«ادّعا» «عبادت» «دعا» و «دعوت» امام علي(عليه السلام) بر مدار عرفان بود، نه بر محور حكمت يا كلام.
حمد و ذم، مدح و قدح، اقبال و ادبار و بالاخرة تولّي و تبرّي امير مؤمنان(عليه السلام) عارفانه است، نه حكيمانه يا متكلّمانه؛ زيرا حكيم يا متكلّم در تحسين و تقبيح عقايد، اخلاق و اعمال از واژه هاي فنّ اخلاق استعانت مي جويد و هرگز از درون امور آگاهي ندارد و از باطن آنها گزارش نمي دهد، مگر آن كه از سنخ تشبيه يا اغراق و مبالغه ادبي در فن شعر كمك بگيرد، ولي علي بن ابي طالب(عليه السلام) از درون كارهاي حلال و حرام و از باطن اعمال زشت و زيبا با خبر است و گاهي كه ابراز آن مصلحت باشد، آن را به طور آشكار گزارش مي دهد. به عنوان نمونه برخي تعبيرهاي عارفانه كه نشان اطلاع آن حضرت(عليه السلام) از باطن گناه و درون عصيان است ارائه مي شود: الف: باطنِ حكومت هوس محور امامت ملكوتي چون عطاي ويژه الهي و مخصوص انسان كامل بي غطاء است، نه در غدير آمد و نه در سقيفه رفت؛ زيرا چنان منزلت تكويني برتر از نصب تشريعي است و هرگز قابل
غصب سياسي هم نيست. امامت مُلْكي و تشريعي چون عصاي چوبين است كه راهنماي الهي آن را «نصب» مي كند و راهزن بشري آن را «غصب» مي كند و تكيه گاه اساسي علوي كه صاحب مقام كشف غطا بود، عطاي تكويني بود نه عصاي تشريعي، ليكن درباره همين عصاي تشريعي نصب شده فرمود: «أما والّذي فلق الحبّة وبرأ النسمة، لولا حضور الحاضر وقيام الحجّة بوجود الناصر، وما أخذ الله علي العلماء أن لا يقارّوا علي كِظَّةِ ظالمٍ ولا سَغَبِ مظلوم، لَألْقَيْتُ حبلها علي غاربها ولسَقَيْتُ آخرها بكأس أوّلها ولألفيتم دنياكم هذه أزهد عندي من عفطة عنزٍ».[1] حكومت وقتي حق مدار و عدل محور نبود و سياست هنگامي كه حقيقت مدار و معدلت محور نبود، هوا مدار و هوس محور خواهد بود و در اين محدوده جز متاع كاسد و كالاي فاسد دنيا كه همان لهو و لعب است يافت نمي شود و باطن چنين بازيچه اي جز آب بيني بُزْ نخواهد بود؛ يعني اگر هوا مجسّم گردد و هوس متمثّل شود به صورت «عفطه عنز» و آب بيني بز ظهورمي كند و اين بينش عرفاني و گزارش عارفانه نشان درون بيني و باطن نگري علوي(عليه السلام) است؛ زيرا وي بر اثر عصمتْ منزّه از آن است كه شاعرانه بر مدار «أحسنه أكذبه»، اغراق نابجا و مبالغه
ناصواب را روا بداند و در گفتار يا نوشتار خويش خيال مدارانه كالاي كاسد اغراق را رواج دهد. ب: باطنِ اعتبارهاي وهمي دنيا به معناي حيات طبيعي از آيات خداست و با زيبايي ويژه آفريده شده و هيچ فتوري در اركان و فطوري در عناصر و قصوري در اجزاي آن راه ندارد؛ زيرا صنع متقَن الهي است و از اين جهت مَتْجَر اولياست چنانكه در نهج البلاغه از آن با اين منظر تجليل شده است: «ومتجر أولياءالله».[2] دنيا به معناي اعتبارهاي وهمي و قراردادهاي خيالي و هوامداري ها و هوسبازي ها، مذموم و ابزار غرور است. حكيم يا متكلّمي كه از آن بر حذر است و ديگران را نسبت به آن تحذير مي كند بر اساس حُسن و قبح اخلاقي است كه خويشتن را حفظ و جامعه را نصيحت مي كند، ولي عارف چون باطن چنين لهو و لعبي را مي بيند و از درون آن آگاه است، از آن جهت كه صورت زشت آن براي وي مشهود است از آن اجتناب و ديگران را نيز تحذيرمي كند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره دنيا بهمان معنايي كه بيان شد چنين فرموده است: «والله لدنياكم هذه أهون في عيني من عِراق خنزيرٍ في يد مجذومٍ»؛[3] سوگند به خدا دنياي شما درنظر من از استخوان خوكي كه در دست شخص مبتلا به جذام باشد بي ارزش تر است.
چون حضرت علي(عليه السلام) در ملكوت اشيا نظر داشت از منظر ملكوتي باطن دنيا را همچون استخوان مردار يك حيوان حرام گوشت مي داند كه مصرف كننده آن نيز به حَسَب ظاهر فرد غير مسلمان است و از آن جهت كه جذام گرفته و بيماري صعب العلاج و واگيردار دارد چيزي كه در دست اوست مورد رغبت هيچ عاقلي نيست و تنها سفيه است كه آزمندانه به آن مي نگرد. نشان اين كه اين ديدگاه منظر ملكوتي اشياست نه تشبيه شاعرانه، و از سنخ درون بيني است نه اغراق و مبالغه در تحسين و تقبيح، و از صنف تحذير عارفانه است نه توبيخ اديبانه، آن است كه مشابه اين تعابير درباره صورت برزخي آنها يا صورت قيامتي آنها در رؤياهاو يا روايت ها مطرح است و در تناسخ ملكوتي كه با حفظ وحدت شخصي بدن و روح انجام مي شود و همگي بر صحت آن اتفاق دارند: «ما من مذهب إلاّ وللتناسخ فيه قدم راسخٌ»،[4] نه تناسخ مُلكي كه عقلاً ممتنع و نقلاً ممنوع است، باطن عقيده باطل و اخلاق زشت و اعمال حرام به صورت زشتي برخي از حيوانات قبيح المنظر تصوير مي شود. قريب به اين تعبير، مطلبي است كه كسي كه نيمه شب حلواي خوش طعمي را به بهانه هديه و در واقع حيال رشوه به حضور آن حضرت(عليه السلام) آورد كه آن حضرت
درباره حلواي مزبور فرمود: «كأنّما عجنت بريق حيّةٍ أو قيئها»؛[5] گويا با آب دهان مار يا تهوّع كرده او خمير شده بود. آري چنين انسان ملكوتي از ستم به مور مي پرهيزد، هرچند اقليم هاي هفت گانه به او داده شود.[6]
ج: هويّت باطني دنياگرايان انسان از منظر منطق و كلام و حكمت رايج نوع اخير شناخته شده است؛ يعني سلسله انواع كه از بالا به پايين تنازل مي كند و به نوع الانواع و نوع اخير ختم مي شود انسان نوع الانواع تلقي شده است، ليكن در حكمت متعاليه، انسان به عنوان نوع متوسط مطرح است و بر اثر حركت جوهري به صورت انواع متعددي كه در ذيل آن قرار دارد مصوّر مي شود، به طوري كه همه اجناس و فصول قبلي حتّي فصلِ «ناطق» را به همراه دارد و به فصل زيرين كه فصل الفصول است متقوّم مي شود. اين منظر حكيمانه براي خود حكيم، معقول و مفهوم است، ولي براي عارفِ شاهدْ مشهود است، به طوري كه درون بينانِ اهلِ معرفت، هم اكنون باطن برخي افراد تبهكار را به همان صورت حيواني مي بينند و قصّه امام سجّاد(عليه السلام) در داستانِ «ما أكثر الضجيج وأقلَّ
الحجيج»[7] از همين قبيل است و اين كه قرآن كريم درباره گروهي بعد از تسفيه و گفتنِ (و من يرغَب عن ملّة إبراهيم إلاّ من سفه نفسه)[8] آنها را فرومايه تر از حيوانات دانست: (أولئك كالأنعام بل هم أضلّ)[9] در همين راستاست؛ يعني صورت باطني ملحدان و كافران كنود، تبهكاران لدود، مجرمان عَنُود، منافقان لجوج به صورت حيواناتِ مناسب با همان كژ انديشي و كج روي است و اگر در ذيل آيه (يوم ينفخ في الصور فتأتون أفواجاً)[10] مفسّران شيعه و سنّي از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حديثي نقل كرده اند كه عدّه اي در قيامت به صورت حيوان هاي مشخصي محشور مي شوند به اين معنا نيست كه معاد ظرف «حدوث» چنين صورت هاي حيواني است، بلكه مفاد آن اين است كه قيامت ظرف «ظهور» اين صورت هاست و ظرف حدوث آنها خود دنياست. از اين جهت عارفانِ درون بين هم اكنون باطن عدّه اي را به صورت حيوان ضاري و مانند آن مي بينند. از همين منظر حضرت علي بن ابي طالب(عليه السلام) درباره اهل دنيا به همان معنايي كه گذشت چنين فرمود: «... إيّاك أن تَغتّر بما تري من إخلاد أهل الدنيا إِليهاوتَكالُبِهم عليها، فقد نبّأك الله عنها... فإنّما أهلها كلابٌ عاوية وسباعٌ ضاريةٌ يهرّ
بعضها علي بعض... »؛[11] دنيا پرستانْ سگانِ هراش و مهاجم و زوزه كننده اي هستند كه يكديگر را مي درند، «... نَعَمٌ مُعَقّلةٌ وأخري مهملةٌ قد أضلّت عقولَها وركبت مجهولَها... »،[12] يا همچون چهارپاياني كه بعضي از آنها بسته و در عِقالند و بعضي از آنها رهايند و كژ راهه مي روند. و درباره فتنه جويان و فتنه گران دنيايي چنين فرمود: «يتكادمون فيها تكادم الحمر في العانة»؛[13] آنها همچون گلّه گور خر بياباني و وحشي هستند كه يكديگر را گاز مي گيرند. همچنين از منظر ياد شده درباره مدّعيان دروغين علم و عدل و داعيه داران كاذبِ هدايت و قدس فرموده است: «قد تسمّي عالماً وليس به... يقول:أقف علي الشبهات وفيها وقع... فالصورة صورة إنسان والقلب قلب حيوان، لا يعرف باب الهدي فيتبعه ولا باب العمي فيصدّ عنه وذلك ميّت الأحياء».[14] مقصود از «قلب» در اين حديث همان روح انساني و حقيقت هرشخص است و منظور از «صورت» شكل ظاهري است، نه صورت مصطلح درفن منطق و حكمت و مراد از «موت» همان مرگ معنوي است كه با فقدان ملكه علم و عدل و با از دست دادن هدايت و قداست حاصل مي شود و هدف از«أحياء» عالمان عادل و مدّعيان راستين هدايت و رهبري است و مقصود از «حيوان»
حيوانيّتي است كه در طول انسانيتِ اوّلي است، نه حيوانيّتي كه در عرض آن است. توضيح آن كه،موجودي كه داراي احساس و وهم وخيال است و براساس ادراك كار مي كند و حركت او به استنادِ جامع بين اراده و ميل حاصل مي شود يا انسان است يا حيوان ديگر مانند اسب، خر، گرگ، و.... هركدام از حيوانهاي عادي نوع خاصّي در قبال نوع انسان است و اگر انسان با داشتن عقل و فطرت از درون و وحي و نبوّت از بيرون عالماً، عامداً كژ راهه برود و خواسته هاي برخاسته از شهوت و غَضب را بر مطلوب هاي نشأت گرفته از عقل و وحي ترجيح بدهد چنين شخصي همه مواهب الهي را به غصب و باطل استخدام كرده و آنها را در مطامع ناروا به كار گرفته است و باطن آن اهواء و اميالِ زشت جز حيوانيّت چيز ديگري نيست. بنابراين، چنين شخصي با حفظ عقل رايج انساني و فهم و شعور دارج آدمي به صَوْب حيوانيّت حركت كرده و آن قبايح را از حال به ملكه آورده و آنگاه به منزله مقوّم هويّت خويش قرارداده است. ازاين رو باطن چنين متحرك جوهري انسانِ مايل به حيوانيّت است تا به تدريج اين گرايش مذموم و تعلّق قبيح به نصاب تقويم وجودي برسد و واقعاً مقوّم هويت او گردد. در اين حال او انساني است كه حيوانِ خاص
مثلاً گرگ شده است. ازاين رو در قيامت كه ظرف ظهور حقايق است به صورت گرگ از خواب گران بر مي خيزد و مي فهمد كه گرگ است؛ يعني هم فصل قبلي انسانِ رايج بر او صادق است و هم فصل بعدي مُكْتَسب بر وي حمل مي شود: «فهو انسانٌ ذِئبٌ» و با گرگِ دنيا فرق اساسي دارد؛ زيرا گرگ دنيا، حيات درنده خويي خود را به همراه آفرينش طبيعي داشته و هرگز آن را با علم و اراده كسب نكرده، ولي انسانِ مهاجم، و غاشمِ ظالم، عمداً به طرف طبيعت گرگي حركت كرده و آن هويت مشؤوم را براي خود تحصيل كرده است. ازاين رو با حفظ عقل و خرد عادي گرگ مي شود. از اين جهت كاملاً از هويّت قبلي و كنوني خود آگاه است. پس حيوانيت مُكتَسب در طول انسانيّت عادي است، نه در عرض آن. غرض آن كه، علي بن ابي طالب(عليه السلام) سير دروني افراد را مي ديد و از هويت باطني آنها شاهدانه آگاه بود و آن را براي ديگران تشريح مي فرمود؛ گرچه اكنون عده اي پشت پرده غيب را نمي بينند و تا پرده كنار نرود از درون آگاه نمي گردند. البتّه در آينده اي نه چندان دور پرده ها كنار مي رود: «... و عمّا قليل تنكشف عنك أغطية الأمور و ينتصف منك المظلوم»،[15] ولي آن حضرت(عليه السلام) چونان انبيا و اولياي
معصوم الهي، همان طور كه قبلاً بازگو شد، شاهدانه معارف ديني را باور دارد و عارفانه از آنها سخن مي گويد؛ چنانكه آن حضرت(عليه السلام) درباره سنخ ايمان خود كه از قبيل ايمان به شهادت است، نه ايمان به غيب چنين فرمود: «ونؤمن به إيمان من عاين الغيوب ووقف علي الموعود، إيماناً نفي إخلاصه الشرك ويقينه الشكّ»؛[16] يعني ايمان من به معارف غيبي بعد از معاينه آنهاست، نه پس از برهان حصولي و استدلال مفهومي؛ يعني اعتقاد من به اصول معروف ديني همانند ايمان من به ولايت و امامت خودم است؛ همان طور كه ايمان من به امامت و ولايت خودم از سنخ ايمان به شهادت است، نه ايمان به غيب، ايمان من به اصول ديني ديگر از قبيل ايمان به شهادت است، نه ايمان به غيب. وقتي معرفت و باور آن حضرت(عليه السلام) درباره معارف غيبي از سنخ شناخت شهودي باشد،اشراف وي درباره دنيا ومانند آن حتماً از قبيل آگاهي حضوري خواهد بود. ازاين رو حقيقت دنيا و باطن آنچه را كه در آن است كاملاً مي بيند؛ چنانكه خود آن حضرت(عليه السلام) درباره اولياي الهي چنين فرمود: «إنّ أولياء الله هم الّذين نظروا إلي باطن الدنيا إذا نظر الناس إلي ظاهرها واشتغلوا بآجلها إذ اشتغلوا بعاجِلها...
بهم علم الكتاب وبه علموا وبهم قام الكتاب وبه قاموا... »؛[17] زيرا اينان مظاهر علم الهي هستند و علم الهي درون اشيا را چون بيرون آنها مي بيند: «خَرَقَ علمه باطنَ غيب السترات وأحاط بغموض عقائد السريرات».[18] باطن دنيا جيفه و مرداراست و اهل دنيا نيز محبّ آنند وبا آن محشور مي شوند. از اين رو علي بن ابي طالب(عليه السلام) هم از باطن دنيا خبر داد و فرمود: «والدنيا... ثمرها الفتنه وطعامها الجيفة»[19] و هم از باطن اهل دنيا چنين آگاهي بخشيد: «وخرجت الروح من جسده فصار جيفةً بين أهله قد أوحشوا من جانبه وتباعدوا من قربه... فأسلموه فيه إلي عمله وانقطعوا عن زَوْرَته».[20] اين گروه كه دنيا گرا بوده اند، در زندگي مادّي مردارخواري داشتند و جريان جيفه، تمام انديشه و انگيزه آنان را تأمين مي كرد و چون باطن هر كس را انديشه و انگيزه او مي سازد، اينان در حقيقت جيفه متحرك بودند كه تاكنون جيفه عمودي بودند و با خروج روح وسرد شدن جسد به صورت جيفه افقي بر زمين افتادند و سخن آموزنده آن حضرت(عليه السلام) در اين باره چنين است: «... أقبلوا علي جيفةٍ قد افتضحوا بأكلها واصطلحوا علي حبّها ومن عشق شيئاً أعشي(أعمي)بصره وأمرض قلبه... »،[21]
«ويتكالبون علي جيفةٍ مريحة وعن قليل يتبرّأ التابع من المتبوع... ».[22] قبح دنيا جهات گونه گون دارد كه در سخنان سودمند آن حضرت(عليه السلام) در مواقع متعدد به آن جهات عديده اشاره شده است؛ در مورد گزندگي دنيا و اهل دنيا چنين فرمود: «مَثَلُ الدنيا كمثل الحيّة ليّن مسّها والسمّ الناقع في جوفها يهوي إليها الغِرُّ الجاهل ويحذرها ذو اللّب العاقل».[23] لازم است توجّه شود كه برخي از تعبيرهاي ياد شده مي تواند حكيمانه يا متكلمانه باشد، ولي آنچه مناسب با ساير تعبيرهاي عرفاني علي بن ابي طالب(عليه السلام) و هماهنگ با سيرت و سنّت شاهدانه آن حضرت(عليه السلام) است همانا عارفانه خواهد بود. فصل مقوم هويّت دروني جيفه مداران دنياگرا را مردار بدبو تشكيل مي دهد كه هم اكنون در باطن آنها نهادينه شده و هنگام مرگ ظهور مي كند. اينان كه از مرگ مي هراسند، در حقيقت از ظهور باطن زندگي مردار گونه خود مي ترسند و با تحليلي عقلي معلوم مي شود كه اينان بايد از زندگي كنوني بترسند، نه از مرگ: از اين مرگ صورت فكن تا نترسي از اين زندگي ترس كاكنون در آني از اين زندگي زندگاني نخيزد كه گرگ است و نايد زگرگان شباني خلاصه آن كه، معيشت ضنك، اضطراب
مداوم، خشم مستمر، گريز به هرسو، از باطن پليدي است كه آثارش مشهود و خودش مستور است. [1] ـ نهج البلاغه، خطبه 3، بند 16. [2] ـ نهج البلاغه، حكمت 131، بند 6. [3] ـ همان، حكمت 236. [4] ـ اسفار، ج9، ص6. [5] ـ نهج البلاغه، خطبه 224، بند 8. [6] ـ همان، خطبه 224، بند 10. [7] ـ بحار، ج96، ص258. [8] ـ سوره بقره، آيه 130. [9] ـ سوره اعراف، آيه 179. [10] ـ سوره نبأ، آيه 18. [11] ـ نهج البلاغه، نامه 31، بند 78. [12] ـ همان، بند 80. [13] ـ همان، خطبه 151. [14] ـ همان، خطبه 78. [15] ـ نهج البلاغه، نامه 53، بند 150. [16] ـ همان، خطبه 114 بند 3. [17] ـ همان، حكمت 432. [18] ـ نهج البلاغه، خطبه 108 بند 2. [19] ـ همان، خطبه 89، بند 2. [20] ـ همان، خطبه 109، بند 26. [21] ـ همان، خطبه 109، بند 14. [22] ـ همان، خطبه 151، بند 7. [23] ـ همان، حكمت 119. برگرفته از کتاب حیات عارفانه امام علی(ع)،حضرت آیت الله جوادی آملی،ص75
دیدگاه تان را بنویسید