فرهنگ آخرین اولویت رسانههاست
از دنیای مجازی به عنوان تبدیلکننده جهان به دهکدهای کوچک نام برده میشود، امروز بیشتر مردم جهان از این موهبت تکنولوژی بشری استفاده میکنند و به جرأت میتوان گفت که زندگی در دنیای امروز بدون دنیای مجازی غیر ممکن است، ولی از سویی دیگر پژوهشگران همواره مردم را از خطرات جدی فضای مجازی برحذر داشته و متذکر شدهاند که استفاده نابه جا از آن تخریبهایی به مراتب بیشتری از سودمندیها خواهد داشت.
از این رو این مشکلات که در مواجهه با دنیای مجازی به وجود میآید، در کشور ما نیز وجود دارد با ورود هرچه بیشتر امکانات مجازی از قبیل شبکههای اجتماعی، رشد رو به فزونی دارد. طی چند ماه اخیر اتفاقاتی در دنیای شعر و ادب رخ داد که به باور بسیاری سرمنشأ این اتفاقات از محیطهای مجازی و حضور شاعران در فضاهای اجتماعی شکل گرفت، شاعران بر اساس گفتههایی که در فضاهای شخصی خود در شبکههای اجتماعی منعکس کرده بودند، در فضای بیرون دچار نزاع شدند، از این رو بر آن شدیم که در قالب نشستی تخصصی، تاثیر فضای مجازی بر جریان شعر امروز را بررسی کنیم.
در این نشست اسماعیل امینی، شاعر و مدرس دانشگاه، آرش شفاعی شاعر و روزنامهنگار و رضا احسانپور شاعر و طنزپرداز آسیبها و فرصتهای موجود در این فضا برای جامعه شاعران و شعر و ادبیات معاصر را بررسی کردند.
*آقای امینی، جامعه ادبی امروز نیز به مانند سایر جوامع فرهنگی و غیر آن در تعامل با فضای مجازی با آسیبهایی روبروست که شاید به لحاظ پیچیده بودن حوزه فرهنگ، این آسیبها هم متفاوت از سایر حوزهها باشد، بنابراین در تعامل با این محیطهای مجازی چگونه باید برخورد کرد تا کمترین آسیب متوجه شعر و ادبیات شود و بتوان از ظرفیتها بهره بیشتری گرفت؟
به نظر من مشکل اصلی ما این است که همواره به جای تعریف شرایط واقعی دست به تعریف وضعیت اسطورهای زدهایم. چرا که در وضعیت واقعی درست و غلط، تاریک و روشن ملموس است، اما در وضعیت اسطورهای همه چیز رو به کمال است. برای نمونه در محاورات رسمیمان میگوییم همه تماشاگران فوتبال فهیماند، و غیر از آن تماشاگرنما هستند. یا مثلاً پزشکان ما خوباند، ولی وقتی عملاً مراجعه کنیم باید چراغ به دست شویم و شخصی را که خدوم بوده و رشوه قبول نمیکند، را پیدا کنیم. در همه عرصهها هم این مشکل را داریم که صورت اساطیری درست میکنند، این مسئله در نظام اداری بسیار شدیدتر است و در نظام خصوصی کمتر دیده میشود.
* شما میفرمایید که ایدهآل نگاه نکنیم و نگاهمان رئال باشد؟
بله، ببینید عملاً تبلیغات رسمیمان هنوز هم همانطور است، شما اخبار را نگاه کنید از یک دنیای اسطورهای حرف میزنند که اون دنیای اسطورهای واقعاً وجود ندارد، البته این که این فضا وجود ندارد اصلاً عیب نیست، چرا که انسان است و اشکالاتش، اینکه یک کارمند رشوه میگیرد، به این معنا نیست که همه کارمندان رشوه میگیرند، اما در عین پزشکی که زیرمیزی میگیرد، استادی که از دانشجو پول میگیرد تا نمره دهد و استادی که برای گرفتن یک پایاننامه با استاد دیگر نزاع میکند، نیز وجود دارد، این اسطورهسازی در فضای رسمی موجب میشود که فضای غیر رسمی که دقیقاً نقطۀ مقابل آن است، ایجاد شود، به عبارت دیگر هر چه که آنجا بهشت است، اینجا جهنم است. در حالی که اگر این فضای عادی مراودات رسمی و اسطورهای نباشد و عالم واقعی باشد؛ آن فضای غیر رسمی ما هم واقعی خواهد بود. اکنون نه فضای غیر رسمی ما واقعی است، نه فضای رسمی.
زمانی که نقدی وجود ندارد، در حوزه فرهنگ و یا هنر هر کسی به هر طرفی میخواهد میرود
* شما میفرمایید برای درمان اینچنین معضلاتی باید نگاهمان را درست کنیم و آن نگاه اسطورهای و ایدهآلیستی را نداشته باشیم؟
بله و این موضوع تقصیر مردم نیست، مقصر دستگاههای رسمی هستند، چرا که میخواهند وضعیت موجود خود را حفظ کنند، کار روابط عمومی و تبلیغات این شده که بگویند، وضعیت این اداره رو به کمال است و هیچ گردی بر دامن کبریایی او نمینشیند. در حالی که مینشیند. نکته دیگری هم وجود دارد، در عالم سیاست نمیدانم، «نقد» به چه معناست، اما در عالم فرهنگ وقتی که میگویند «نقد» به معنی این است که ارزیابی میکنیم و جای هر چیزی را مشخص میکنیم، این به نفع نقد شونده است. مثلاً اگر کتاب شعری را نقد کنیم، به نفع کتاب و شاعرش است و جایگاهش را مشخص میکنیم و میگوییم که این کتاب در جایگاه شعر امروز چه جایی دارد؟ همانطور که ورزش ایران را رتبهبندی میکنیم که ایران در رتبۀ 58 دنیاست. و این که این کتاب در بین آثار دیگر شاعر چه جایگاهی دارد؟ آیا نسبت به قبل قدمی به پیش گذاشته یا عقب رفته است و این به نفع شاعر است، چون میفهمد که به کجا میرود؟ درست مانند رانندهای که در حال دنده عقب آمدن است و یک نفر به او فرمان میدهد، اگر کسی به او فرمان ندهد ممکن است داخل جوب رفته یا با شخصی تصادف کند. منتقد نیز به فرهنگ فرمان میدهد. پس زمانی که عملاً نقدی وجود ندارد، در حوزه فرهنگ و یا هنر هر کسی به هر طرفی میخواهد میرود و به هر جایی میافتد، مثلاً فرض کنید کسی که دو، سه تا ترانه خوانده است، میگوید من استاد موسیقیام و ما هم به تعارف یا به همان اسطورهسازی استاد صدایش میکنیم. کسی که دو تا مجموعه چاپ کرده است، میگوید استاد ادبیات است، اگر نقد نباشد، دیگر هیچ چیزی معلوم نمیشود و هیچ کس در جایگاه خودقرار ندارد.
در نتیجه من هم با خود تصور میکنم که چون ادبیات تدریس میکنم، به مانند بدیعالزمان، شفیعی کدکنی و ... هستم، من استادم، آنها هم استاد هستند. دیگر رتبهای وجود ندارد، اکنون در حوزه فرهنگ و هنر این مشکل وجود دارد، شاعری که یک مجموعه غزل چاپ کرده یا اسمش مطرح شده و یا فلان جایزه ادبی را گرفته است برای این که خودی نشان بدهد به یک قله شعری حمله میکند.
* یاد آن کتاب طنزتان افتادم (چگونه مدیر فرهنگی شویم؟) یا (چگونه نویسنده شویم؟) به همین مبحث اشاره کرده بودید که برای این که مطرح شوید به چند بزرگ حتماً فحش بدهید.
این خیلی مسئله بزرگی است، وقتی که نقد نیست، چنین میشود. در حوزههای دیگر فرهنگ هم چنین است، برای نمونه در حوزه موسیقی چون پول وجود دارد، دعوا و نزاع هم شایع است، جایی که پول در میان است،نزاع و درگیری وجود دارد و جایی هم که پول نیست، تقریباً دعوایی نیست هر کسی که دو تا آهنگ یا ترانه ساخته تمام کارهای موسیقی دیگران را نفی میکند، مثلاً یکی از آنها را من دیدم جوانی بود که سنش به سی سال هم نمیرسید میگفت من کل موسیقی ایران را قبول ندارم. تمام تنظیمکنندهها و آهنگسازان پیشین را قبول ندارم در حوزه شعر هم تازگیها همینطور شده است، در اصل در فرهنگ و هنر پیشترها اینگونه بود که فرد خود را منصوب به یکی از بزرگان آن عرصه میکرد، برای نمونه میگفت، من سنتور میزنم به دستور پرویز مشکاتیان یا سنتور میزنم به دستور فرامرز پایور و یا تار میزنم با شیوه استاد عبادی. اما اکنون میگویند، آواز میخوانم در قالب مکتب خودم. خودم مکتب درست میکنم در شعر. و همین میشود که یک جوان سی ساله میگوید من فلان مکتب را درست کردم و اینها هستند طیف شاگردان من.
رهبر انقلاب در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی فرمودند که فرهنگ حاشیه سیاست و اقتصاد نیست بلکه سیاست و اقتصاد زیر سایه فرهنگ هستند. حرفهایی که دلسوزان و بزرگان در عرصه فرهنگ میزنند، را اگر توجه نکنیم، عملاً نتیجهاش را در عالم سیاست و حوزه اقتصاد میبینیم. این که از نقدها گریختیم و به دامن تخیلات پناه بردیم، نتیجهاش این که بعد از مدتی میبینیم خیلی از راهها اشتباه بوده و بعد مشکل اصلی ما از اینجا نشأت میگیرد که به جای درست کردن سرچشمه به جزئیات، مصداقها و اتفاقات کوچکتر میپردازیم.
نظام آموزشی و تربیتی ما فکری برای نیازهای ارتباطی مردم نکرده است
* آقای شفاعی، شما مشکل امروز شعر را در حوزه اخلاق و مفاهیم اخلاقی در چه میدانید؟ و به نظر شما فضاهای مجازی چقدر در این زمینه تأثیرگذار هستند؟
قبل از این که به جزئیات و موارد مصداقی بپردازیم، من فکر میکنم مشکل اصلی ما مشکل تربیتی و آموزشی است و این که نظام آموزشی و تربیتی ما فکری برای نیازهای ارتباطی مردم نکرده است، یعنی خروجی نظام آموزشی ما شنوندگان مطیع است، در صورتی که ارتباط یک فرایند و تعامل است و شما بیشتر از آنکه در دنیای امروز به شنوندگان مطیع و ساکت نیاز داشته باشید، به شنوندگان و گویندگان پویا نیاز دارید. نظام آموزشی که از ابتدا حمل بر بنشین و حرف نزن بنا شده است ،خروجیاش نمیتواند در دنیای امروز خود را عرضه کند. به همین دلیل من فکر میکنم که ما باید روی تربیت ارتباطی مردم بیشتر تمرکز داشته باشیم، وضعیتی که ما امروز در فناوریهای نو درگیرش هستیم، نتیجه این است که ما اصلاً برای فضای تعاملی و مشارکتی تربیت نشدهایم، به همین دلیل تقریباً همه از هول حلیم افتادهایم تو دیگ. و به جای این که از این ظرفیتها استفاده کنیم از سوءکارکردهایش استفاده میکنیم.
* نظر شما درباره نگاه اسطورهای که آقای امینی از آن سخن گفتند چیست؟ شما هم معتقدید ما گرفتار نوعی نگاه اسطورهای شدهایم؟
این مسئله دو مشکل ایجاد میکند، تبلیغات و ایجاد یک فضای اسطورهای اولاً دستگاه رسمی دولتمردان و بعد در مرتبه پایینتر مردم عادی را در یک توهم فرو میبرد و آن توهم این است که همه چیز درست است و ما رو به کمال هستیم. اکنون شما میبینید که از نظر مردم، ما باهوشترین مردم دنیاییم، پاکترین نژاد جهانیم، در همه عالم پیشینه تاریخی عالی داریم، در همه جنگهای تاریخ پیروز شدیم. خب به طبع همه دولتمردان ما هم چه این دولت و چه دولتهای قبلی هر کسی که سر کار میآید با خودش فکر میکند که بهترین و کاملترین طرحها را دارد و در یک فضای توهمی زندگی میکند و اگر شما روی این توهم دست بگذارید و درباره آن صحبت کنید متهم میشوید به این که دارید به امنیت و شئون ملی توهین میکنید، در صورتی که اینگونه نیست، ما نه یک ملت برگزیده هستیم و نه یک ملت تو سریخور؛ ما هم مانند سایر ملتهای دنیا اگر کار و تلاش کنیم، به جایی میرسیم ولی اگر در توهمات خودمان بمانیم از این چیزی که هستیم بدتر خواهیم شد.
نکته دوم این است که تا زمانی که تربیت مشارکتی نداریم، در فضای مشارکتی برای این که نشان دهیم با آن فضای کمی همان فضایی که از بالا دیکته شده متفاوتیم، اغراقآمیز رفتار میکنیم یعنی اگر قرار است بگوییم من آدم روشنفکری هستم تظاهرات و بروز این روشنفکری با تظاهرات بیرونیِ اغراق شده و غیر واقعی ظاهر میشود. این عبارات را در فحش دادن به آدمهای بزرگتر از خودمان میبینیم. در این رابطه این را هم می توانم بگویم که مثلاً برخی از این افراد اینطور فکر می کنند که اگر قرار است ادعا کنم که من آدم مهمی است ، در این توهم فرو میروم که دستگاههای اطلاعاتی کشور شب و روز من را پیگیری میکنند. اینها حرفهایی هستند که میشنویم و آدمهای معمولی هم میگویند یعنی آن توهم از یک طرف و این اغراق تصنعی از طرف دیگر، نتیجه این است که ما اولاً یاد نگرفتیم که با هم تعامل داشته باشیم و دوما به ما چیزهایی که واقعا وجود ندارد، القا شده است.
گریز از نقد و کتمان نقد؛ نتیجه آموزش سیاستمداران به اهل فرهنگ و هنر
موضوع گریز از نقد وکتمان نقد نتیجه آموزشی است که سیاستمداران به اهل فرهنگ و دیگر حوزههای هنر دادهاند و دلیل آن این است که سیاستمداران همیشه میخواستند فکر کنند که در حالت اسطورهای و رویایی هستند و همه چیز خوب است و مشکلی نیست. اگر به یاد داشته باشید در دولت قبل در اوایل تشکیل دولت قرار بود پارهای از کارهای اقتصادی انجام شود، چندین اقتصاددان نامه نوشتند و گفتند نتیجه عملکردها و سیاستهای شما به اینجا میرسد و آن اقتصاددانان به هر حال در آن حوزه متخصص بودند و جا داشت که صدای آنها شنیده شود، ولی دولت صدای آنها را نشنید چون داشتند دولت را نقد میکردند. گریز از نقد یک رفتار کاملا شناخته شده و کاملا ساری و جاری در همه شئون ماست، نه فقط در عرصه فرهنگ و هنر اتفاقاً فرهنگ در جامعه ما به شدت سیاستزده شده است، هر اتفاقی، هر تبی و هر سرمایی در عالم سیاست، در عالم فرهنگ، عالم اقتصاد، عالم اجتماعی و... اثر میکند.
* تربیت افراد جامعه ما به سبب دلایلی که اشاره شد ناشی از سیاستزدگی در حوزه فرهنگ است و این که سیاست وارد فرهنگ شده و ما دچار یک بداخلاقی فرهنگی شدیم. بحث اصلی ما درباره فضای مجازی در عرصه فرهنگ است و به طور خاص در عرصه ادبیات و شعر که ریشهدارترین مقوله فرهنگی در جامعه ما است، به نظر شما آقای شفاعی رسانههای مجازی مانند فیسبوک تا چه اندازه در وضعیت اخیر دخیل بودهاند؟
برای این که بحث را دقیق بفهمیم باید رسانه را دقیق بفهمیم. فیسبوک و شبکههای اجتماعی یک رسانه هستند، منتهی تفاوتشان با رسانههای عادی و رسمی و رسانههایی که تا کنون بوده این است که با آمدن رسانههای مجازی شبکههای اجتماعی در حقیقت رسانه شخصی شده است. در جامعهای که آن تربیت و ساختاری که در اول از آن صحبت کردم درست بنا شده باشد، رسانههای شخصی مکمل رسانههای رسمی و رسانههای بزرگ هستند، منتهی در کشور ما رسانههای بزرگ رسانههای خاصی هستند و به همه طیفها نمیپردازند به دلایلی که حالا جای بحث نیست و ثانیاً حوزه شعر و ادبیات جذابیت زیادی برای رسانهها ندارد. ما در حوزه شعر اتفاقاتی علاوه بر مشکلات عادی که در حوزه رسانههای شخصی وجود دارد، داریم. انسانهایی که در این حوزه فعال هستند از سوی رسانهها یا دچار بیمهری شدهاند یا به آنها کم بها داده شده است. شما میبینید که بازی فوتبال وقتی میخواهد شروع شود مثلاً بازیکن سابق تیم میخواهد مقابل تیم سابقش بازی کند همۀ رسانهها و دوربینها و نگاهها به این است که ببینند که آن بازیکن میرود با مربی تیم قبلیش دست بدهد یا نه؟ این یک اتفاق کوچک است منتهی چون رسانهها به این توجه کردند و حساسیت مردم را به این مسئله جلب کردند و این اتفاق را برای مردم مهم جلوه دادند، خب همه به آن نگاه میکنند، ولی هیچ گاه نگاه رسانهها، مطبوعات و نشریات به عرصه ادبیات اینگونه نبوده است، به همین دلیل منی که شاعر هستم برای خودم رسانه شخصی دارم و دغدغه من نوعی این است که مثلاً دیده شوم، مثل آقای امینی و چون هیچ امکان دیگری برای دیده شدن من نیست، مجبورم از رسانههای شخصی این گونه استفاده کنم. بنابراین میبینیم شاعران یک شبِه به وجود میآیند.
فرهنگ آخرین اولویت رسانههاست
* در واقع میگویید که فرهنگ به عنوان آخرین اولویت مردم قرار گرفته است.
نه فقط آخرین اولویت مردم بلکه آخرین اولویت رسانههای ما، در اجتماع و دولت به همین دلیل یک ساختار معیوب، ضعیف و معلول از فرهنگ ساخته شده است و اینها هم تظاهراتش است.
* نظر شما چیست؟ آقای امینی؟
همه اینطور هستند همه آدمها تشنه دیده شدن هستند و فقط شاعر نیست. مسئله این است که خود دیده شدن ارزش است، مثلاً ما استادان برجستهای در دانشگاه داریم که دیده شدن برایشان اهمیتی ندارد چرا؟ چون در حوزهای که خودشان دلشان میخواهد دیده میشوند. فرض کنید یک ترجمه خوب میکند یا یک نظریه خوب ارائه میدهد و استادهای همشأن خودش، دانشجوهای برجسته، محققان برجسته او را میبینند، او دیگر قرار نیست به اندازه یک خواننده پاپ دیده شود.
* شاعر هم از همان جامعه تربیت نشدهای آمده است که به آن اشاره کردیم، درست است؟
گفتم که اینها رفتارها را ارزش کردیم، مثلاً میگویند شاعر مطرح، استاد مطرح. به نظر من به جای این که بگوییم جامعه متهم است، بهتر است بگوییم، نظام اجتماعی متهم است. چون جامعه را نمیتوانیم متهم کنیم، ولی نظام اجتماعی را میتوانیم. نظام اجتماعی پول را به کجا تخصیص میدهد؟ من این را دیدم که در برنامهریزی همایشها، زمانی که میخواهند از سخنران استفاده کنند، داخل پرانتز عنوان «چهره» را قید میکنند و تازگیها یک اصطلاح مضحکتری به نام «برند» را به کار میبرنرد به این شیوه که اگر استاد برند بود، 10 میلیون تومان حق سخنرانی میدهند و اگر برند نبود 50 تومان.
* همه چیزشده برند مثلاً همین استادهای روانشناس.
بله میشوند برند. این مسئله دامنگیر همه حوزهها شده است، برای نمونه یک مدرسه غیرانتفاعی از یک روانشناس مطرح و چهره استفاده میکند، تا بتواند از والدین هزینه بیشتری دریافت کنددر حالیکه جای این استاد در مدرسه نیست، مدرسه مشاور تربیتی دارد. البته باید توجه داشت که اینگونه معضلات به نظام اجتماعی باز میگردد، نه به مردم. نظام اجتماعی پول، پشتیبانی و دوربین را به هر طرف که ببرد بقیه هم به همان طرف میروند. در قدیم و دوران جوانی ما معلمها و والدین التماس میکردند که از بین دانشآموزان یک تعدادی بروند دانشگاه، چرا که بچهها یا وارد بازار کار میشدند و یا ازدواج میکردند و دنبال کسب و کار میرفتند، در یک کلاس از بین 30ـ 40 دانشآموز شاید 2 یا 3 نفر دانشگاه میرفتند. الان به روزگاری رسیدیم که پول، امکانات، محبوبیت، طبقه اجتماعی کار را به جایی رسانده که من اکنون سر کلاس دانشجوی شصت ساله دارم که به شوق علم نمیآید. حتی همان جوانی هم که تازه از دبیرستان آمده به شوق علم نمیآید. شروع میکنی به درس دادن خمیازه میکشد، این خیلی وحشتناک است که ما این کار را کردیم و خوشحال هم هستیم و غالباً من دیدم که ادارهها آمار که میدهند میگویند قبلاً متوسط سواد کارمندانمان دیپلم و فوق دیپلم بود اکنون تا دکترا هم داریم. فکر میکنند خیلی هم خوب است که مثلاً فوق لیسانس را گماشته که تلفن جواب بدهد این تخریب کردن انسان است. اما دارند این کار را انجام میدهند. اخیراً تب شدید مقالهنویسی علمی فراگیر شده است، از کارمند و رئیس اداره بگیرید تا استاد دانشگاه و دانشجو و... یک بازی مضحک و به لحاظ اجتماعی و فرهنگی بسیار مخرب که دانشجو با استاد در آن شریک میشوند. یعنی دانشجو برود کار کند و استاد بگوید من شریک هستم و اسم من هم کنارش باشد که یک امتیازی بگیرم. یک روزگاری در دوره بنی عباس آمدند گقتند هر کسی که حدیث تازهای از پیامبر که تا به حال جایی ثبت نشده بگوید، هموزنش طلا میدهیم از آن دوره حدیث جعلی درآمد، هرکس آمد و گفت من پدربزرگم صحابه و... بوده فلان حدیث را گفت. اگر تاریخ حدیث را نگاه کنید از همان زمان حدیث جعلی آمد. چون پیش از آن حدیث پولی نداشت. اکنون همین شده مقاله علمی بنویس و طلا بگیر. ببینید مقاله علمی به چه روزی افتاده است؟استاندارد بینالمللی دیگر ما را قبول ندارد.
خودمان آمدیم و استاندارد داخلی ساختیم، چون باید آن نظام اداری طی میشد. انگار که فرض کنیم جامجهانی ما را نپذیرند و بیاییم یک جامجهانی داخلی برگزار کنیم بعد خودمان هم قهرمان شویم. خب اگر در دنیا دو متر و بیست سانت میپرم، الان شش سانت میپرم و رکورددار میشوم چون با خودمان بازی میکنیم.
منبع: تسنیم
دیدگاه تان را بنویسید