سرویس فرهنگی «فردا»، سیدعلی صدرایی: هر تعامل علمی زمانی می تواند ثمربخش باشد، که دو طرف، فعالانه در این تعامل شرکت جویند. یعنی هر دو طرفِ این گفتگوی علمی، مبانی، روش ها و اهداف دستاورد های طرف مقابل را مورد پرسش قرار دهند و پس از بررسی نقادانه آن به ارزیابی و داوری بپردازند. تعاملات علمی زمانی حقیقتا شکل می گیرند که ارتباط در هر سه حوزه (مبانی، روش ها و اهداف) برقرار شود. غفلت از هر یک از این سه مولفه می تواند تعامل علمی را به یک تقلید کورکورانه و عقیم تبدیل کند. تقلیدی که نه رشد و پویایی می آفریند نه مشکلات را حل می کند.
مدت زمان اندکی است که از برگزاری همایش بین المللی مدیریت به سبک برایان تریسی میگذرد. تلاشی برای ایجاد یک تعامل علمی در عرصه مدیریت. این همایش بهانه ای است برای پرداختن به یک موضوع کلی و آن هم نحوه مواجهه ما با پیشرفت های علمی در جهان امروز! از دو منظر می توان به این مسئله پرداخت: ۱) زمانی که ژاپنی ها از خط تولید شرکت فورد بازدید کردند، به گفتگو با مدیران آن پرداختند و نکات مثبت و منفی این سبک تولیدی را در کنار هم مشاهده کردند. ژاپنی ها با سبک تولید آمریکایی فعالانه برخورد کردند نه منفعلانه. و همین نکته شاخص بسیار دقیقی برای سنجش پیشرفت صنعتی ژاپن است. اگر ژاپنی ها در ذهن خود از کارخانه فورد اسطوره ای می ساختند و تلاش می کردند که خط تولید فورد را همان گونه که هست به ژاپن منتقل کنند هرگز جایگاه صنعتی امروز شان را نداشتند. ژاپنی ها به خود اعتماد داشتند و معتقد بودند که با توجه به عناصر فرهنگی - تاریخیِ مملکت خویش می توانند روش های تولید را بهبود بخشند. ژاپنی ها به آرمان گرایی مردمان آسیای شرقی و
جهان بینی خود اعتماد کرده و انقلابی در عرصه صنعت ایجاد کردند. این اعتماد به نفس کار را به جایی رسانده است که امروز بسیاری از مفاهیم موجود در عرصه صنایع تولیدی و خدماتی مشتقات بلافصل ادبیات و فرهنگ ژاپنی است. ژاپن از رهگذر بومی سازیِ صنعت، پیشرفت کرد و جهانی شد. حداقل کاری که می بایستی در مواجهه با علوم وارداتی انجام داد همین است. برایان تریسی باید به ایران بیاید اما نه به عنوان اسطوره مدیریت (عنوانی که در طرح های تبلیغاتی برگزاری این همایش به کار می رفت.) بل به عنوان اندیشمندی در عرصه مدیریت که باید به پرسش های متنوع ما پاسخ دهد. اسطوره سازی از هر اندیشمندی در هر عرصه علمی راه را بر خلاقیت و ابداع علمی مسدود می کند. به قول یکی از اندیشمندان غربی: علم نیازمند کسانی است که از آن سرپیچی کنند. اگر قرار بود که جامعه علمی تحت فرمان روایی این اسطوره ها بسر ببرد که هیچ گاه تحول و پیشرفتی رخ نمی داد. اصلا معنای تحول و پیشرفت در عرصه علوم چیزی جز این نیست که قالب های موجود شکسته شود و از دل آن رهیافت های جدیدی نسبت به عالم و انسان زاییده شود. حداقل کاری که می توانیم بکنیم این است که همچون ژاپنی ها به خویشتن و
پیشینه فرهنگی - تاریخی مملکتمان اعتماد داشته باشیم. و در تعاملات علمی فعالانه برخورد کرده و خود را از پیش مغلوب و مفلوک نپنداریم. این رویکرد برایان تریسی را به آسمان می برد و ما را به اعماق زمین! تعامل علمی زمانی برقرار می شود که دو طرف پای یک میز بشینند! ۲) مدیریت یک فرآیند اجتماعی و فرهنگی است ضمن آنکه واجد عناصری جهان شمول نیز هست. این دانش در طول تاریخ مکاتب مختلفی به خود دیده است. حال از کجا باید بفهمیم که کدام یک از عناصر یک سبک مدیریت عناصری جهان شمول و عناصر دیگر منطقه ای و غیر قابل تعمیم اند. فرضا برایان تریسی یا هر اسطوره خیالی (به زعم برگزار کنندگان) دیگری به ایران آمد و در باب فروش، هدف گذاری، مدیریت زمان، روان شناسی سازمان و ... صحبت کرد. اگر قرار باشد که او بیاید و بالای سن سخنرانی کند و ما هم یادداشت برداریم چه نیازی به دعوت از ایشان بود. برای اینکه بفهمیم کدام یک از اصول سبک مدیریت جنابِ اسطوره جهان شمول است و کدام نیست می بایستی در هر یک از سه حوزه ی مبانی، روش ها و اهداف به پرسش گری پرداخت و از جناب اسطوره خواست تا مبانی و اصول سبک مدیریت خود را روشن کند. توقف در حوزه روش ها و اهداف
مانع از شکل گیری یک تعامل پویای علمی می شود. ممکن است برخی از روش ها و اهداف مورد توافق طرفین باشد ولی این توافق پیش از بحث بر سر مبانی کاذب خواهد بود و نتیجه ای به بار نخواهد آورد. اما شاید پرسیده شود که جایگاه مبانی در یک دانش ابزاری همچون مدیریت چیست و یا اینکه اساسا منظور از مبانی و اصول اولیه چیست؟ مدیریت به عنوان دانشی که با انسان سر و کار دارد مسقیم یا غیر مستقیم انسان را در تناسب با تعریفی که از آن دارد می شناسد، مدیریت می کند و برای او اهداف و غایاتی مشخص می کند و برای رسیدن به این اهداف روش هایی را بر می گزیند. وجه اختلاف مکاتب مدیریتی در اختلافی است که این مکاتب در فهم و شناخت انسان دارند. مکتبی که انسان را مکانیکی تفسیر می کند قطعا در حوزه روش ها و اهداف با مکتبی که انسان را موجودی ذی شعور قلمداد می کند و او را دارای یک انرژی روانی می داند، متفاوت است. به همین دلیل است که هر مکتب مدیریتی می بایستی مبانی انسان شناسی خود را بیان کند. و فهم، ارزیابی و کاربست درست یک مکتب مدیریتی در گرو شناخت این مبانی انسان شناسانه است. به همین دلیل قطعا (تاکید می کنم قطعا) بین اهداف و غایات مکتبی که انسان را
ماشینی پیچیده در نظر می گیرد و او را صورت تکامل یافته نوعی از حیوان در اثر انتخاب طبیعی می داند و ابعاد وجودی او را در قلمرو محسوسات منحصر می کند با مکتبی که انسان را موجودی من الله و الی الله می داند و غیر از بعد جسمانی، برای عالم بعد روحانی در نظر می گیرد و اراده خداوند را در عالم موثر می داند و از آن بالاتر عالم را عین ربط به خداوند معرفی می کند، تفاوت اساسی و ماهوی وجود دارد، هر چند که شاید (تاکید می کنم شاید) در برخی روش ها اتفاق نظر داشته باشند. پس اولین مسئله ای که باید بدان پرداخت: مبانی انسان و جهان شناسی است. متناسب با فهمی که تریسی از جهان و انسان دارد اهداف مدیریتی او معنا می یابد در یک منظومه فکری دیگر که انسان و جهان معنای دیگری می یابد و ابعاد وجودی شان گسترش می یابد اهداف و برخی روش های تریسی دیگر کارکردی نخواهند داشت. از این جا پرسش عمیق تری بر می خیزد و آن این است که از بین این فهم های متکثر از انسان کدام یک صحیح است. و معیار ما برای شناخت صحیح از غلط کدام است؟ آیا داوری بین اندیشه های مختلف فقط توسط تجربه صورت می گیرد یا مولفه های دیگری هم حضور دارند؟ آیا درست و غلط بین دو مکتب مدیریتی
که یکی فقط تجربه را معیار سنجش گزاره ها می داند با مکتبی قایل به احکام و حدود الهی است یکسان است؟ و از میان این دو کدام یک بر حق اند؟ آیا در خلال برگزاری چنین همایش هایی که به منظور ایجاد تعاملات علمی صورت می گیرد چنین پرسش هایی مطرح می شود؟ هر مکتب مدیریتی چه بخواهد چه نخواهد در سیطره این مبانی متولد می شود، رشد می کند و پس از به بن بست رسیدن مبانی اش می میرد.
دیدگاه تان را بنویسید