سرویس فرهنگی «فردا»- ترجمه سیدمصطفی رضیئی: نوئامی کلاین، روزنامهنگار کاوشکر کانادایی و نویسندهی کتابهای مشهور «لگویی وجود ندارد» و «دکترین شوک: ظهور سرمایهداری فاجعه» در این سخنرانی از رابطههای بین جنبش اشغال وال استریت و جنبش ضد جهانیسازی سرمایهداری میگوید و از مشکلات دنیایی امروز، نیاز به تغییرات اساسی در جامعه و فرهنگ امریکا و همچنین خطرهای پیشروی زندگی مردمان زمین میگوید. توضیح نوئامی کلاین: افتخار این را پیدا کردم تا در جمع «معترضین به وال استریت» حاضر شوم. استفاده از بلندگو ممنوع اعلام شده بود و حرفهای من را باید دهان به دهان نقل میکردند تا صدها نفر اطراف ما بتوانند حرفهایم را بشنوند (یعنی از «میکرفن انسانی» استفاده کردم تا سخنرانی کنم) برای همین حرفهایم در پلازای آزادی بسیار موجز و کوتاه بود. این مساله را در نظر داشته باشید که در اینجا سخنرانی را یکپارچه و بدون انقطاع میخوانید.
عاشق همهی شماها هستم و این را نمیگویم تا صدها نفر از شماها در جوابم فریاد بزنید «عاشق تو هستیم»، هرچند آشکارا این افتخاری ویژه است که از میکروفن انسانی برای شنیده شدن صدایم استفاده میکنم. پس شما باید حرفهایم را تکرار کنید، فقط کمی بلندتر، تا صدایم شنیده شود. دیروز یکی از سخنگوهای جنبش کارگری گفت: «ما همدیگر را پیدا کردهایم.» احساسات درون این جمله بیانگر زیبایی چیزی است که در اینجا با حضورمان خلق کردهایم. در این فضای باز و گسترده (همراه با ایدهای آنچنان گسترده که فضایی را نمیتوان یافت که بتواند آن را در خود جای دهد) برای تمام مردمانی که خواستار دنیایی بهتر برای همدیگر هستند. ما واقعاً ممنون همدیگر هستیم. اگر تنها یک مساله را بدانم، چنین خواهد بود که 1 درصد عشق، برابر یک بحران واقعی است. وقتی مردمان وحشتزده شده باشند و ناامیدی وجودشان را فرا گرفته باشد، بهنظر هیچکسی نمیداند چه باید بکند، بهنظر کار ایدهآل برای همگان این خواهد بود که در فهرست آرزوهای خودشان گشته و سیاستهایی برای همکاری بیشتر بیابند: تحصیلات خصوصی شده و بهزیستی خصوصیسازی شده، حذف خدمات اجتماعی، خلاص شدن از آخرین
لایههای تنگناهای باقی مانده برای قدرت شرکتها. در میان یک بحران گستردهی اقتصادی، این اتفاقها بر جهان ما میافتد. و تنها یک مساله میتواند این تاکتیک آنان را بلوکه کند و خوشبختانه، مسالهای بسیار بزرگی هم هست: 99 درصد مردم. و این 99 درصد هستند که از مدیسون تا مادرید به خیابانها ریختهاند و میگویند: «نه. ما بهای این بحران را از جیب خودمان پرداخت نمیکنیم.» این شعار در ایتالیا و در سال 2008 میلادی شروع شد. از آنجا به یونان و فرانسه و ایرلند کشیده شد و سرانجام راهاش را به این مایل مربعی باز کرد که بانی شروع کل این بحران شده بود: به وال استریت.
صاحبنظران گیج در تلویزیون میپرسند: «مردم به چهچیزی اعتراض دارند؟» درهمینزمان، مابقی جهان میپرسند: «چرا اینقدر طول کشید تا به خیابان بیایید؟ مانده بودیم بالاخره کی خودتان را نشان خواهید داد.» و مهمتر از همه جهان خواهد گفت: «خوش آمدهاید.» بسیاری از مردم شباهتهایی بین جنبش اشغال وال استریت و جنبش ضدجهانیسازی ترسیم کردهاند که توجه جهان را در سیاتل و در سال 1999 به خود جلب کرد. آن زمان آخرین مرتبهای بود که جنبشی جهانی، با هدایت جوانان و غیرمتمرکز مستقیماً این مساله را هدف قرار داده بود تا با قدرت موجود همکاری نکند. و من خوشحال هستم بخشی از چیزی بودم که ما امروز «جنبشِ جنبشها» مینامیم. اما تفاوتهای مهمی هم وجود داشت. بهعنوان مثال، ما روبهروی هدفهای خودمان جمع میشدیم: مرکز تجارت جهانی، بنیاد جهانی اقتصاد و جی8. گردهماییها با توجه به طبیعت خودشان گذرا و دورهای بودند، هرکدام آنها فقط یک هفته طول میکشید. این مساله حضور ما را نیز گذرا و دورهای میکرد. ما خودمان را نشان میدادیم، به سر تیتر خبرهای جهان وارد میشدیم، بعد ناپدید میگشتیم. و در فضای مهآلود لبریز از میهنپرستی و نظامیگری
که بعد از حملههای 11 سپتامبر کشور را از خود پر کرده بود، حداقل در امریکای شمالی کنار زدن ما کاری کاملاً ساده و راحت شده بود. در آن سوی دیگر جنبش اشغال وال استریت هدفی معین و ثابت را انتخاب کرده است. و شما تاریخ پایانی بر حضور خودتان در اینجا را از قبل مشخص نکردهاید. این کار شما هوشمندانه است. تنها حضور ثابت شماست که میتواند باعث شود ریشهها شکل بگیرند. این مساله برای ما حیاتی است. این حقیقیت وجود دارد که در عصر ارتباطات، جنبشهای بسیار مانند گلهایی زیبا شکوفا میشوند اما به همان سرعت هم این جنبشها نابود و پژمرده شده و درنهایت محو میگردند. مساله این است که ما ریشه نمیگیریم. و جنبشها برنامههای بلندمدت برای حذف و نگهداری خودشان ندارند. خب توفانها میآیند و گلها را کنده و میبرند. این مساله که انسان عمیقاً دموکرات باشد و حضور خود را در صحنه حفظ کند، حیاتی است. اما این مساله هم حیاتی است که باید کار سنگینی انجام داد و ساختارهایی شکل داد که منجر به حضور موسسههایی گردند که میتوانند توفانهای پیشروی ما را پیشبینی کنند. من امیدواری گستردهای دارم که همین اتفاق بیافتد. این جنبش یک مسالهی مفید و
موثر دیگر را نیز به خوبی انجام میدهد: شما خودتان را ملزم به جنبشی بدون خشونت کردهاید. شما اجازه ندادهاید تا رسانهها از جنبش شما تصویر شیشههای شکسته و نبرهدی خیابانی را از مردمانی ناامید نشان دهند. و این تعهد گستردهی شما به این معنا شده که - دوباره و دوباره - داستان ناسپاسی و عدم تعهد پلیس به بقیهی مردم نشان داده شود. که ما دیشب هم بخش دیگری از آن را شاهد بودیم. درهمینزمان حمایتها از این جنبش گستردهتر و گستردهتر میگردد. درنتیجه خرد بیشتری به جنبش وارد میشود. اما مهمترین تفاوتی که این یک دهه بین جنبش شما و جنبش سال 1999 انداخته است، این مساله است که ما در اوج شکوفایی سرمایهداری به قلههای آن حمله کرده بودیم. نرخ بیکاری پایین بود، سهام شکوفایی بیاندازهای داشتند. رسانهها به آسانی از پول لبریز میشدند. در آن زمان مساله فقط شروع برنامهها بود، مساله کنار زدن و نابودی مشکلات نبود.
ما توانستهایم مشخصاً بگوییم که عدم اعتنا به قانون در این فضای آشوبزده بهای خودش را دارد. این مساله توانسته استانداردهای کارگری را ویران کند. توانسته استانداردهای زیستمحیطی ما را ویران کند. شرکتها از دولتها قدرتمندتر میشوند و این مساله به دموکراسیها ما آسیب میزند. اما بگذارید با شما صادق باشم، حداقل در کشورهای ثروتمند و در زمانهای خوبی که اقتصاد پیشرفت میکرد، بنا کردن نظامی اقتصادی که بر پایهی حرص بنا شده بود، اشتباهی گران بود. ده سال از آن زمان گذشته است، بهنظر دیگر کشورهای ثروتمند باقی نماندهاند. تنها دستهای آدمهای ثروتمند باقی ماندهاند. انسانهایی با چنگ انداختن به بودجههای ملی توانستهاند ثروت کلانی به جیب بزنند و منابع جهان ما را برای خود بخواهند و از آنها استفاده کنند. مساله این است که امروزه هرکسی میتواند ببیند که این نظام عمیقاً غیرعادلانه است و زندگی ما را از کنترل خارج کرده است. حرص بیحد و اندازه توانسته اقتصاد جهانی را خرد و ویران بسیازد. و بههمینشکل توانسته طبیعت جهان ما را نیز خرد و ویران کند. ما بیش از اندازه از اقیانوسهایمان ماهی گرفتهای، آبها را آلوده
ساختهایم چون بیش از اندازه آب استخراج کردهایم و منابع آب را آلوده کردهایم، ما از زشتترین شکلهای انرژی کرهی خاکی استفاده میکنیم. اتمسفر دیگر نمیتواند مقدار کربنی را جذب کند که ما به آن حواله میکنیم و آبوهوا به شکلی خطرناک گرم میشود. سیستم نرمال جدید ما مجموعهای از فاجعههاست: هم از لحاظ اجتماعی و اقتصادی و هم از لحاظ زیستمحیطی. حقایقی موجود هستند. حقایقی آنچنان آشکار و آنچنان واضح که بهراحتی میتوان بهنسبت سال 1999 آن را به همگان عرضه کرد و درنتیجه جنبش به سرعت شکل گرفته و به سرعت گسترش یافته است. همهی ما خوب میدانیم، یا حداقل این مساله را احساس میکنیم که دنیا دارد کلهپا میشود: ما این ادا را درمیآوریم که انگار پایانی برچیزی نیست که تمامی دارد - انرژیهای فسیلی و فضای اتمسفری که بتواند آلودگیهای ناشی از این سوخت را هضم کند. و ما طوری رفتار میکنیم انگار حد و مرزی بر چیزی است که درواقعیت بیپهنا است - منابع مالی که میتوانند جامعهی موردنظر ما را بسازند و شکل دهند. وظیفهی معاصر ما تغییر زمین بازی است: باید این وحشت دروغین را به چالش بگیریم. باید اصرار کنیم که میتوانیم جامعهای
شایسته و باوقار بسازیم - درحالیکه در همین زمان، به محدودیتهای واقعی و تواناییهای مشخص کرهی خاکیمان احترام بگذاریم. مسالهی تغییرات آبوهوایی واضح است: ما ضربالاجلی برای انجام کارمان داریم. این مرتبه نمیتوانند جنبش ما را از مسیر خودش منحرف کند، جنبش ما را شاخهشاخه کنند، نابود کنند و با گذر حوادث و رویدادها جنبش را محو سازند. این مرتبه ما موفق خواهیم شد. و من از قانونمندی صرف بانکها حرف نمیزنم و از افزایش صرف مالیات بر ثروتمندان حرف نمیزنم، هرچند این مسالهها هم بهنوبهی خود بسیار مهم هستند. من از تغییر ارزشهایی حرف میزنم که جامعهی ما را هدایت میکنند. مساله فقط این نیست که به یک جامعهی دوستار رسانهها برسیم ک یک مسیر مشخص را طی میکند و همچنین این مساله بسیار سخت و سنگین خواهد بود که رسیدن به چنین جامعهای را متصور شویم. اما حیاتی است که سختی را تجربه کنیم. این مسالهای است که رخ دادن آن را در این پلازا میبینم. به این شکل به همدیگر روحیه میدهیم، همدیگر را گرم نگه میداریم، اطلاعات را آزادانه با همدیگر تقسیم میکنم و امکانات بهزیستی برای همدیگر مهیا میکنیم، کلاسهای مدیتیشن برگزار
میکنیم و رفتارهای بهتر را به همدیگر آموزش میدهیم. شعار محبوب من میگوید: «به تو اهمیت میدهم.» در جامعهای که به انسانهایش آموزش میدهد از نگاه کردن به همدیگر پرهیز داشته باشند و بگویند: «بگذار آنها بمیرند»، شعار اهمیت دادن به دیگری، عبارتی به راستی رادیکال است. بگذارید با این جنبش زیبا طوری رفتار کنیم انگار مهمترین مساله در کل جهان است. چون واقعیت همین است. واقعاً واقعیت همین است.
دیدگاه تان را بنویسید