بر خورد با مردم در حالى كه پیامبر صلى اللّه علیه و آله عازم میدان جنگ بود عربى به محضر او رسید و ركاب شترش را گرفت و گفت : یا رسول اللّه : علمى را به من بیاموز كه سبب رفتم به بهشت گردد. حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند. و از رفتار با آنها كه خویشاوند تو نیست بپرهیز.(1) پرهیز از امتیاز طلبى پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله با عده اى از اصحاب خود به سفر رفته بودند. حضرت در بین راه دستور داد
گوسفندى را ذبح كنند و غذایى تهیه نمایند. مردى گفت : كشتن گوسفند با من باشد، دیگرى گفت : پوست كندن آن با من باشد سو مى گفت : پختن آن را من به عهده مى گیرم . پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: من هم هیزم آن را آماده مى كنم . اصحاب گفتند: با رسول اللّه ! پدران و مادران ما فداى شما باد، خود را به زحمت نیندازید، ما خود هیزم را جمع آورى خواهیم كرد. حضرت فرمود: مى دانم كه شما این كار را براى من انجام مى دهید اما خداى عز و جل نمى پسندد كه بنده اش خود را از اصحابش ممتاز كند آنگاه برخاست و براى آنها هیزم جمع آورى
كرد.(2) اندازه معیشت روزى رسول خدا صلى اللّه علیه و آله با همراهان خود در صحرا عبور مى كرد كه به شتربانى گذر كرد، كسى را فرستاد تا از او شیر بخواهد. شتربان گفت : آنچه در سینه شترهاست صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف هاست شام آنهاست . رسول خدا صلى اللّه علیه و آله گفت : خدایا مال و فرزندانش را زیاد گردان . آنگاه به راه افتادند تا به چوپانى رسیدند. حضرت كسى را فرستاد تا از او شیر بگیرد. چوپان گوسفند را دوشید و هرچه در ظرف داشت در ظرف پیامبر صلى اللّه علیه و آله ریخت و گوسفندى هم براى آن حضرت فرستاد و عرض كرد: همین اندازه نزد ما بود اگر بیشتر هم بخواهید به شما مى دهیم . رسول خدا صلى اللّه علیه و آله گفت : خدایا او را به اندازه كفاف روزى ده . یكى از اصحاب عرض كرد: یا رسول اللّه ! براى كسى كه به شما چیزى نداد دعائى كردى كه همه ما آن را دوست داریم و براى كسى كه حاجت تو را برآورده ساخت دعائى كردى كه همه ما آن را ناخوش مى داریم . رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: آنچه كم و كافى باشد بهتر از زیادى است كه دل را مشغول دارد. خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه كفاف روزى عطا فرما. امام صادق علیه السلام فرمود: خداى
عز وجل مى فرماید: اگر بر بنده مومنم تنگ گیرم غمگین مى شود در صورتى كه این تنگى او را به من نزدیكتر مى سازد و اگر بر بنده مومنم وسعت دهم شادمان گردد، در صورتى كه آن وسعت او را از من دورتر مى كند.(3) عزت كار و ذلت صدقه مردى از انصار نیازمند گردید و از بر آوردن نیاز خود درمانده شد. نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله رفت و حاجت خود را بیان كرد. حضرت فرمود: آنچه را در منزل دارى بیاور و چیزى را در این باره كوچك نشمار. مرد انصارى به منزل رفت و یك قدح و یك قطعه پوست یا پارچه كه زیر زین اسب یا شتر مى گذارند را با خود آورد. رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: چه كسى این دو را مى خرد؟ مردى گفت : من آنها را به یك درهم خریدارم . حضرت فرمود: چه كسى بیشتر مى خرد؟ مرد دیگرى عرض كرد: من به دو درهم مى خرم . پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: براى تو باشد و خریدار، دور دهم به مرد انصارى داد. آنگاه حضرت فرمود: با یك در هم آن خوراكى براى خانواده خود تهیه كن و با درهم دیگر تیشه اى خریدارى كن . مرد انصارى تیشه اى خریدارى كرد و پیامبر صلى اللّه علیه و آله دسته اى دیگران براى آن گرفت و تیشه اى را به دسته اى مجهز كرد و فرمود: برو
با این تیشه هیزم بیابان را بكن و چیزى را از چوب و خار بیابان ،تر یا خشك بى ارزش ندان . مرد انصارى بدنبال كار رفت و پس از پانزده شب به محضر پیامبر صلى اللّه علیه و آله مشرف گردید و وضع اقتصادى او خوب شد. حضرت صلى اللّه علیه و آله فرمود: این كار بهتر از این بود كه در روز قیامت بیائى در حالى كه در چهره تو ذلت صدقه باشد.(4) انسان محترم را گرامى بدارید پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله به یكى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند تعداد اصحاب بسیار بود و اتاق پر شده بود. جریربن عبداللّه در این هنگام وارد شد اما جایى براى نشستن نیافت و در نزدیكى در نشست . پیامبر صلى اللّه علیه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود: این عبا را زیر انداز خود قرار دهد. جریر عبا را گرفت و بر صورت خود گذارد و آن را مى بوسید و گریه مى كرد، آنگاه آن را جمع كرد و به پیامبر صلى اللّه علیه و آله رو كرد و گفت : من هرگز بر روى جامه شما نمى نشینم . خداوند تو را گرامى بدارد همان گونه كه مرا گرامى داشتى . پیامبر صلى اللّه علیه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود كرد و سپس فرمود: هر گاه شخص محترمى نزد شما آمد او را گرامى
بدارید و همچنین هر كسى كه از گذشته بر شما حقى دارد او را نیز گرامى بدارید.(5) وفاى به پیمان پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله قبل از آنكه به مقام پیامبرى برسد، مدتى چوپانى مى كرد، یكى از چوپانان در آن زمان عمار یاسر بود. روزى پیامبر صلى اللّه علیه و آله با عمار، با هم قرار گذاشتند، تا فرداى آن روز، گوسفندان خود را به بیابان فخ كه علفزار بود ببرند. پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرداى آن روز گوسفندان خود را بسوى بیابان فخ روانه كرد ولى عمار دیرتر آمد. عمار مى گوید: وقتى گوسفندانم را به بیابان فخ رساندم ، دیدم پیامبر جلوى گوسفندان خود ایستاده و آن ها را از چریدن در آن علفزار باز مى دارد. گفتم : چرا آنها را باز مى دارى ؟ فرمود: من با تو وعده كردم كه با هم گوسفندان را به این علفزار بیاوریم ، از این رو، روا ندانستم كه قبل از تو، گوسفندانم در این علفزار بچرند. (6) میهمان سرزده از اهل مدینه ، پیامبر صلى اللّه علیه و آله و پنج نفر از اصحاب او را به غذائى كه آماده كرده بودند دعوت نمودند. حضرت دعوت آنها را پذیرفت اما وقتى به منزل میزبان مى رفتند در بین راه یك نفر دیگر كه دعوت نشده بود به آنها گروید. وقتى به منزل نزدیك
شدند پیامبر صلى اللّه علیه و آله به او گفت : آنها تو را دعوت نكرده اند همین جا بنشین تا من با آنها صحبت كنم و همراهى تو را، با آنها در میان گذارم و اجازه ورودت را بگیرم.(7) اهمیت طلب مردم جنازه مردى را آوردند تا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بر آن نماز گذارد. پیامبر صلى اللّه علیه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانید اما من نمى خوانم . اصحاب گفتند: رسول اللّه ! چرا بر او نماز نمى گذارى ؟ حضرت فرمود: زیرا بدهكار مردم است . ابوقتاده گفت : من ضامن مى شوم كه قرض او را ادا كنم . پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: بطور كامل ادا خواهى كرد؟ ابوقتاده : بله ، بطور كامل ادا خواهم كرد. آنگاه پیامبر صلى اللّه علیه و آله بر او نماز گذارد. ابوقتاده گوید: بدهكارى آن مرد هفده یا هجده درهم بود.(8) پی نوشت: 1) اصول كافى ، باب الانصاف و العدل ، ح 10. 2) محجة البیضاء، ج 4، ص 61. 3) اصول كافى ، باب الكفاف ، ح 5. 4) بحارالانوار، ج 103، ص 10. 5) همان، ج 1، ص 182. 6) كحل البصر، ص 103 7) بحارالانوار، ج 16، ص 236. 8) مستدرك الوسائل ، ج 13، ص 404. منبع:تبیان
دیدگاه تان را بنویسید