فارس: حضرت فاطمه زهرا(س) که مظلومه عالم هستی است متاسفانه عامه مردم اطلاع دقیق از چگونگی رخ دادن اتفاقاتی که منتهی به شهادت ایشان میشود ندارند و این نشان از ضعف در اطلاع رسانی و نپرداختن به جزئیات این موضوع است که ایام فاطمیه فرصتی برای مرور اتفاقات تلخ آن دوران است. على علیه السلام هنوز از غسل و تکفین جسد مطهر پیغمبر اکرم فارغ نشده بود که کسى وارد شد و گفت یا على عجله کن که مسلمین در سقیفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه هستند. على علیه السلام فرمود سبحان الله! این جماعت چگونه مسلمان هستند که هنوز جنازه پیغمبر دفن نشده در فکر ریاست و حب جاه هستند؟ هنوز على علیه السلام سخن خود را تمام نکرده بود که شخص دیگرى رسید و گفت امر خلافت خاتمه یافت، ابتدا کار مهاجر و انصار به نزاع کشید و بالاخره کار خلافت بر ابوبکر قرار گرفت و جز معدودى از طایفه خزرج تمام مردم با وى بیعت کردند. على علیه السلام فرمود: دلیل انصار بر حقانیت خود چه بود؟ عرض کرد چون نبوت در خاندان قریش بود آنها نیز مدعى بودند که امامت هم باید از آن انصار باشد. ضمنا خدمات و فداکاریهاى خود را در مورد حمایت از پیغمبر و سایر مهاجرین حجت
میدانستند. على علیه السلام فرمود چرا مهاجرین نتوانستند جواب قانع کنندهای به انصار بدهند؟ عرض کرد جواب قانع کننده انصار چگونه است؟ على علیه السلام فرمود: مگر انصار فراموش کردند که پیغمبر صلى الله علیه و آله دفعات زیاد مهاجرین را خطاب کرده و میفرمود که انصار را عزیز بدارید و از بدان آنها در گذرید، این فرمایش پیغمبر دلیل این است که انصار را به مهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند مورد وصیت قرار نمیگرفتند بلکه پیغمبر مهاجرین را به آنها توصیه میفرمود. آنگاه فرمود: مهاجرین به چه نحو استدلال کردند؟ عرض کرد سخن بسیار گفتند و خلاصه کلام آنها این بود که ما از شجره رسول خدائیم و به کار خلافت از انصار نزدیکتریم. على علیه السلام فرمود: چرا مهاجرین روى حرف خودشان ثابت نایستادند، اگر آنها از شجره رسول خدایند من ثمره آن شجره هستم، چنانچه نزدیکى به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم دلیل خلافت باشد من که از هر جهت به پیغمبر از همه نزدیکترم. علاوه بر آیات قرآن و اخبار و احادیث نبوى در مورد خلافت على علیه السلام همین فرمایش خود او براى پاسخ دادن به استدلالات مهاجرین و انصار که در سقیفه جمع شده بودند کافى بنظر
میرسد . به هر حال هنوز جنازه پیغمبر صلى الله علیه و آله به خاک سپرده نشده بود که ابوبکر خلیفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبیت نشده بود زیرا گروهى از انصار و دیگران مخصوصا بنىهاشم با او بیعت نکرده بودند. عمر به ابوبکر گفت خوب است با عباس بن عبد المطلب که عموی پیغمبر و بزرگ بنىهاشم است ملاقات کرده و او را به وعده تطمیع کنى تا به سوى تو متمایل شود و از على علیه السلام جدا گردد. ابوبکر فورا عباس را ملاقات و مکنونات خاطر خود را عرضه کرد ولى عباس پاسخ محکمى داد و گفت: اگر وجود پیغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدان حضرت منسوب کردهاى در این صورت حق ما را بردهاى زیرا پیغمبر صلىالله علیه و آله از ماست و ما به او از همه نزدیکتریم و اگر بوسیله مسلمین خلیفه شدهاى ما که جزو مسلمین بوده و مقدم بر همه آنها هستیم چنین اجازهاى بهتو ندادهایم و آنچه را که به من وعده میدهى اگر از مال ما است تو چرا آنرا تملک کردهاى و اگر از مال خودت است بهتر که ندهى و ما را بدان نیازى نیست و اگر مال مؤمنین است تو چنین حقى را در اموال مردم ندارى. *یاری نکردن حضرت علی(ع) توسط مردم مدینه على علیه السلام بر تمام این صحنه
سازیها بصیر و آگاه بود و علل وقوع قضایا را به خوبى میدانست به اتفاق فاطمه و حسنین علیهم السلام پشت خانههاى مردم رفته و آنها را براى بیعت خود دعوت کرد ولى جز چند نفر معدود کسى دعوت او را پاسخ نگفتند. اغلب مورخین نوشتهاند که على علیه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمین عبور فرموده و آنها را به بیعت خود دعوت کرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت کرد ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آن حضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنید به کنج منزل خود پناه برد. از طرف دیگر عمر دائما به ابوبکر میگفت: تا از على بیعت نگیرى پایههاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نیست بنابراین مصلحت ایجاب میکند او را احضار کرده از وى بیعت بگیرى تا سایر بنىهاشم نیز به پیروى از على با تو بیعت کنند. ابوبکر دستور داد خالد بن ولید به اتفاق چند نفر از جمله عبد الرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على علیه السلام شتافته و درب را کوبیدند و آواز دادند که براى جلب آن حضرت به منظور بیعت با ابوبکر آمدهاند، على (ع) قبول نکرد و خالد و همراهانش را از ورود به منزل ممانعت فرمود. اصحاب قنفذ نزد ابوبکر و عمر بازگشتند در حالی که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم
اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گرنه بدون اجازه وارد شوید. *حمله عمر و همراهانش به خانه حضرت علی (ع) آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا(س) فرمود: « به شما اجازه نمیدهم بدون اجازه وارد خانه من شوید» همراهان او برگشتند ولی قنفذ ملعون آنجا ماند. آنان به ابوبکر و عمر گفتند: فاطمه چنین گفت و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانهاش شویم خودداری کردیم. عمر عصبانی شد و گفت: ما را با زنان چه کار است. سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشتند و آنها را اطراف خانه علی(ع) و فاطمه(ع) و فرزندانشان قرار دادند. سپس عمر ندا کرد به طوریکه علی(ع) و فاطمه (س) بشنوند و گفت: « به خدا قسم ای علی (ع) باید خارج شوی و با خلیفه پیامبر(ص) بیعت کنی و گرنه خانه را با خودتان به آتش میکشم.» حضرت زهرا (س) فرمود: ای عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن وگرنه خانهتان را به آتش میکشیم. فرمود: «ای عمر، از خدا نمیترسی که به خانه من وارد میشوی؟» ولی عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعلهور ساخت و سپس
در را فشار داد و باز کرد. حضرت زهرا(س) در مقابل او آمد و فریاد زد: «یارسول الله» عمر شمشیر را در حالیکه در غلاف بود بلند کرد و به پهلوی حضرت زد. آن حضرت ناله کرد: «یا ابتاه» عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوی حضرت زد. آن حضرت صدا زد: « یا رسول الله، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتاری کردند». علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد ولی سخن پیامبر (ص) و وصیتی را که به او کرده بود به یاد آورد و فرمود:« ای پسر صهاک، قسم به آنکه محمد(ص) را به پیامبری مبعوث کرد، اگر نبود مقدری که از طرف خداوند گذشته و عهدی که پیامبر(ص) با من نموده میدانستی که تو نمیتوانی به خانه من داخل شوی». *بردن کشان کشان حضرت علی(ع) تا شهادت حضرت فاطمه(س) عمر قنفذ را برای آوردن کمک فرستاد؛ مردم هم تا داخل خانه شدند امیر المومنین(ع) سراغ شمشیر رفت. قنفذ ملعون نزد ابوبکر برگشت در حالیکه میترسید علی(ع) با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدت عمل آن حضرت را میدانست. ابوبکر به قنفذ گفت: «برگرد، اگر از خانه بیرون آمد دست نگه دارید وگرنه در خانهاش به
او هجوم بیاورید و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید». قنفذ آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. علی (ع) سراغ شمشیرش رفت، ولی آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند و با عده زیادشان بر سر او ریختند. عدهای شمشیرها را به دست گرفتند و بر آن حضرت حملهور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابی انداختند. حضرت زهرا(ع) جلوی در خانه، بین مردم و امیرالمومنین(ع) مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد به طوریکه وقتی حضرت از دنیا میرفت در بازویش از زدن او اثری مثل دستبند بر جای مانده بود. قنفذ حضرت فاطمه(ع) را با تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرارداد و عمر پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ با غلاف شمشیر به فاطمه زهرا(س) حمله کرد و ضربهای به او زد. او را به سمت چارچوب در خانهاش کشانید و در را فشار داد به طوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینش سقط شد، بانوی دو عالم همچنان در بستر بود تا در اثر همان جراحات شهید شد. در روایتی منسوب به امام صادق(ع) آمده است که آن حضرت فرمود: آنچه که باعث قتل مادرم سلام الله علیها شد همان غلاف شمشیری بود که قنفذ بر او
زد. علی(ع) را نزد ابوبکر برای بیعت بردند اما ایشان با همان استدلالی که بر گروه انصار غلبه کرده بودند آنها را مغلوب و دست بیعت به سوی ابوبکر دراز نکرد و به خانه برگشت تا روزی که حضرت فاطمه زهرا(س) به شهادت رسید که بعد از آن به ناچار برای حفظ ثبات جامعه با ابوبکر بیعت کرد. *وصایای حضرت فاطمه زهرا(س) سپس فاطمه (س) وصایایش را چنین آغاز کرد: پسر عمو، اولا وصیت میکنم با دختر خواهرم امامه ازدواج کنی چون او به فرزندانم همانند من است و مردها ناچار زن لازم دارند. بعد فرمود: وصیت میکنم وقتی من از دنیا رفتم مرا غسل بده و لباسهای مرا کنار مزن چون پاکیزه و پاک هستم، هیچ یک از آنان که من ظلم کردند در تشیع جنازه من حاضر نشوند چون آنان دشمن من و دشمن پیامبر هستند و مگذار هیچ یک از پیروان آنان بر جنازه من نماز بخوانند. شب هنگام وقتی چشمها روی هم گذاشته شد و مردم به خواب رفتند مرا به خاک بسپار. پسر عمو، وقتی ازدواج کردی یک شبانه روز برای همسرت بگذار و یک شبانه روز برای فرندانت. یا اباالحسن، به صورت آنان صحیه مزن چون آنان یتیم و غریب و شکسته حال هستند. آنان دیروز جدشان را از دست دادند و امروز مادرشان را از دست میدهند.
وای به حال امتی که حسن و حسینم را میکشند و آنان را دشمن میدارند. سپس زهرا(س) اشعاری را خواندند که ترجمهاش چنین است: ای بهترین راهنما، اگر خواستی گریه کن و اشک دیدگان بریز که روز جدایی است ای همتای بتول، فرزندانم را به تو سفارش میکنم که آنان همدم و مشتاقی جز تو ندارند برمن و بر یتیمان گریه کن و شهید دست دشمنان در صحرای عراق را فراموش مکن
دیدگاه تان را بنویسید