فیلمی پرهزینه و پرادعا،اما ناکام/ چرا تعزیه میگریاند، اما رستاخیز نه؟
اشتباهات و تحریفات تاریخی و روایی فیلم آنقدر زیاد و فاحش است که بسیاری دربارهاش نوشتهاند و بسیارتر خواهند نوشت. ضعفهای تکنیکی و فنی آن، از انتخاب بازیگران گرفته تا انتخاب لوکیشنها و موارد دیگر هم آن اندازه هست که زبان منتقدان سینمایی حالاحالاها بر سازندگان فیلم گشاده بماند.
1- در پژوهش های اجتماعی، یکی از چالش ها و دغدغه های مهم پژوهشگران، کمی سازی پدیده های کیفی است. این که چطور و با چه روشی یک کیفیت را به دام عدد بیاندازند تا بشود محاسبه اش کرد. بشود این خصلت فرّاری و سیالی و بی شکلی و روح مانندی که بسیاری از پدیده های اجتماعی دارند را مهار کرد. فیلم سا ختن درباره ی امر قدسی و شخصیت ها و وقایع و مفاهیم متعلق به حوزه ی دین و دین داری، از جنس همین کمی سازی امر کیفی است. تلاش برای مادی کردن (تصویرکردن) یک معنا، آن هم معنایی که در باور و اعتقاد و احساس دینی یک جامعه ریشه دارد. کاری به شدت دشوار اما ارزشمند اگر ماحصل آن رضایتخش باشد.
در سینمای ایران، تاکنون تلاش هایی چند با هدف ارایه ی روایت سینمایی از وقایع و شخصیت های مهم تاریخ اسلام و شیعه شده است که «رستاخیز» آخرین آن تلاش ها است و البته اگر نگوییم ناکام ترین، بی شک یکی از ناکام ترین آن ها. فیلمی پرهزینه و پرادعا و پر از غلط های تاریخی فراوان. اشتباهات و تحریفات تاریخی و روایی فیلم آن قدر زیاد و فاحش است که بسیاری درباره اش نوشته اند و بسیارتر خواهند نوشت. ضعف های تکنیکی و فنی آن، از انتخاب بازیگران گرفته تا انتخاب لوکیشن ها و موارد دیگر هم آن اندازه هست که زبان منتقدان سینمایی حالاحالاها بر سازندگان فیلم گشاده بماند.
اما آنچه مرا به نوشتن این یادداشت واداشت، نه برشمردن اغلاط تاریخی فیلم بود و نه نقد تکنیکی آن. بیش از هر چیز این پرسش بود که چرا فیلم ساز در نزدیک شدن به یک اسطوره ی تاریخی به شدت حساس و ظریف و قدسی، یعنی عاشورا، این اندازه بی پروا و گستاخ بوده است؟ چه چیزی سازندگان را آسوده خیال کرده که به خود جرأت داده اند به آن واقعه ی عظیم این اندازه نزدیک شوند؟ تکنیکی که نداشته اند؟ غنای مضمونی که خبری از آن نیست؟ فیلمنامهی فاخری که شاهدش نیستیم؟ اگر انگیزه ی این نزدیک شدن، کمک به تجلی یک حقیقت و نمایاندن آن و اثرگذاری بر مخاطب است که به نظر نمی رسد به این مقصود رسیده باشند.
رستاخیز، با وجود همه ی تلاشی که دارد، مخاطب را متأثر نمی کند و اشکش را جاری نمی سازد. آن هم وقتی اشاره ای کنایه آمیز به یکی از ماجراهایی که به صراحت در دقایق پایانی فیلم تصویر شده، کافی است تا همین مخاطب را به گریه وادارد. رستاخیز یک چیزی باید می داشت که ندارد. یک چیزی که به ضرب دکوپاژ سنگین و موسیقیِ محزون ساخت آهنگ ساز برنده ی اسکار و صرف دوازده سال زمان و هزینه های گزاف و نماهای چشم نواز و غیره به دست نمی آید. یک چیزی که «مختارنامه» تا حدی داشت و بیش از آن، یک چیزی که «روز واقعه» داشت و بیش از آن یک چیزی که همه ی تعزیه های کوچک و بزرگی که از دیرباز در گوشه و کنار شهرها و روستاها برگزار می شوند، در ساده ترین شکل نمایش و بدون این همه زرق و برق و هزینه، دارند؛ ولی رستاخیز آن را ندارد. و همه ی حرف همین جاست.
2
کاملاً قابل پیش بینی است که این فیلم حرف و حدیث هایی را خصوصاً در بین مراجع تقلید و روحانیان و اصنافی چون وعاظ و مداحان برخواهد انگیخت. و نیز قابل پیش بینی است که در نوک پیکان این انتقادها و اعتراض ها، نمایش دادن چهره ی اهل بیت سیدالشهدا (ع) ازجمله حضرت ابالفضل (ع) و حضرت علی اکبر (ع) و حضرت قاسم (ع) خواهد بود. دقت کنید که این علما و مراجع همانانی هستند که در مورد تعزیه ـ که در آن هم چهره ی اهل بیت نشان داده میشود، در زمانی به مراتب طولانی تر و با کیفیت اجرایی معمولاً پایین تر از یک فیلم ـ حکم به حلیت می دهند و خود نیز از جمله ی مروجان و حامیان تعزیه اند. اگر مشکل سر نشان دادن چهره ی اهل بیت است، چه تفاوتی میان تعزیه و فیلم، میان تئاتر و سینما است؟ نکته ی مهم همین است که مشکل چیز دیگری است.
تعزیه، تئاتر نیست؛ تعزیه، «آیین» است. تعزیه اجرا نمی شود برای مخاطبان، برگزار می شود با مشارکت آن ها. برای همین اولین کسی که در تعزیه بر شهادت امام می گرید، خودِ شمر است. با اینکه مخاطبان تعزیه، شبیه خوانان را در شخصیت بیرون از آیین شان خوب می شناسند، و مثلاً می دانند این اکبرآقا که این جا شبیه خوان ابالفضل شده همان بقال سر محله است که چه بسا چندباری هم سر قیمت اجناس با او بحث شان شده، اما اینجا ودر این لباس، اکبرآقا بدون گریم های آن چنانی و سنگین، یک اکبرآقای دیگر است. و این فاصله را مخاطب معمولی، بدون هیچ آموزش رسانه ای، بین اکبرآقای قصاب و اکبرآقای شبیه خوان عباس می گذارد.
ولی سینما، آیین نیست. و برای همین بهنام تشکرِ رستاخیز، با وجود گریم، قبل از هر چیز «ساختمان پزشکان» را به ذهن مخاطب تداعی می کند و پوریا پورسرخ، همه ی تصاویر بازی های دیگرش را با خود به قالب پسر عمر سعد می آورد.
در تعزیه، مخاطب معمولی به راحتی می پذیرد که یک طشت آب، نماد رود فرات است و اصلاً طشت را رود می بیند. اما همین مخاطب اشکالات تصویری فیلم به چشمش می آید و مانع برقراری احساسش می شود.
و همین است که تعزیه می گریاند، اما رستاخیز نه. و همین است که نشان دادن تصویر چهرهی اهلبیت در تعزیه رواست، اما در سینما برتابیده نمیشود. چون آنجا تشبّه است و اینجا تجسم.
3
سازندهی رستاخیز، برای پرداختن به یک موضوع تاریخی از زن بهره گرفته است. برجستهسازی و بیش از آن تزریق و افزودن وجوه زنانه و عشقی به روایت تاریخ، سبکی است که در سینمای ایران میتوان میرباقری را صاحب آن دانست. نوعی رویکرد «هزارویکشب»ی و «قصههای بغداد»ی متناسب با ذایقهي عامهی مردم که پرداختن به مضامین تاریخی را بدون مخلفات «جذاب» و «زرد» مثل داستانهای عشقی با محوریت زنان، ممکن نمیداند. طرفه آنکه این چاشنیها که احتمالاً قرار است «حاشیه» باشند، گاه آنقدر پررنگ میشوند که جای متن را اشغال میکنند. همین میشود که سریال «امامعلی (ع) » عملاً میشود سریال قطام با چاشنی نگاهی به زندگی امامعلی (ع) . گویی بدون قطام نمیشود دربارهی امامعلی فیلم ساخت. بدون ناریه و ماریه نمیشود ماجرای مختار را روایت کرد. و حالا هم بدون ماجرای عشقی بکیر و خواهر سلیمان، نمیشود عاشورا ـ تراژیکترین، داستانیترین و پرکششترین واقعهی تاریخ اسلام ـ را روایت کرد. بدون زنانگی، بدون تصاویر اغراقشده از دربارهای اعراب، بدون نمایش میگساری و عشوهفروشی کنیزکان، بدون ریختوپاش و ولخرجی در طراحی لباسهای رنگووارنگ و ساخت بناهای عظیم و جلوههای ویژهی فلان و موسیقی بهمان نمیشود روایت تاریخی را به تصویر کشید. این البته تجربهی کارگردانهای وطنی ماست، نه تجربهی دیگران. نیازی نیست از فیلمهای تاریخی تأثیرگذار هالیوود نام ببریم. پیشنهاد میکنم برای مقایسه، سراغ همین دو سریال تاریخی اخیری برویم که با سرمایهی شیخنشینهای خلیج فارس (و البته با مشارکت برخی از عوامل ایرانی) دربارهی تاریخ صدر اسلام ساخته شدند؛ با انبوهی از تحریفات تاریخی و البته با فرمی جذاب بدون استفاده از مثلثهای عشقی و عشوههای زنانه و دختر پسرهای بزککردهی مثلاً عربی که در فیلمهای میرباقری و در رستاخیز درویش میبینیم. فارغ از نقدهای محتوایی و مضمونی، انصافاً سریال «حسن و حسین» و «عمر خطاب» در رسیدن به هدف سازندگان و سرمایهگذارانشان موفقتر عمل کردهاند یا «رستاخیز» (و حتی «مختارنامه»)؟ کدامشان از تکنیک سینما برای انتقال روایت تاریخی خود به مخاطبانشان استفاده ی بهتری کردهاند؟ کاخ مجلل معاویهای که در «حسین و حسین» نشان داده میشود باورپذیرتر است یا آنکه در رستاخیز نشان میدهند؟ فضاآرایی و شخصیتپردازی و حتا طراحی لباس و صحنهی «عمر خطاب» با آنچه از واقعیت آن زمان از تواریخ میتوان استنباط کرد متناسبتر است یا رستاخیز؟
اتفاقاً اینجا خلأ اصلی تکنیک است، نه هزینه و امکانات. تکنیک است که «الرسالة» (یا همان «محمد رسولالله») را جاودانگی بخشیده. و کاش فیلمسازان ما آن اندازه که به مخلفات این سفره میاندیشیدند، به فکر خود غذا هم بودند. و می فهمیدند وقتی از نظر تکنیکی به آن اوج نرسیدهاند که بتوانند حق نمایش چنین واقعهی سترگی را ادا کنند، نباید دست به آزمون و خطا بزنند. کاش میفهمیدند اتفاقاً گاهی اوقات، تجلی در مستوری است. نمایشدادن در نشانندادن است. در به کنایه برگزارکردن. در به میدان فرستادن استعارهها. این فهم و هنر را سازندگان «روز واقعه» داشتند. هم بهرام بیضایی ـ که به خوبی هم تعزیه را میشناسد ـ این هنر را در فیلمنامه ی درخشان آن فیلم به رخ کشانده و هم اسعدی در کارگردانی اش . روز واقعه به خود متن واقعه، فقط در چند نما از عصر آن روز بسنده میکند، اما همان چند نما کافی ست که فیلم اثرش را بر مخاطب ماندگار سازد. و همین است که روز واقعه بیشتر عاشورا را تصویر میکند تا رستاخیز.
4
رستاخیز یک فیلم سیاسی است. روایت فیلم از واقعهی عاشورا، از میان همهی روایت های موجود و ممکن، روایتی است نزدیک و وامدار رویکردها و تفاسیر سیاسی معاصر از عاشورا. بیش از همه ردپای رویکرد و ادبیات دکتر شریعتی در فیلمنامه مشهود است. تا جاییکه تعابیر و اصطلاحات آشنایی نظیر سهگانهی «زر و زور و تزویر» آن مرحوم هم بر زبان شخصیتهای متعلق به هزار و چهارصد سال پیش جاری میشود! در فهرست منابعی که در تیتراژ پایانی ادعا شده که محل رجوع بودهاند هم نام سه کتاب از شریعتی ازجمله «حج» او آمده است. (میگویم ادعا شده ، چون اگر واقعاً در تحقیق و نگارش فیلمنامه به همین منابع مذکور در تیتراژ مراجعهی دقیق شده بود، با این حجم از تحریفات و اشکالات تاریخی مواجه نبودیم. ) وجود منابع دیگری نظیر کتاب های مشهور «شهید جاوید» و «پس از پنجاه سال قیام حسین» هم در فهرست مذکور، مؤید رویکرد سیاسی فیلم است که در تکیه بر مفهوم «بیعت» و «جانشینی» و تکرار آن خود را نشان می دهد .
وجه دیگر سیاسیبودن فیلم، به دلالتهایی مربوط میشود که به خوبی نشان میدهد فیلم در فضای بعد از سال 88 ساخته شده است. فقط کافی است به کاربردهای فراوان و خاص واژهی «فتنه» در فیلمنامه توجه کنید. مواضع سیاسی سازنده ی فیلم را از بررسی دیالوگهای ردوبدلشده میان شخصیتهای فیلم (خصوصاً در تقابل نقشهای خیر و شر) میشود استخراج کرد و ندیده حدس زد که سازندهی فیلم به کدام حزب و گرایش سیاسی کشور نزدیکی دارد.
5
یک حاشیهی مهمتر از متن دربارهی رستاخیز، سرمایهگذاری و حمایت مالی یک نهاد دینی و حوزوی از آن است. آن گونه که در تیتراژ پایانی فیلم آمده، لااقل یکی از حامیان مالی این فیلم پرهزینه، «مؤسسهی آلبیت» بوده است. آلالبیت مؤسسهی خوشنامی است که به بیت شریف یکی از مراجع معظم تقلید حضرت آیتالله سیستانی انتساب دارد و تاکنون منشأ خیرات بسیاری در فضای تبلیغ دینی و ترویج فرهنگ شیعی بوده است. وجه ممیزهی این مؤسسه، توجه به حوزههای مغفول تبلیغ دینی و تلاش برای هماهنگی با روند تحولات و نوآوریهای روز بوده است. همین ورود به حوزهی سرمایهگذاری برای تولید یک فیلم سینمایی با موضوعی دینی (فارغ از مصداق حاضر) گواهی بر رویکرد مبتکرانه و پیشرو این مؤسسه دارد. به نظر من این اتفاق، از خود فیلم بهمراتب مهمتر و ارزشمندتر است و میتوان آن را طلیعهی اتفاقات خوبی در آینده درجهت مستقلشدن فعالیتهای تبلیغ دینی از دولت یک سو و ورود مستقیم حوزه ها و مراکز حوزوی به عرصهی تولید محصول و آفرینشهای هنری در حوزهی دین از سوی دیگر دانست.
ولی باید توجه داشت که قدمنهادن در این مسیر، با چالشها و مسایل بسیاری مواجه است و ظرافتها و دقتهای خاص خود را میطلبد؛ خصوصاً در مقوله ی سینما. ظرافتها و دقتهایی که اگر رعایت نشوند چهبسا نتیجهای معکوس بهدنبال داشته و به ضدتبلیغ تبدیل شوند. طبعاً انتظار نمیرود که دستاندرکاران این مؤسسات فرهنگی و مذهبی، شخصاً در همهی حوزه های هنری سررشته و تخصص داشته باشند. آنها در بسیاری موارد ناگزیر از اعتماد به خبرگان و اهل فن هر عرصه اند. منتها میشود این اعتمادکردنها را به کمک شوراهای تخصصی غنا بخشید. مثلاً اگر مؤسسهی مذکور یا دیگر مراکز مشابه برای ورود به حوزهی تولید سینمایی عزم جدی دارند، لازم است جمعی از صاحبنظران و متخصصان سینمایی را به عنوان شورای مشورتی به کار گیرند و نباید صرفاً به برداشت های ذوقی خود بسنده کنند . همچنین انتظار می رود ورود این نهادها به عرصههایی چون تولید فیلم به ارتقای غنای مضمونی و محتوایی این آثار کمک کند. این پذیرفته نیست که یک مؤسسهی مذهبی در تولید فیلمی مشارکت کند که این اندازه از اشتباهات تاریخی رنج میبرد. بهره گیری از مشورت شوراهای کارشناسی مختلف میتوانست مانع از آن شود که یک مؤسسهی فرهنگی خوش نام ، جزو بانیان ساخت فیلمی قرار گیرد که مورد اعتراض لااقل برخی از علما و دین داران خواهد بود و اگر کارکرد مخرب نداشته باشد، [چندان] کارکرد مثبتی نخواهد داشت.
دیدگاه تان را بنویسید