دکتر عماد افروغ: خدای مهربان را شاکرم که در ماه شعبان و رمضان توفیق انجام عمرۀ مفرده را نصیب بنده کمترینش نمود و خدای رئوف و رحیم را شاکرم که در زمانی بخشی از سفر نامه خود با عنوان شراب ناب را تقدیم عزیزان مخاطب می کنم که در ماه مبارک رمضان، ماه دعا و نیایش و تقوا قرار داریم .
**************************
امروز چهارشنبه 19 /4/ 92 است. ماه مبارک رمضان شروع شده است و ما نیز همانند سایر زایران ساعت 2:30 بیدار شدیم و مختصری سحری خوردیم و به گفتگو پرداختیم. همسرم راهی مسجد شد و ما نماز را در محل اقامت به جا آوردیم. بر خلاف محل اقامت مدینه که فاصله کمی تا مسجدالنبی(ص) داشت، اینجا فاصله نسبتاً زیادی تا مسجد الحرام دارد و با اتوبوس جا به جا می شویم. غالباً این اتوبوس ها یا پر و یا متقاضیان زیادی دارد. تصور می کنم محل اقامت ما ( ابراج التیسیر) به اندازه یک شهر متوسط رو به رشد، جمعیت زایر داشته باشد. یکی از خدمتگزاران و خادمان بزرگوار می گفت: ما هر روز به 8 هزار نفر زایر زن ناهار می دهیم، اگر تصور کنیم زایران مرد نیز حداقل نیمی از زایران زن باشند، ساکنان این هتل 12 هزار نفر خواهند شد، تقریباً به اندازه یک مجموعه مسکن مهر متراکم. آسانسور ها هم معمولاً پُر و پُرمتقاضی اند. من و پسرم بعضاً تصمیم می گیریم از پله ها رفت و آمد کنیم و چون طبقه هفتم نیز هستیم آن را به هفت شوط طواف و مسیر سعی مقایسه می کنیم. وقتی به طبقه پنجم می رسیم خوشحال می شویم که دو سه شوط بیشتر باقی نمانده است. بماند که بنده سابقه کمر درد و دیسک
هم دارم. خدا قسمتتان کند طواف در طواف و سعی در سعی را.
************************
بعد از دقایقی به خواب رفتم و پیرو طواف دیروز به نیت پدر و مادر و به لطف خدا خواب پدر و برادر مرحومم را دیدم. در خواب دیدم که زنگ خانه پدری به صدا در آمد. پدرم به اتفاق برادرم وارد شدند، متعاقباً یکی از سادات روحانی که خود را پسر یکی از مراجع مرحوم شیرازی معرفی کرد به اتفاق افرادی دیگر وارد شدند. در حیات خانه و دور حوض دو فرش پهن شده بود و مهمانان آنجا می نشستند. یکی پس از دیگری وارد شدند. فردی وارد شد به نام عباسی و خود را پدر داماد معرفی کرد. متعاقباً داماد وارد شد، به او گفتم: این چندمین خطبه عقدت است؟ لبخندی زد و گفت: زمانی که ما در زمان جنگ همکار بودیم، 17 سال داشتم و الان 27 سال دارم و اولین عقدم است. گفتم: مبارک باشد. فردی دیگر زنگ را به صدا در آورد او را شناختم و به او گفتم: هیچ فرقی نکردی فقط سبیلت سفید شده است. به هر حال جلسه دامادی و پر نشاط و آرامی بود. انشاءالله که خیر باشد. دیروز به هنگام طواف بسیار به فکر این برادرم بودم که رابطه نزدیکی با پدر مرحومم داشت. انشاءالله که جای پدر و مادرم خوب باشد و از حقیر راضی بوده باشند. همسرم از من پرسید: مادرت را در خواب ندیدی؟ با لبخند گفتم: جلسه
مردانه بود، احتمالاً ایشان در قسمت خانم ها بوده اند. ******************** در مورد شهود دینی و استدلال دینی، سؤالی اساسی وجود دارد که نسبت این دو چیست؟ آیا فلسفۀ مفهوم محور قادر به تحلیل شهود دینی که مفهوم نامحور و بی واسطه است می باشد؟ در بادی امر به نظر می رسد امکان ناپذیر باشد و فلسفه قادر به این کار نباشد، اما می توان به تلاش های ناثنویت گرایانه اندیشمندان مختلف از جمله ملاصدرا، هگل و... با ارزیابی میزان موفقیتشان رجوع کرد. آیا به رغم یکی دانستن موضوع فلسفه و دین، یعنی خدا، نوع مواجهه درونی و بیرونی این دو حوزه با خدا یکی است؟ تفکر ناثنویت گرایانه دیالکتیک می کوشد تا نوعی قرابت محتوایی و مضمونی برقرار کند، اما موفق بودنش مقوله ای دیگر است. ممکن است نحوه رابطه ای بین آن باشد، اما جنس آنها یکی نیست. یکی از جنس مفهوم است، دیگری از جنس حضور است. یکی از جنس نظر است، دیگری از جنس شهود است. یکی از جنس فکر است، دیگری از جنس عمل است. یکی برهان می طلبد، دیگری صافی و زلالی دل می طلبد. به تعبیر حافظ یکی نقد کائنات است، دیگری کیمیا کار است( خرد هرچند نقد کائنات است، چه سنجد پیش عشق کیمیا کار)، البته کماکان باید به
رغم توجه به تفاوت ها، ناثنویت گرایانه کوشید، تداخل ها و اشتراک ها را دید و سنجید. اما آیا فهم این اشتراک ها، خود مفهومی است یا حضوری؟ به نظر غالباً مفهومی بیاید، یعنی در فهم اشتراک ها نیز باز از حضور محرومیم و نسبت سنجی ما کاری است عقلانی و مفهومی. در این بین باید مراقب بود تا به جای عقلانی کردن شهود و احساس دینی، تفسیرمان از شهود و احساس دینی را قالب نکنیم، یعنی بازهم کاری عقلانی انجام نداده و به نام شهود القاء نکنیم. تصور من این است که شرح احوالات بنده در این سفر و قالب مناجات نامه ای آن، پاسخی به این سؤال باشد. محتوای عشق حضوری و شهودی است و صورت آن مفهومی. عشق را باید چشید و نه خواند، چشیدنِ حضوری و خواندن مفهومی. مطلبی دیگر و در زمینه ای دیگر: سؤالات از کجایی و از چه زمانی در بارۀ خدا مربوط به ما انسان های زمانی- مکانی است، این سؤال ها را فرشتگان و موجودات ماورایی نمی پرسند. و اگر قرار باشد خدا زیر سؤال برود این موجودات مستحق تر از ما هستند، اما ما نمی بینیم این موجودات خدا، خالقیت و عظمت او را زیر سؤال ببرند. اما به دلیل وجه فرا زمانی و فرا مکانی اندیشه انسانی، سؤالات غیر زمانی و غیر مکانی درباره
خدا کاملاً روا و اجتناب پذیر است. سؤال هایی مثل خالقیت، مُلکیت، مِلکیت، قاهریت، عدل، جود، رحیمیت، رحمانیت، احدیت، صمدیت و در کل صفاتی که خداوند به خود نسبت می دهد. به نظر می رسد خداوند موضوعات پرسش در مورد خود را نیز به انسان آموخته باشد. هر جا صفت و فعلی را به خود نسبت می دهد، همان را می توان مورد پرسش قرار داد.
******************
امروز به دلیل مقررات ویژه ماه مبارک و اینکه اتوبوس ها در محلی به نام غزه که از حرم فاصله زیادی دارد، توقف می کنند تصمیم گرفتیم فاصله نسبتاً طولانی را، هم رفت و هم برگشت پیاده طی کنیم. شاعت 10:30 به اتفاق خانواده پیاده راه افتادیم. پس از دقایقی استقرار در حرم، دست پسرم را گرفتم و به اتفاق به طواف مستحبی رفتیم. پس از نماز طواف، کمی از آب زمزم برای خنک شدن به صورت زدیم. تقریباً به دلیل گرمای زیاد خیس عرق شده بودیم. برای اقامه نماز یک جای خنک انتخاب کردیم و پس از کمی استراحت، جزء یک قرآن را تلاوت کردم و بعد از اقامه نماز ظهر و عصر، دقایقی به اتفاق همسر و فرزندم در گوشه ای از حرم به گفتگو پرداختیم و متعاقباً به راه افتادیم. چون یکی دیگر از فرزندانم از پسرم که همسفر ماست تسبیح کهربایی در خواست کرده بود، به چند مغازه سر زدیم تا بالاخره این تسبیح را پیدا کردیم. حُسن این تسبیح آن است که در اثر مالش، بوی لیمو می دهد. بعد از آزمون آن را خریداری کردیم( 160 ریال، معادل 160 هزار تومان). البته ما که از این پول ها نداریم، داشته باشیم هم خرج این چیزها نمی کنیم، پول آن را قبلاً پرداخته بود. هرچند این پول را بابت
هدیه سفر داده بود، اما پسرم به جبران این هدیه، این تسبیح را برای او تهیه کرد. مسیر بازگشت را نیز به سختی طی کردیم. تصور کنید ساعت 2 بعداز ظهر، عربستان و تیرماه و زبان روزه و مسیر نسبتاً سر بالایی و طولانی! آخر کسی نیست بگوید آدم های حسابی، شما که تسبیح کهربایی می خرید، چند ریال هم خرج کرایه تاکسی بکنید. چه دیدید شاید چند روز باقیمانده از سفر چند ریالی هم خرج تاکسی کردیم، اما تا نفس و انرژی وجود دارد بعید می دانم این کار را بکنیم. بماند که یکی از ما سه نفر اولاً عقل معاش بالایی دارد، ثانیاً چندین بار بابت خرید این تسبیح ما را شماتت کرده است، شاید راضی شود حداقل مسیر های بازگشت را با تاکسی طی کنیم. امروز پنج شنبه 20/4/92 است...
دیدگاه تان را بنویسید