سرویس فرهنگی «فردا»: امروز بهار تازه میشود و رجب بار دیگر با برکات و نعماتش به خانههایمان پای میگذارد. رجب با تمام وجود نورانیاش به روز نخست خود میبالد؛ روزی که میلاد امام پنجممان برکت و نشاط آن را تحقق بخشیده است. با ملائکه الهی در این شادی و سرور آسمانی همراه می شویم و دقایقی به پای سیره امام محمد باقر (علیه السلام) می نشینیم.
عده ای خواستند راجع به امام پنجم صحبت شود. این امر توقف دارد براین که اول فاصله ما با اهل ولایت او معین شود تابعد نوبت برسد به این که درک کنیم این حقیقت لاتدرک ولاتوصف(درک و وصف نمی شود).
تلفظ به این اسم سهل است اما رسیدن به مسمّا در نهایت اعذار واشکال است. اولا کمیت علوم منتشره از آن حضرت وبعد کیفیت، وهر دو بحث طاقت فرسایی است. جز یک طبقه خاص اصلا درحدّ درک مطلب نیستند. تنها محمد بن مسلم شانزده هزار حدیث تلقی کرده که فقه یک حدیثش حداقل احتیاج به یک ماه بحث دارد. نمونه مطلب این است:
به جابر بن یزید جعفی فرمود اوصیک بخمس. تورا به پنج چیز وصیت می کنم:
اول : ان ظلمت فلا تظلم . اگر ظلم به توشد توظلم نکن حتی به ظالم. عنوان ظلم باید از لوح وجود تو محو شود. این روایت را به مضامینی که تقریب کند مطلب را نقل می کنیم تا بعد روشن شود که نه یک حدیث او بلکه یک قسمت از یک حدیث او برای اصلاح دنیا وآخرت بشر کافی است.
دوم : ان خانک احد فلا تخن. اگر کسی باتو خیانت کرد توحتی به آن خائن خیانت نکن.
بعد رسید به سوم: اگر تکذیب شدی، تو را به دروغ نسبت دادند در مقابل این تکذیب محزون وغمگین مشو. اگر مدحت کردند برای تو حال فرح پیدا نشود. اصلا درک هر جمله ای بهت آور است . صفات نفسانیه غیر از افعال نفس است . افعال نفس از قول وعمل در اختیار انسان است. بشر دراین مدرسه به جایی می رسد که گذشته از افعال، صفات تحت اختیار می آید این است که عصاره حکمت عملی همه حکمای عالم در یک قطره بیان او جمع است اگر مدح شدی خشنود نشو. اگر مذمت شدی جزع نکن. ترتیب این کلمات از کجا شروع شده وبه کجا ختم شده ؟ هر یک در چه مقری مستقر شده این لطایف است که نشان می دهد باقر علوم نبیین است. اول کلمه ای که شروع کرد فرمود اگر به تو ظلم شد ظلم نکن. سرّ این که این جمله اول است همین انداز ه بس است فقه حدیث مهم است. درایت حدیث لازم است افسوس که عمر ما گذشت ودر لطایف کلمات این جمع بهره ای نبردم وغوری نکردیم . چرا اول ظلم را بیان کرد وسپس خیانت بیان شد؟ هر یک بحثی دارد. ابتدابه ظلم برای این است که دعامه الانسان العقل. هر مرکبی وهر معجونی عمودی دارد رکنی دارد . انسان معجونی است . انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج. بدن مرکب ، مغز ولب وروح هم مرکب .
جسمانیات وروحانیات مولّف. دعامه این معجون وعمود خیمه آدمیت عقل است. دعامة الانسان العقل.
مثل العقل فی القلب کمثل السراج فی البیت. این چراغ ملکوتی که در روح بشر روشن شده که بهترین تعبیر تعبیر ولی خداست که شاهد خلفت است : الا مثل عقل در قلب مثل چراغ است دربیت. نسبت ظلم به عقل نسبت ظلمات است به نور. ظلم ظلمات عقل است دربشری که ظلم پیداشد نور عقل خاموش است این است که اول شروع کردبه ظلم. کسی می فهمد صرف این امر را که چرا ابتدا به این کلمه شد که اول حقیقت ظلم رابشناسد بعد مبدا ظلم را بعد منتهای ظلم را آن وقت معلوم می شود ابتدا چرا شد. حقیقت ظلم تعدی از حق است. باز حق راباید شناخت تا تعدی از حق شناخته شود. یک آیه بس است ویک روایت تا بفهمیم باقر العلوم کیست. به قرآن رجوع کنید نحوه بیان خدا را دقت کنید:
ولا تحسبن الله - این جمله با نون تاکید ثقیله - گمان نکنی غافل است عما یعمل الظالمون انما یوخرهم لیوم تشخص فیه الابصار. این بیان می فهماند ظلم چیست. یوخرهم لیوم تشخص فیه الابصار باز در خود قرآن بیان شده درجای دیگر : ان ربک لبالمرصاد بعد حجت خدا فرمود مرصاد جایی است در صراط از آن نقطه احدی که زیر بار مظلمه ای باشدنمی تواند بگذرد. این است که اول شروع کرد به این کلمه. اما حدیث. خطاب آمد یا اخ المرسلین یا اخ المنذرین انذر قومک این تعبیر در هیچ روایتی نیست مگر این جا: ای برادر مر سلین ومنذرین! انذار کن قوم خودت را. پرسید به چه انذار کنم؟ وحی آمد انذار کن، احدی در بیتی از بیوت من قدم نگذارد که اگر در خانه من آمد به نماز ایستاد. نماز چیست؟ حالتی است که وقتی مصلی به نماز می ایستد رحمت از نقطه قیام او تا آسمان نازل می شود اما این جا مسئله این است : به خانه من قدم اگر گذاشت . به نماز ایستاد مظلمه ای بر گردن او بود تا وقتی به نماز ایستاده بر اولعنت می کنم.
این است حقیقت ظلم . این است سرّ این که فرمود ان ظلمت فلا تظلم . آن هم یک وقت کسی ظلم نمی کند ابتداء ویک وقت به حدی می رسد که ظلم به او می شود اما به خود ظالم ظلم نمی کند. این قدس و طهارت در تربیت شدگان اوست. بعد که همه این مطالب را فرمود، علت آورد. چرا سفارش می کنم که اگر مدحت کردند خوشحال نشو واگر قدح وذمت کردند بدحال نشو روح باید آن چنان بالا رود زیر دست او که به این حد برسد. خلاصه بیانش این است:
از دو حال خارج نیست یا آنچه که او تو را به او مذمت کرده در توهست یا در تونیست. بین نفی واثبات که منزله نیست. اگر هست سقوط تو من عین الله و از نظر خدا کجا مقایسه می شود با سقوط پیش چشم خلق خدا؟ اصلا نسبت، نسبت وجود وعدم است. اگر هست که ساقط شدی به آن غضب که در مقابل آن کلمه حق گفتی وکردی از عین الله واین مصیبت قابل قیاس با سقوط پیش خلق نیست . سقوط پیش این مردم چه ارزشی دارد؟ نه ثبوتش نه سقوطش. یک چرت می آید نه من تورا می شناسم نه تومرا. پس سقوط پیش من وتو، چه مصیبتی است ؟ مصیبت آن است که ساقط شوی از عینی که لاتاخذه سنة ولانوم . اگر باشد چطور.اگر نباشد مذمتت کردند وآن ذم در تو نبود اجری بردی بدون این که تعب وزحمت بکشی. بدون زحمت مقام اطاعت واجرمطیعین وبندگان خدا یافتی بعد فرمود ای جابر. به مردم هم این طور بیانات اهل بیت را آن چنان که هست برسانید.
فرمود ای جابر ولی ما کسی نیست مگر آن کسی که اگر تمام اهل مصر وبلد جمع شوند . تمام مردم شهر مجتمعا اتفاق کنند برخوبی او، ابدا خشنود نشود ودر او تاثیری نکند ولیّ ما این است اگر همه اهل مصر هم جمع شوند بگویند بدی . تاثری وغمی پیدا نشود این تازه ولیّ اوست. کجا ما با ولایت او؟ اهل ولایت او این است.
یک نفر یک مدح کن منبسطیم ویک نفر قدح کند منقبضیم . به ولایت ما نائل نمی شود آن کسی که غیر از این باشد. مگر این که خودش را عرضه کند برکتاب خدا بعد فرمود: اگر عرضه کرد بر کتاب خدا ودید سالک سبیل خداست . این کلمه اول . زاهد است در
آنچه تزهید شده وراغب شده درآنچه ترغیب شده اگر به این جا رسید آن وقت خوش باشد. خوشی آن وقت است برای ولیّ ما . اهل ولایت او این ها هستند . فاصله آنها با مبدا نور که متصل به نورالانوار است چقدراست .یک حدیث او این است اگر همین حدیث عملی شود بشریت به کجا می رسد. مقام آدمیت به چه رفعتی می رسد .
رسول خدا، آن کسی که خدا به اوسلام می کند، 124هزار پیامبر همه در آرزو هستند که به او سلام کنند، فرمود ای جابر باید بمانی تا سلام مرا به باقر علم النبیین برسانی. اصلا حیات جابر به برکت دعای خاتم انبیا مقدمه بود برای ابلاغ این سلام. وقتی به او رسیدی سلام مرابه او برسان. او باقر است . این لقبی است که کسی به او داد که وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی. اتفقت الکلمه ، اعیان علمای عامه همه ضبط کردند که لقب باقر از رسول خدا برای محمد بن علی (ع) معین شد وخود اوتفسیر کرد لقب را. باقر است چون می شکافد علوم نبیین را. بحث دراین کلمه فوق این وقت است.
بدون ترديد از نظر بسياري از علماي اهل سنّت امام باقر عليه السلام در زمان حيات خويش شهرت عالمگيري پيدا كرد و همواره محضر او از مراجعين فراوان از كلّي بلاد و سرزمينهاي اسلامي پر بود، موقعيت علمي او به مثاب شخصيتي عالم و فقيه بخصوص به عنوان نمايند علوم اهل بيت بسياري را واميداشت تا از محضر او بهره گيرند و حلّ اشكالات علمي و فقهي خود را از او بطلبند، در اين ميان اهل عراق كه شيعيان بسياري در ميان آنها وجود داشت مفتون شخصيت آن حضرت شده بودند
در ميان مراجعين، آنچنان خضوعي نسبت به شخصيت علمي امام بچشم ميخورد كه عبدالله بن عطاء مكي ميگفت
مارَاَيتُ الْعُلَماءَ عِنْدَ اَحَدٍ قَطُّ اَصْغَرَ مِنْهُمْ عِنْدَ اَبي جَعْفَرٍ وَلَقَدْ رَاَيتُ الْحَكَمَ بْنَ عُيينَةَ مَعَ جَلالَتِهِ في الْقَوْمِ بَينَ يدَيهِ كَاَنَّهُ صَبِي بَينَ يدِي مُعَلِّمِهِ
علماء را در محضر هيچكس كوچكتر از آنها در محضر ابوجعفر عليه السلام نديدم حكم بن عيينه با تمام عظمت علمياش در ميان مردم، در برابر آن حضرت مانند دانشآموزي در مقابل معلم خود به نظر ميرسيد
شهرت علمي امام و به تعبير ابن عَنْبَة كانَ واسِعَ الْعِلْمِ وَوافِرَ الْحلْمِ مشهورتر از آن است كه كسي بخواهد آن را بيان كند
اين شهرت در زمان خود او نه تنها در حجاز كه به تعبير ابن ابي الحديد كانَ سَيدَ فُقَهاءِ الْحِجازِ بلكه حتي در عراق و خراسان نيز بطور گستردهاي فراگير شده بود، چنانكه راوي ميگويد
ديدم كه مردم خراسان دورش حلقه زده و اشكالات علمي خود را از او ميپرسيدند
استاد ابوزهره دربار مرجعيت عام امام مينويسد
كانَ مُحَمَّد الْباقِرِ عليه السلام وَريثَةَ الْاِمامِ السَّجّادِ في اِمامَةِ اَهْلِهِ وَنَيلِ الْهِدايةِ وَلِذا كانَ مَقْصَدَ الْعُلَماءِ مِنْ كُلِّ الْبِلادِ الْاِسْلامِيةِ وَمازارَ اَحَدٌ الْمَدينَةَ الّا عَرَجَ عَلي بَيتِ مُحَمَّدٍ الْباقِرِ يأْخُذُ عَنْهُ
امام باقر عليه السلام وارث امام سجاد عليه السلام در امامت و هدايت مردم بود، از اينرو علماي تمام بلاد اسلامي از هر سو به محضر او ميشتافتند و كسي از مدينه ديدن نميكرد جز اينكه به خدمت او شرفياب شده و از علوم بيپايانش بهرهها ميگرفت
باز مينويسد
كانَ يقْصُدُهُ مِنْ ائِمَّةِ الفقه وَالْحَديثِ كَثيرونَ
از بزرگان فقه و حديث، خيليها به قصد بهرهگيري علمي پيش حضرتش ميآمدند
وازغيون الاخبار نقل شده كه
قَدْ اَخَذَ عَنْهُ اهلُ الْفِقْهِ ظاهِرَ الْحَلالِ وَالْحرام
فقهاء احكام حلال و حرام را از او ميگرفتند
او همانند پدرش امام سجاد عليه السلام كه از شهرت عظيم علمي در ميان مردم برخوردار بود مورد احترام خاص و عام قرار داشت، محمد بن مُنْكَدِر كه خود يكي از محدّثين معروف اهل سنّت بود در عظمت امام پنجم شيعيان چنين ميگويد
من جانشين علي بن الحسين از ميان فرزندان او را ـ كه نزديكترين آنان به او از نظر علم و فضيلت هم مي بايست باشد ـ نديده بودم تا روزي كه به محضر فرزندش محمدباقر عليه السلام رسيدم
بسياري از علماء بزرگ اسلامي پيرامون مقام علمي و موقعيت فقهي حضرتش جملات زيبائي بر زبان راندهاند كه استاد اسد حيدر آنها را در كتاب خود گردآوري كرده است
كثرت روايات امام در زمينههاي فقه و اعتقادات و علوم ديگر اسلام باعث شد غير از روات شيعه بسياري از محدّثين اهل سنت نيز از آن حضرت نقل حديث نمايند كه يكي از معروفترين آنها «ابوحنيفه» است او با توجه به اينكه اكثريت قريب باتفاق احاديث وارده از طريق اهل سنت را نميپذيرد، روايات زيادي از طريق اهل بيت و بالخصوص امام باقر عليه السلام نقل كرده است
غير از ابوحنيفه چنانكه ذهبي نوشته عمروبن دينار، اعمش، اوزاعي، ابن جريح وقُرَّة بن خالد نيز از آن حضرت نقل حديث كردهاند
ابواسحاق وقتي به او مراجعه كرده و مقام بسيار بلند و اعجابانگيز علمي او را ديد در توصيف وي چنين گفت لَمْ اَرَمِثْلَهُ قَطُّ مثل او كسي را نديدهام
ابوزُرعة نيز دربار آن حضرت ميگويد
اِنَّ اَبا جَعْفَرٍ اَكْبَرُ الْعُلَماءِ
ابوجعفر بزرگترين علماست
به جرأت ميتوان گفت در ميان ائم شيعه پس از امير المؤمنينعليه السلام سند بيشترين قسمت روايات به امام باقر و صادق عليه السلام منتهي ميگردد و اين بدليل موقعيت خاص سياسي جامعه آن روز بود كه اين دو امام بيشتر از ائمه ديگر فرصت نشر علوم آل محمّد صلي الله عليه و آله را پيدا كردند و لذا است كه در جوامع حديثي شيعه، قسمت معظم روايات اهل بيت از اين دو امام بزرگوار نقل شده است
وَلِذا يقالُ لَمْ يظْهَرْ مِنْ وُلْدِ الحَسَنِ والْحَسَينِ مِنَ الْعُلُومِ ما ظَهَرَ مِنْهُ فِي التَّفسيرِ وَالْكَلامِ وَالْاَحْكامِ وَالْحَلالِ وَالْحَرامِ
بدين سبب گفتهاند از فرزندان حسن و حسين عليه السلام آن چه در زمين تفسير، كلام، فتوي، احكام و حلال و حرام از آن حضرت صادر شده از كس ديگري صادر نشده است
و اين خود دليل شهرت عظيم آنها در جامع آن روز و در دورانهاي پس از آن به عنوان عالم فقه و راوي احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله ميباشد ابوزُهره از ميان انبوه كسانيكه به آن حضرت مراجعه و از محضر او كسب علم كردهاند به سفيان ثوري، سفيان بن عُيينَة محدّث مكه و ابوحنيفه اشاره كرده است
ابرش كلبي از هشام بن عبدالملك پرسيد
مَنْ هذَا الَّذي احْتَوَشَتْهُ اَهْلُ الْعِراقِ يسْألُونَهُ؟ قالَ هذا نَبِي الْكُوفَةِ وَهُوَ يزْعَمُ اَنَّهُ ابْنُ رَسُولِ الله وَباقِرُ الْعِلْمِ وَمُفَسِرُ الْقُرآنِ
اين كيست كه مردم عراق او را در ميان گرفته و مشكلات علمي خود را از او ميپرسند؟ هشام گفت اين پيامبر كوفه است و خود را پسر رسول خدا و شكافند علم و مفسر قرآن ميداند
با وجود اين همه تمجيد و تعظيم علماء از آن حضرت، زهي بيانصافي است كه كسي بگويد
لَيسَ يرْوي عَنِ الْباقِرِ مَنْ يحْتَجْ به
از محدثين بزرگي كه اقوال آنها قابل اعتماد باشد، حديثي از او نقل نكردهاند
انگيز اين اظهارنظرهاي ناروا در مورد ائم اطهار، تنگنظري بسياري از محدّثين غيرشيعي است كه هرگاه كسي كمترين توجهي به اهل بيت و علوم آنها داشته باشد اگر چه شيعه هم نباشد كائناً من كان از نظر آنها حجيت و صلاحيت علمي خود را از دست ميدهد
وقتی تیراندازی امام، دستگاه ظلم را رسوا میکند!
هشام به حاكم مدينه دستور داد امام باقر (ع) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام كند. امام ناگزير همراه فرزند ارجمند خود مدينه را ترك گفته وارد دمشق شد. هشام براى اينكه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بكشد، و ضمنا به خيال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شايد هم در اين سه روز در اين فكر بود كه چگونه با امام (ع) روبرو شود و چه طرحى بريزد كه از موقعيت و مقام امام (ع) در انظار مردم كاسته شود؟!
البته اگر دربار حكومت هشام كانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امكان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشكيل بدهد؛ ولى از آنجا كه دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام - از وجود چنين دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرايان و مديحه گويان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فكر تشكيل چنين مجلسى نيفتاد،زيرا بخوبى مى دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هيچ يك از درباريان او از عهده مناظره با امام باقر (ع) برنخواهند آمد و از اين جهت تصميم گرفت از راه ديگرى وارد شود كه به نظرش پيروزى او مسلم بود.
آرى با كمال تعجب هشام تصميم گرفت يك مسابقه تيراندازى! ترتيب داده امام (ع) را در آن مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه شكست در مسابقه، امام در نظر مردم كوچك جلوه كند! به همين جهت پيش از ورود امام (ع) به قصر خلافت، عده اى از درباريان را واداشت نشانه اى نصب كرده مشغول تيراندازى گردند. امام باقر (ع) وارد مجلس شد و اندكى نشست. ناگهان هشام رو به امام كرد و چنين گفت: آيا مايليد در مسابقه تيراندازى شركت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شده ام و وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار. هشام كه خيال مى كرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (ع) را در دو قدمى شكست قرار داده است، اصرار و پافشارى كرد كه تير و كمان خود را به آن حضرت بدهد. امام (ع) دست برد و كمان را گرفت و تيرى در چله كمان نهاد و نشانه گيرى كرد و تير را درست به قلب هدف زد! آنگاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و اين بار تير در چوبه تير قبلى نشست و آن را شكافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تير قبلى خورد!
اين عمل شگفت انگيز، حاضران را بشدت تحت تاثير قرار داده و اعجاب و تحسين همه را برانگيخت. هشام كه حسابهايش غلط از آب در آمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثير قرار گرفت و بى اختيار گفت: آفرين بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى گفتى پير شده ام؟! آنگاه سر به زير افكند و لحظه اى به فكر فرو رفت. سپس امام باقر (ع) و فرزند عاليقدرش را در جايگاه مخصوص كنار خود جاى داد و فوق العاده تجليل و احترام كرد و رو به امام كرده گفت: قريش از پرتو وجود تو شايسته سرورى بر عرب و عجم است، اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفته اى؟
حضرت فرمود: مى دانى كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند، من نيز در ايام جوانى مدتى به اين كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير پذيرفتم.
هشام گفت: آيا جعفر (حضرت صادق) نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «كمال دين» و «اتمام نعمت» را كه در آيه: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا» (1) آمده (امامت و ولايت) از يكديگر به ارث مى بريم و هرگز زمين از چنين افرادى (حجت) خالى نمى ماند.(2)،(3)
(1) . سوره مائده، آیه 3. اين آيه پس از واقعه غدير و اعلام امامت على (ع) نازل گرديد.
(2) . محمد بن جرير بن رستم الطبرى، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه".ق، (افست منشورات الرضى - قم) ص 105.
(3) . گرد آوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوائی، ص 340.
به نقل از وب سایت آیت الله مکارم شیرازی
دیدگاه تان را بنویسید