اكبر نبوي:در رسانهها یادداشتی خواندم از حسین جعفریان عزیز و محمد کاظم کاظمی دوست داشتنی درباره استاد قنبرعلی تابش، شاعر و نویسنده ارجمند افغانستان که سالهاست در ایران زندگی میکند. هر دو یادداشت مرا متاثر کرد. و راستش را بخواهید از رفتاری که با این استاد گرامی شده است، شرمنده شدم. این یادداشت کوتاه، به حرمت این گرامی مرد و به انگیزه عذرخواهی یک ایرانی و همزبان از ایشان نوشته شده است. استاد قنبر علی تابش را ندیدهام و حتی یک گفتگوی کوتاه تلفنی هم با ایشان نداشتهام. اما این استاد عزیز را دیدهام و بسیار با او سخن گفتهام. شاید از خود بپرسید که چرا متناقض سخن میگویم. اما به شما میگویم که گفتارم متناقض نیست. وقتی چند دهه است که شعرهای این شاعر متعهد و غیرتمند را میخوانم و لذت میبرم، آیا میتوانم بگویم که او را ندیدهام و با ایشان سخن نگفتهام؟ به گفته قدما در مثل مناقشه نیست، ولی مگر محمد جهان آرا را به چشم ظاهر و از نزدیک دیدهام که عاشقانه دوستاش دارم؟ پاسخ ساده است. من این شهید سرافراز و این ققنوس را بسیار دیدهام و هنوز نیز میبینم. وقتی به یاد میآورم که اگر جهان آرا و امثال او قامت
نمیافراشتند معلوم نبود چه بر سر ایران میآمد، با همه جان و دلم جهان آرا را تنفس میکنم و ریههایم را به حضور عاشقانهاش متبرک میسازم. بر همین بنیاد، قنبرعلی تابش را بسیار دیدهام. در شعرهای باشکوهاش زیستهام. افغانستان مظلوم را لمس کردهام. تعهد در گفتار و سخن را چشیدهام. قنبرعلی تابش، یعنی یکی از جلوههای پر افتخار شعر معاصرافغانستان و ایران. و مگر این هر دو قابل جدا شدناند؟ او از پاسداران ارزشمند زبان پارسی است. استاد تابش یک سرمایه ادبی و فرهنگی است. او زاده افغانستان است به جسم و زاده ایران است به جان و به دانش. او زاده فرهنگ تشیع و زبان پرشکوه پارسی است که هر مرزی را میشکنند و جغرافیایی به گستره تقوی و عشق و دانایی میگشایند. او بوی مزار و هرات و هندوکش و بدخشان و کابل و مشهد و تهران را میدهد. مگر دختر کابل (رودابه) عروس ایران (زال) نیست. این پیوند اسطوره ای و رازآمیز میان ایران و افغانستان، با کدام حکمت و دانایی در بزرگترین داستان حماسی ایران، با شکوه تمام میدرخشد؟ آقایان عزیز و مسوولی که حکم به اخراج استاد تابش از دانشگاه علامه طباطبایی دادهاید! اگر به اسطوره ایرانی احترام میگذارید، این
اسطوره. اگر اسلام را ملاک میگیرید، این اسلام و دریای آموزههایش، اگر به زبان پارسی حرمت مینهید، این همزبانی دو ملت، اگر دانش و دانایی را بزرگ میشمارید، این پیشینه درخشان استاد تابش، اگر ... براستی ما را چه شده است؟ این چشم ای معیوب که گوهر را از خزف باز نمیشناسند، چرا باید فرصت پیدا کنند تا به یک فرهنگ و زبان و حتی تاریخ مشترک سیلی بزنند؟ هر اندازه که افغانستان امروز به تابشها و کاظمیها میبالد، ایران نیز به این بزرگواران افتخار میکند. اینها همانقدر که خود را افغان میدانند ایرانی نیز میدانند. چرا باید با رفتار و تصمیمهای نابخردانه آنها را برنجانیم و اصحاب فرهنگ و ادب و هنر ایرانی را شرمنده کنیم؟ من با توجه به شناخت اجمالی و دوری که از آقای دکتر سلیمی (سرپرست محترم دانشگاه علامه طباطبایی) دارم، مطمئن هستم که ایشان جلوی تصمیم گرفته شده را خواهد گرفت، ولی ضربه این کردارهای ناصواب، به سادگی قابل جبران نیست. بنابراین برای جلوگیری از چنین پیشامدهایی در آینده، باید مسوولان محترم در مراکز تصمیم گیر، راهی درست، اصولی و متناسب با شان و فرهنگ کشور اتخاذ کنند و سرمایههای ایرانی (اما به ظاهر غیر ایرانی)
را از ایران مایوس نسازند.
دیدگاه تان را بنویسید