی وجود دارد، دشمن، توهم ذهنی ما نیست و راه ایستادن در مقابل دشمن هم باج دادن و کنار کشیدن نیست، بلکه دقیقا مقاومت و مقابله است. این حرف درخشان و امیدوارکنندهای در شرایط فعلی نه تنها سینمای کودک ما، بلکه کل سینمای ماست.
من معتقدم که شناخت دشمن یک مفهوم اساسی است و ما و بچههایمان باید بدانیم دشمن واقعی کیست و جلوی او بایستیم. موقعی که آقای توحیدی این طرح را نوشت خیلی آن را دوست داشتم و جالب این است که خودم هم به چنین چیزی فکر میکردم و همیشه یک بچه گربه در ذهن من میآمد، و بعد این طرح که نوشته شد خیلی خوشم آمد چون نگاهم به اینجور مسائل با نگاه آقای توحیدی قرابت دارد.
من آدم صلح طلبی هستم و دوست دارم همه در آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنند و به حقوق و عقاید یکدیگر بدون اینکه چیزی را به هم تحمیل بکنند احترام بگذارند. عشق ورزیدن همیشه بهتر از دشمنی است، بنابراین نباید از بسترهایی که میتواند دوستی و مهر را به وجود بیاورد، خودمان را محروم کنیم.
مدتی پیش ما چند مهمان های آمریکایی داشتیم. 10 جوان دوست داشتنی که با اشک ما را ترک کردند و ما هم هنوز دلمان پیش آنها است و علی رغم اینکه علیه مردم کشور ما تبلیغات منفی بسیاری در آنجا شده است، اصلا دید بدی نداشتند. نمایش عروسکی ما را به یکدیگر وصل کرد و همین برایشان کافی بود که به ما اعتماد کنند، خیلی هم محترم بودند چه به لحاظ سر و شکل و چه به لحاظ ادبیاتی که داشتند، کارشان هم خیلی انسانی بود و خیلی هم به مردم و حس ما نزدیک بود و به دل مردم نشست.
در کنار آن کاری هم از هلند بود که خیلی قوی هم بود اما دائم با ما مشکل داشتند و ما هم دائما با آنها دعوا میکردیم و رویشان را کم میکردیم، چون نگاهشان از بالا بود. منظورم این است که به صرف اینکه کسی آمریکایی است یا هلندی است نمیشود دربارهاش قضاوت کرد و او را دشمن شمرد. همینطور که همه کشورهای مسلمان اطراف ما هم خوب و بد دارند. اما ما باید اصل را بر این بگذاریم که تفاهم کنیم و به هم نزدیک شویم.
اما اینجوری هم نیست که اگر ببینیم که دارند حقوقمان را زیر پا میگذارند یا به فرهنگ، دین و شئونات ما بی احترامی میکنند، چیزی نگوییم. معلوم است که جلویشان میایستیم، اما این حرف به معنی این نیست که ما میخواهیم با همه دشمنی کنیم و مقابل آنها بایستیم. در فیلم هم همین است. یعنی «اسمشو نبر» وجود دارد و هنوز دشمنی میکند و باید شکستش داد، اما یک بچه گربه هم وجود دارد که «اسمشو نبر» دنبال او هم هست، یعنی در خود آنها هم تفاوت وجود دارد. شاید در شهرموشهای بعدی که من نمیسازم هم اصلا رفتیم سراغ همین «اسمشو نبر» و درک اینکه این دیگر چه دردی دارد که اینجوری شده است.
من به این مفهوم که ما باید واقعا از داشته هایمان دفاع کنیم اعتقاد دارم. البته نه در شعار که ما شعارزده شده ایم. اعتقادم این است که اگر کسی می خواهد به این مفاهیم بپردازد، اول باید در کشور خودش درست زندگی کند، کشور ما پر شعارزدگی شده است و دیگر اعتقادات اوایل انقلاب وجود ندارد. زندگی ما شده است شعار. شعار میدهیم و میگوییم مثلا ارباب رجوع محترم است اما کدام اداره دولتی به ارباب رجوع احترام میگذارد و کجا رشوه نمیگیرند؟
این نکته از این جهت جالب است که سالهاست ما با یک سینما و تلویزیون خنثی ایرانی برای کودکان مواجهیم. یک فضای گل و بلبلی و آرامش که نهایت کاری که در آن انجام میشود آموزش آموزههای و اصول اخلاقی عام و ساده است.برنامههای کودک حتی تلویزیون ما معمولا تاریخ و جغرافیا ندارند. به شرایط روز بیربطند و اساسا ربطی به زندگی یک کودک ایرانی که در این شرایط خاص در حال زندگی در محدوده جغرافیایی خاصی به نام ایران است ندارد. اما شهر موش ها تاریخ و زمان دارد و از این نظر واقعا یگ گام به جلو است.
میدانید ماجرا چیست؟ خیلی فرق میکند که یک فیلم کودک را چه کسی و با چه نیتی میسازد. وقتی قرار باشد فیلمی برای جشنواره ساخته شود و بعدش برود در کمد آرشیو، معلوم است که حاصل کار همین پیام های اخلاقی نخنما شده میشود. یکسری پیام اخلاقی بدون انعطاف و خشک و رسمی که همیشه هم کار نمیکند. همیشه که نمیشود به بچه بگویید که دروغ نگویید چون شاید مجبور شود به خاطر هدف والاتر دروغ هم بگوید، باید ببینم چرا دروغ گفته است.
اتفاقا خیلیها بعد از تماشای فیلم آمدند و به من گفتند که این چه گربهای بود تصویر کردی و بچه ما ترسید. این بچه این همه چیزهای آزاردهنده در تلویزیون یا در بازیهای کامپیوتری میبیند، نمیترسد اما با دیدن یک گربه میترسد؟ اگر هم ترسیده است شما مقصرید. شما بچه را بد تربیت کردهاید. کودک باید تجربه کند و خودش راه حل پیدا کند اما ما همه چیز را گلخانهای پرورش دادهایم و بچهها را لای پنبه بزرگ کردهایم. بچههای ما دیگر از درخت هم بالا نمیروند تا پایشان زخم شود، در کوچه نمیروند تا با همسنهای خودشان بازی کنند، کتککاری نمیکنند. من خودم کلاس اول دبستان بودم چند تا پسربچه سر راه من را میگرفتند و به من میگفتند شیتیل بده، مداد و پاککن من را میگرفتند، یک روز گفتم باید جوابشان را بدهم، با آنها کتک کاری کردم و دیگر هم جلوی من را نگرفتند. ما چنین تجربههای واقعی در زندگیمان داشتیم و امروز همه آنها کنار رفته است.
اینکه ما بتوانیم به بچههایمان یاد بدهیم چه کسی برای تو واقعا خطر دارد و چه کسی مثل گرگ «شنگول و منگول است» واقعا خیلی اهمیت دارد.
تعامل و دوستی مهم است. اختلافات ربطی به بچهها ندارد اما بچهها باید بدانند که اگر کسی خواست به دیگران آزار برساند، باید جلوی او بایستند.
اما اول از همه بچه های ما باید احساس یگانگی و یکی بودن کنند، الان یگانگی از کشور ما رفته است و آدمها دائما خطکشی میشوند و این خطکشی خیلی بد است. وقتی در داخل اتحاد باشد در خارج قدرت ما بیشتر میشود. تعلق خاطر به سرزمینمان دارد از بین میرود، نیازی هم به شعار نیست. وقتی آب را آلوده میکنید، خاک را آلوده میکنید و برایتان مهم نیست که کسی آب ندارد بخورد دیگر چرا شعار میدهید.
واقعیت تلخ امروز ما این است که ما مملکت خودمان را دوست نداریم، یکبار در تلویزیون شب اول مهر گفتم که من کمکم دارم شک میکنم به مردم. نه واقعا ایمانشان ایمان است نه وطن دوستیشان واقعا وطن دوستی است اگر ایمان و وطن دوستی داشته باشند این کارها را نمیکنند. ما باید به بچه هایمان آموزش بدهیم که آب و خاک خود را دوست داشته باشید، مملکت خود را دوست داشته باشید، به رودخانه احترام بگذارید، چگونه می توانید آب را آلوده کنید، ما برای تولید «آب پریا» به جاهایی میرفتیم که با دیدن یک سری از مسائل؛ من واقعا گریه میکردم. مگر میشود که آدم با دست خودش؛ خودش و آینده بچه هایش را نابود کند؟
ایجاد عشق، مهر و محبت و تعلق خاطر به هموطن و داشتهها، مهمترین چیزی است که باید به کودکان آموزش بدهیم. بچه های شهر موش ها این تعلق خاطر را هم به خودشان داشتند و هم به شهرشان، نمی شود که آدم در داخل، شهر و مملکتش را خراب کند و بعد با دشمن خارجی بجنگد، خوب آن دشمن خارجی مهمترین دوستش تو هستی که داری از داخل شهرت را خراب می کنی. خاک کف رودخانه ها را میبرند و می فروشند، خوب این را آدم به چه کسی بگوید، شمر هم اینکار را نمیکرد.
به نظرم «شهر موشها» گرینه خوبی است برای اینکه وارد یک بحث مهم در فضای فرهنگی امروز جامعه ایرانی شویم. این عقیده من است که جامعه امروز ما به لحاظ فرهنگی دچار جدیت زدایی شده است یعنی اهمیت مسائل جدی برای ما کمرنگ شده است و تمایل زیادی به فضای فانتزی، شوخی و جدی نگرفتن پیدا کرده ایم، اگر قرار است پیشرفت فرهنگی داشته باشیم باید در فرهنگ، معنا وجود داشته باشد و لازمه وجود این معنا جدی گرفتن است و این جدی نگرفتن وقتی وارد بحث کار کودک میشویم بدتر هم میشود. معمولا همه ما سریعا به این سمت می رویم که کار کودک باید کاری فانتزی باشد که بچه ها نهایتش دست بزنند و بخندند. متاسفانه نه تلویزیون، نه تئاتر و نه ادبیات، هیچ کدام به امکان جدیتی که م تواند برای کودکان هم وجود داشته باشد فکر نمیکنند. من فکر میکنم این مسئله جدیت در کارهای شما وجود دارد. به نظر شما اساسا لازم است که ما بچه ها را وارد فضای جدیت در معنا و اندیشه بکنیم یا خیر؟
حرفهای شما درست است؛ اما روشهایی که پیشنهاد میکنید درست نیست، اولا ما نباید معنا را کشف کنیم چون معنا کشف شده است بلکه باید معنا را منتقل کنیم اما این انتقال روش های مختلف دارد. می توان توسط یک تئاتر عروسکی خنده دار معنا را منتقل کرد و یا توسط یک تراژدی غمبار. این معناست که باید جدی باشد نه شکل، یعنی میشود جدیترین اندیشهها و معناها را در قالب یک کار خندهدار بیان کرد و این کاری است که وودی آلن میکند، معانی که میگوید متعالی است اما ظاهرش متفاوت است. حالا شما از این ور این سوال را میپرسید، خبرنگار یک مجله معتبر هنری چند روز پیش آمده بود و میگفت چرا فانتزی فیلم اینقدر کم است؟ گفتم اصلا این فیلم در یک دنیای فانتزی اتفاق میافتد، دیگر کجایش باید فانتزی باشد؟ گفت زیاد آهنگ نداشت که بچه ها دست بزنند. گفتم معلوم است که من نمیخواهم کسی الکی دست بزند و سرخوشی بیهوده درست کنم. اول فیلم یک موسقی شاد است آخر فیلم هم یک موسیقی معنی دار و مربوط به متن. لزومی ندارد که وسط فیلم آهنگ بگذارم که بچه دست بزند.
بنابراین اعتقاد من این است که مشکل از طنز کار کردن و فانتزی نمایش دادن نیست. مشکل این است که همه کارهای ما سبکمغزانه و سهلانگارانه شده است، وقتی کمدی هم میسازیم که به نظر من طنز اصلا نیست، یک کمدی من درآوردی است و خیلی سخیف و سبک سرانه است و جالب این است که مسئولین فرهنگی ما هم خوششان میآید و آن بازیگران جلفی که به عنوان بازیگران طنز می آیند را دوست دارند، البته به همه برنخورد چون بعضی هایشان بازیگران خوش قریحه و خوبی هم هستند، اما عده زیادی آدم، الکی آمدهاند و رفتاری در فیلم ها و سریال ها می کنند که ادم حالش بد میشود و طبق شئونات جامعه باید او را بگیریم و به زندان بفرستیم، اما میبینیم که به او جایزه هم تعلق میگیرد؛ من کهیر میزنم خیلی اوقات که اینها را میبینم، اما سطح سلقه مردم و مسئولین این شده است یعنی در واقع مسئولان سلیقهشان این بوده است و با حمایتهایشان باعث شدند که سطح سلیقه مردم هم پایین بیاید.
همه چیز درواقع ساده شده است و کوچکترین عمقی ندارد در صورتی که یک سریال می تواند در ظاهر جذاب و سبک از نظر نوع بیان و ادبیات باشد یعنی پیچیده نباشد اما در واقع لایه لایه عمق داشته باشد و هرکس بنا به نیازش از آن استفاده کند و به فکر فرو رود، همیشه هم به فکر فرو رفتن آگاهانه نیست و بعضی وقت ها ناآگاهانه است و در ناخودآگاه بیننده تاثیر مثبت یا منفی می گذارد، اتفاقا آنهایی که شعار و پیامشان رو است تاثیرش زودتر از بین می رود اما آن که شعارش عمیق است تاثیر خودش را در طول سالیان دراز در افکار و عملکرد باقی می گذارد و برای همین هم هست که کار کودک خیلی مهم است، یک آدم بزرگ شخصیتش خوب یا بد شکل گرفته است اما کودک خیلی مهم است. الان وقتی آدم بزرگها میآیند و به من میگویند ما بچگیمان را از تو داریم من تنم میلرزد، میگویم خدا را شکر من آن زمانی که برای بچه ها کار میکردهام به بیراهه نرفتهام. وچه قدر این کار خطرناک بوده که حرفی را به بچه ها بزنم که خدای ناکرده روی آنها تاثیر منفی بگذارم، هرکس که برای بچه ها کار میکند باید دقیق و مواظب باشد چون رسالت مهمی است. حالا فلسفه را هم میخواهیم به بچه ها بگوییم باید با ادبیات و زبان هنر کودک به آنها منتقل کنید.
البته طبیعی است که فلسفه به آن معنای خاص مد نظر من نیست.
اصلا فلسفه اسلامی، اسلام چه می گوید؟ جامعه آرمانی اسلام چیست؟ آیا اگر از اصول اسلامی برای رسیدن به جامعه ارمانی حرف می زنیم، به آن اصول معتقدیم ؟شکل آن جامعه آرمانی برای ما مشخص است یا فقط شعار می دهیم؟ در برنامه کودک، برای یک بچه چهار ساله در مورد امام محمد باقر صحبت میکنند، او متوجه می شود؟ ما باید آموزه های دینی خود را به طریق درست به بچه منتقل کنیم، اگر می گوییم نباید حق کسی را خورد، دروغ نگو، دزدی نکن، به پدر، مادر و همسایه ات احترام بگذار، حق کسی را ضایع نکن و به طور کلی به انچه به آن حق الناس می گویند مراقب باش، اول از همه روی مبانی این مراقبت کار کرده ایم؟ یا همه اش بر روی حق الله کار کرده ایم؟
بگذارید صریح بگویم، اکثر آنهایی که کار میکنند، دلشان برای فرهنگ نمیسوزد، شغلشان است و میخواهند یک جوری فقط کار موظفیشان را انجام بدهند و بروند، صدای کسی هم در نیاید، پولشان را بگیرند و بروند.
من همیشه می گویم اموزه های دینی و مذهبی ما در این شعارها و مناسک ظاهری که ما روی ان کار می کنیم خلاصه نمی شود، اندیشه واقعی اسلامی را توانسته ایم منتقل کنیم؟ سر سریال «آب پریا»، یکی از ادم های معتبر و از مسئولین طراز اول مملکت ما البته نه در بخش فرهنگ، وقتی من را دید به من احترام گذاشت و گفت شما جوهره دین اسلام را در بخش آخر آب پریا نشان دادید، وقتی راجع به اختیار حرف زدید و اینکه گفتید تا بد نباشد خوب معنایی ندارد و تا زشتی نباشد زیبایی معنا ندارد، تا دیو نباشد فرشته مفهومی ندارد، همیشه در دنیا اینها کنار هم بوده اند، مهم این است که بشر کدام را اختیار و انتخاب کند، این مهم است و ما در ان فیلم گفتیم، خدا را شکر که من انچه اندیشه خودم بوده است توانستم منتقل کنم. ولی آیا این شنیده شد؟ حتی دیگر «آب پریا» را پخش هم نمیکنند و نمیدانم چرا. در حالی که یک سریال ضعیف را بارها پخش کردهاند و این سریال هیچ چیز ندارد، «آب پریا» را چرا پخش نمیکنند؟ شاید چون نمی فهمندش، یا به ظاهرش نگاه میکنند و میگویند چرا در اینجای کار کاموای بافتنی سر زنهاست. خیلی عجیب است چندبار خوانده ام که انتقاد میکنند به «شهر موشها» که چرا سر موش ها حجاب ندارد، من تعجب میکنم، من هیچ وقت نمیآیم با این کار به حجاب بیاحترامیکنم، اگر سر موش ها حجاب نگذاشتهام چون نمیخواهم به حجاب توهین کنم. این خیلی خندهدار است که من این انتقادها را باید بشنوم.
در هر صورت فکر میکنم، همانطور که گفتیم ما باید حرفهای جدی را هم به بچهها و هم بزرگترها بزنیم، اما باید قالب مناسبی انتخاب کنیم. «زی زی گولو» مفاهیم خیلی عمیقی داشت. وقتی بچه به پدرش میگوید تو چرا پولدار نیستی و بعد پدر پولدار را تجربه میکند و بعد انتخاب میکند، این هم خیلی بامزه است و کودک می خندد و حادثه دارد و هم در ناخوداگاه بچه تاثیر می گذارد، یا در قسمت زور، وقتی می گوید من چرا زور ندارم، بعد زیزی گولو او را زوردار می کند و او همه را می زند و دوستانش را از دست می دهد... اینها همه مسائل جدیای است که به بچهها گفته می شود، ولی اینکه با چه زبانی گفته می شود مهم است.
من کار سهل انگارانه نمیکنم و نیتم ساختن فیلم یا سریال نیست، حرفهایی دارم و دوست دارم که آن را به بچهها و بزرگترها منتقل کنم و تنها وسیله گفتن این حرفها نیز فیلم است. من میگویم چرا کتاب نمیخوانید، میروم و «کتابفروشی هدهد» را میسازم، میگویم چرا به طبیعت اهمیت نمیدهید؛ میروم «آب پریا» را می سازم، موفق یا ناموفق حرف دلم را که دردم است میزنم، اصلا هم درد شخصی ندارم و از قصه هایی که کسی، آدمی را کشت و کسی خیانت کرد و فلان خوشم نمیاد؛ حرف های من اجتماعی است و معتقدم باید حرف مردم را زد.
منبع: تسنیم
دیدگاه تان را بنویسید